متی ترانا و نراک

متی ترانا و نراک

رحلة العاشق الی المعشوق ...

پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر/ چون شیشه عطری که درش گم شده باشد...
-------------------------------------------------
سلام
حضورتون رو خوش آمد میگم
لطفا آقایون رعایت حدود رو هنگام کامنت گذاشتن داشته باشند! بهتر اینکه از افعال با صیغه جمع استفاده کنید!
برای توضیح بیشتربه لینک " خواهرانه برای برادران " مراجعه کنید!
-----------------------------------------------
نوشته‌های این‌جا صرفن دیدگاه نگارنده بوده و لزومن مورد تایید اسلام نیست!
--------------------------------------------------
هنگام نماز طواف کعبه هم تعطیل است!نبینم موقع نماز اینجا باشی! برو که خدا داره صدات میزنه!

پيام هاي کوتاه
بايگاني
آخرين نظرات

«بِسمِ اللهِ الرَّحمن الرَّحیم»

این که این ROLY POLY به متن هیچ ارتباطی ندارد مهم نیست.

مهم این است که خیلی به تعبیری جیگر است.

امروز شبیه یک لبخند پهن بود توی کل تقویم تابستانه امسالم. روبه رو شدن با کسانی که میتوانستی چهارسال پیش از این خودت را دوستت را و شاید همکلاسیت را در او یا آنها ببینی. دیدن دختران معصوم و عزیزی که از آغوش مادری به نام دبیرستان به دنیایی غریب آمده بودند.چهره های ساده و دخترانه،حتّی گپ زدن هایشان جنسش فرق داشت.

پنج تاشان از شهرستان بودند.سه تایی شان از همه ساده تر بودند خیلی ساده تر.آنقدری که وقتی برایشان چیزی میگفتم ازشان چیزی میخواستم فقط یک چشم حواله ام می کردند.خبری از خیلی رفتارهای وقیحانه و یخ باز و شکسته از همان اوّل بین دخترهای من نبود.البته که شاید برای قضاوت هنوز زود باشد ... ولی من دوست دارم که آخرش هم به همین برسم ...

متاهل بود و ایضاً خوابگاهی.از بچه های فلان گرایش دانشکده.ترم های اوّلش را یادم هست گرچه محو و بخار گرفته ولی یادم هست.از اولش هم متاهل بود ولی از اولش مثل الانش نبود.از اولش متاهل بود ولی بعدی طلاق گرفت.طلاق گرفت ولی دختر ساده ای بود.چهره اش ساده بود ... لباسش ... خودش ... حرف زدنش ... باز متاهل شد. ولی مثل آن اوّلش نبود.یعنی پیشرفت کرد روز به روز سال به سال ... حالا نه که فقط او باشد نه،توی این چهار سال خیلی ها پیشرفت کردند روز به روز، ترم به ترم ، سال به سال ... آن هم چه پیشرفت هایی.

گاهی می شد که مشغول حرف زدن با یک نامحرمی ببینمش.یعنی من گاهی اش را می دیدم.یعنی خیلی ها دیگر هم با نامحرم خیلی حرف های با مورد و بی مورد می زدند و دیگران فقط گاهی اش را می دیدند. گاهی می دیدم که دارد با نامحرمی حرف می زند توی همان گاهی من همیشه می لرزیدم و دلم به حال همسرش ذوب میشد.توی همان گاهی من همیشه وقتی این صحنه برایم تکرار می شد مات میشدم، میخکوب میشدم و توی ترس خودم فرو میرفتم.این که آدم با نامحرم حرف بزند و کاری داشته باشد و ... خب نیتش با خودش ولی ،ولی این که نیشش تا کجا باز باشد و خوش و بش کند و توی چشمهایش زل زل نگاه کند یک حرف دیگر است

ترسیدم و لرزیدم از گاهی ها، همیشه.این ها را برای اثبات علیه السلام بودن خودم و بد بودن فلانی نگفتم فقط وقتی جدیدالورودها را می بینم یاد خیلی چیزها می افتم.از همه مهمتر یاد آدم هایی که از این کارخانه آدم سازی بیرون می روند ... چرا این طور شد؟! چرا این طور میشه؟! چرا؟!

