سایه ای بالای سرم یا پتگی توی سرم ؟!
دخترها هر چه بلد نباشند دلبری کردن توی خون شان است. خدا هم خوب در و تخته را به هم چفت کرده و باباها هم می میراننده ترین ها برای خرید این ناز و ادا ها هستند.مرد اگر مرد باشد و صرفاً از این مرد بودن نَر بودنش را نگرفته باشد با شنیدن واژه شیرین "بابا " از زبان عسل زندگی اش حبه حبه قند است که ملکول ملکول ته دلش آب می شود. خودت را لوس کنی، تحویلشان بگیری ، روی پایشان بنشینی، سر به سر شان بگذاری می شوی بچّه محبوب بابا! اصلش برای همین است که باباها وابسته دختر هایشان هستند ... یک جور خوب تری دخترهایشان را دوست می دارند ...
پسرها را نمی دانم امّا، قهرمان زندگی دختر بچّه ها بابای شان است. بابا یک آدم بزرگ و محکمی است که تو هر وقت کسی آزارت داد، گفت بالای چشمت ابروست، مامان افتاد دور خانه دنبالت می توانی بروی پشتش قایم شوی و گوشه لباسش را بچسبی که : بابا این و نگا ... و بعد او تو را بلند کند در آغوشش بگیرد و محکم به سینه اش بچسباند. یک لبخند نزدیک به چشم هایت بزند، چتر موهای پیشانی ات را کنار بزند و با بوسش وسط پیشانیت را خیس کند ...
بابا همان کسی ست که اگر چشمانت را نم دار ببیند می خواهد دنیا نباشد ... به هم می ریزد، طوفان می شود ..
می شود؟ می شود؟ چه طور می شود؟! به من بگویید چه طور می شود یک بابا که دخترش را بوییده، بوسیده با نفس هایش پیر شده بگذارد برود؟! همه چیز را بگذارد برود؟! برود کجا؟!
برود قبرستان خبر مرگش ... برود گم و گور شود ... برود پی ..
بابایی که دخترانش را بگذارد برود پی خواسته های نجس خودش ... برود پی .. خاک ..
آدم باید ته قدر نشناسی باشد که زن و بچّه های دسته گلش را بگذارد برود پی شراب و ..
آه حسرت است که سوخته مرا ..
آهای مرد ، اگه مردونگی داشتی نمیشدی کیسه پول خانواده ات ..
+ از این حرف ها که زن باید زن باشد تا شوهرش پای بند خانه و فلان باشد نزنید که گوشم پر است ... آدم بی دین لیاقت ندارد!!
+ بغض بیخ گلویم را چسبیده ...
زشتی آنچه نوشتم با قلم بی مار خودم را به خوبی و بزرگواری خودتان ببخشید
وَ الی اللهِ تُرجَعُ الاُمور ...
http://khosre.blog.ir/1393/09/09/%D9%BE%D8%AF%D8%B1-%D8%8C-%D8%AE%D9%88%D8%AF%D9%BE%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D8%B2-%D8%8C-%D9%88-%D8%AF%DB%8C%DA%AF%D8%B1-%D9%87%DB%8C%DA%86