+ و سپاس خدای را عز و جل ... و سپاس خدای را بابت نعمت هایش ... و از نعمت هایش دعای والدین پشت سر فرزند ... و از نعمت هایش اینکه لحظه ای ما رو به حال خودمان وا نگذاشتن و ... و از نعمت هایش دوست های خوب ...

+ الهی نگاهی ... 

+ مرتبط با عنوان **** (بصری)

+ مرتبط با عنوان از نزدیک در حد برخورد نفسهایت باهاش ***

وَ الی اللهِ تُرجَعُ الاُمور ...

* سعدی

شما بگو  (۱۱)

حق با شماست متشکرم از پاسختون
چه رشته های قشنگی
موفق باشید
پاسخ:
:* گلم خواهش میکنم.
عزیزی ؛)

ممنونم دوستم
ان شاءالله از دعای خیرتون
ان شاءالله موفق و سربلند باشید
به نظرتون برای یه خانم متعهد حد و مرز خیانت چیه؟
اینکه با همکار ها یا همکلاسی های آقا حرف بزنه به معنی خیانته؟
اگه حرف زدنش طوری باشه که همسرش هم اونجا بود همونطور حرف بزنه چطور؟
پانوشته۱: در جواب به یکی از کامنت ها: نمی دونم چرا کار اون دختر روستایی به نظرم بد نیومد (قطعا نظر خدا به نظر من با این عقل نصفه نیمم ارجحه)
بالاخره یه انسان بالغ یه جا باید مسئولیت سرنوشت خودش رو به عهده بگیره
یه پدر هرچند با دستان پینه بسته نمی تونه جای عشق رو تو زندگی دخترش پر کنه و نمی تونه تا ابد محدودش کنه . اون یه انسان مجزاس و حق داره خودش واسه زندگیش تصمیم بگیره
پانوشته ۲: میشه بپرسم رشتتون چیه :""
پانوشته۳: زندگی همه رو دیر یا زود خاکی می کنه . هیچکس در نهایت محترم نمی مونه :"
پاسخ:
سلام دوست جان

:) 
الان تو حس و حال اون موقعم نیستم. 
اما آداب و معاشرت معمولی طبیعتاً خیانت نیستش. در حدی که دو همکار برای پیش بردن امور کاری شون، کارشون بهم میافته.
اما خندیدن های بی مورد و قاطی شدن و صمیمت های الکی به نظرم لزومی نداره و عواقب خوبی به دنبال نخواهد داشت. 

راستش الان که خودم خوندمم خیلی حس خوبی از نوشته ام نگرفتم. 
و بیخود ذره بین گذاشته بودم روی آدمای دور و برم. والا
ولی یه خرده یادم اومد برخوردها رو
این که کارش غلط بود یا درست رو خدا میدونه. ولی دختر خوبی بود.
اون موقع خبر دار شده بودم طلاق گرفته. واقعا خدا من و ببخشه که توی ذهنمم در مورد بقیه تحلیل و بررسی میکردم.


متوجه باقی توضیحاتتون نشدم.

اوهوم
کارشناسی: مهندسی کشاورزی- زراعت و اصلاح نباتات
ارشد: فلسفه علم

متوجه پی نوشت سوم تون هم نشدم
ممنون
۲۸ شهریور ۹۳ ، ۲۰:۲۷ فاطمه فاطمی
من هم از این جدیدالورودها هستم! :)
نرم افزار الزهرا قبول شدم! از این صحنه ها، حتی گاهیش را هم نمیبینیم الحمدلله...
پاسخ:
به به مبارکتون باشه.ان شاءالله که خانوم تر از قبل از دانشگاه فارغ بشید.
شکر خدا به دفعات مکرر
۲۸ شهریور ۹۳ ، ۰۰:۱۹ خـــــادم الرضــــا
چه خاطرات خوبی داشت این چند. گریه و خنده زیاد داشت ولی شیرین بود ب قول تو

+وای اون دوتا عکسِ بالا رو :))))))))
پاسخ:
توی فکرت بودم در حوالی همین اوقات.اوهووم 

+ میبینی شون اگر برای من بودش. وای
۲۷ شهریور ۹۳ ، ۱۸:۲۳ وخدایی که دراین نزدیکیست ..!
آره خیلی بده اینجوری تغییر..!!

این کامنت 6 نقطه خیلی خوب بود

.چه داستانها که آدم با دنیا ایجاد میکنه.

پاسخ:
اوهووم

همین طوره.چه داستان ها ...
در پاسخ به کامنت خصوصی:

1. متاهلین روشون بازتر هست.
2. ایشون در مقام مشاوره دانشگاه بودن یک جورایی.
زیبا بود
بسیار
خیلی خوب بود
باید بخوننش همه ی جدیدالورودی ها!
امروز داشتم با انگشت هام تعداد سال هایی رو که از اولین روز می گذشت رو می شمردم
شمردم خیلی سال شده بود
خیلی سالی که به یه چشم بهم زدنی تموم شده ، رفته پی کارش تا سر وقتش دوباره بیاد!
انگار همین دیروز بود ، به اندازه ی یه چشم بهم زدن ...
پاسخ:
تشکر

دقیقاً به چشم به هم زدنی.
۲۷ شهریور ۹۳ ، ۰۱:۱۸ سجاد آقاملائى
اگر فرصت شد مارو از نظرات ارزشمندتون بهره مند کنید یاعلى
پاسخ:
ان شاءالله چشم
آوخ...چه داستانها که آدم با دنیا ایجاد میکنه...
پاسخ:
...
۲۵ شهریور ۹۳ ، ۱۵:۰۷ مردی بنام شقایق ...
سلام

پیداس از طرح استقبال جدیدالورود ها برگشتید.

یادمه یه سال تو یکی از همین طرح استقبال ها یه بنده خدایی از روستا اومده بود ثبت نام دخترش

اومد دفتر ما. داشت از نگرانی میمرد پیرمرد بیچاره. دستاش جای سالم نداشت از بس پینه بسته بود. دخترش هم یه چادر رنگ و رو رفته سرش بود و لپاش سرخ شده بود از خجالت مثلا...
کاملا ساده.

دخترش رو فرستاد بیرون. کلی باهام حرف زد. نگران آینده دخترش بود. از دانشگاه بد شنیده بود.
گفت میسپرمش به تو!!!! هواشو داشته باش. نذار مثه اینا بشه(دخترای ترم بالایی رو نشون داد!)

چشام چارتا شد!
گفتم حاح آقا من معرفیش میکنم به خواهرامون که باهاش رفیق بشن. شما هم بهش بگو فقط با فلانی و فلانی تو دانشگاه رفاقت کنه تا مشکلی پیش نیاد!

یه برقی زد چشاش. خوشال شد.
اومدیم بیرون. شماره منو گرفت داد به دخترش. گفت هر وقت کاری داشتی زنگ بزن به ایشون...(بنده خدا اینقدر ساده بود که نفهمید من هم یه دانشجوی ساده ام. فکر میکرد یه کاره ای تو دانشگاه هستم)
خداحافظی کرد و رفت.

پیگیری کردم که یه خوابگاه خوب بذارنش...

گذشت. دیگه ندیدمش تا یه سال بعد!

یه سال بعد بی چادر دیدمش.
ترم بعدش آؤایش کرده
ترم بعدش دست تو دست یه پسره لندهور...

حیف دستای پینه بسته اون پیرمرد......
پاسخ:
سلام علیکم

بله همیارشون شدیم.
آخ آخ یه دوستی داشتم یه سیر مشابهی داشت البته آخر سر دست رفت تو دست همسرش شکر خدا.ولی زیاد از این مدل دیدم.
خیلی نگران کننده است.خیلی
ای کاش که هرکسی میتونست کنار خانوادش تحصیل کنه


چندتایی شون از اطراف اصفهان اند.اونقدر ساده و خوبن .خیلی میترسم براشون خیلی

بچه های اصفهانی خیلی شیطون اند از بعد یه مدت هی سراغ پسرا رو میگیرن فقط خدا عاقبت مون رو بخیر کنه.البته خیلیش هم شیطنت بچگانه است و هیجان روزای اول ولی ...

۲۵ شهریور ۹۳ ، ۰۵:۳۵ سجاد آقاملائى
جالب بود ان شاالله دعاى والدین ترم اولى ها تا ترم 8 همراشون. باشه

همیشه دانشجوى شهرستانى باخودش حاشیه میاره کاش. جورى بود. دانشجو فقط تو شهرخودش

درس بخونه اقلا تا لیسانس
پاسخ:
ان شاءالله
همین طوره

شکرپاره

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">