متی ترانا و نراک

متی ترانا و نراک

رحلة العاشق الی المعشوق ...

پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر/ چون شیشه عطری که درش گم شده باشد...
-------------------------------------------------
سلام
حضورتون رو خوش آمد میگم
لطفا آقایون رعایت حدود رو هنگام کامنت گذاشتن داشته باشند! بهتر اینکه از افعال با صیغه جمع استفاده کنید!
برای توضیح بیشتربه لینک " خواهرانه برای برادران " مراجعه کنید!
-----------------------------------------------
نوشته‌های این‌جا صرفن دیدگاه نگارنده بوده و لزومن مورد تایید اسلام نیست!
--------------------------------------------------
هنگام نماز طواف کعبه هم تعطیل است!نبینم موقع نماز اینجا باشی! برو که خدا داره صدات میزنه!

پيام هاي کوتاه
بايگاني
آخرين نظرات

«بسم الله الرَّحمن الرَّحیم»

یک ساعتی از اذان ظهر میگذرد.دسته ای نمازشان را به جماعت خواندند گروهی هم بابت دیر رسیدنشان توفیق نماز جماعت را از دست دادند.برای کمک به میم و شین میروم طبقه پائین لابی هتل.شین تعدادی بسته گز روی میز شیشه ای جلویش چیده برای فروش.ناهار آماده شده ولی شین بابت پراکندگی مراجعات باید بشیند و منتظر بماند.مادر عزیزی می آید و مینشیند روی مبل کنار دستم.اخم هایش را در هم کرده و یک بند غُر میزند.نیم نگاهی به شین و گزها می اندازد و انگار که چیزی یادش آمده باشد با لحن تندی میگوید:«خانم سفارش ما چی شد؟! آوردین؟!» شین هم با خونسردی جواب میدهد که پسرتون گفتن ما گز نمیخوایم.مادر اخم هایشان گره کورتری خورد و تند تند حرف هایشان را ردیف میکردند.از همه جا بیخبر زل زل بهشان نگاه میکنم.بیخیال گزها شدند و حرف جدیدی روی زبانشان افتاد. «برداشتند ما رو بردن گردش گل و گیاه دیر آمدن نمازمان دیرشد حیف حیف نماز جماعت را بابت چیزهای بیخود از دست دادیم.» سعی کردم که بفهمم از چی دلشان پر است و آرامشی ایجاد کنم:«چی شده حاج خانوم؟! » جواب میدهند:«هیچی بردنمان باغ .اتوبوس ما دیرتر از همه رسید.آمدیم وضو بگیریم بیاییم گفتند نماز جماعت تمام شد.آخه اینها به چه درد میخوره من گردش میخوام چه کار؟! نماز جماعت حیف شد.شهدامون رفتن برای اینکه ما نمازمون رو دقت کنیم.هیچی نماز جماعت نمیشه.من همیشه باید نمازم رو جماعت بخونم.دیروز آن پسر -خدا خیرش بده الهی هر چی میخواد خدا بش بده - من و برد مسجد و آورد بعدم گفت مادر برام دعا کنید خیلی دعا کنید.من براش کلی دعا کردم ان شاءالله عاقبت بخیر بشه.» خوب که حرف هایشان را زدند شین بهشان می گوید:«مادر برید ناهار آماده است غذا بخورید.» حاج خانوم :«غذا میخوام چه کار کوفت بخورم.زهرمار بخورم.غذا میخوام چه کار.» این را می گویند و به سمت آسانسور میروند.

- ساعت حدود دو ظهر است.از اتاق می آیم بیرون.حاج خانوم دو فلاسک دستشان گرفته اند و به سختی به سمت راهرو می آیند.نزدیک تر میشوم.«چی شده حاج خانوم؟!»

-«میخواستم آب جوش بردارم.»

- رفتیم و با هم برگشتیم.حالشان اصلن مساعد نبود.از زانو درد با التماس راه میروند و از دل درد به خودشان میتابند.حالشان را میپرسم.ظاهراً بابت کولرهای ظهر داخل اتوبوس سینه پهلو کرده اند.بهشان قول میدهم بروم پائین و بپرسم که چه طور میتوانند بروند درمانگاه.

- رفتم و برگشتم و یک ساعتی بعد توی لابی هتل حاضر بودند.به طرفم می آیند و میگویند که موردشان را پرسیدم یا نه.با هم راهی درمانگاه میشویم. در طول مسیر کوتاه هتل تا درمانگاه سه چهار بار سوال میکنند که کی میرسیم و من هر بار فقط میگویم الان میرسیم همین جاست،که بار آخر دادشان در می آید و می گویند:«خُب میگفتیم یکی از همین پسرها می آمد میبرد من و میرسوند.» بالاخره رسیدیم.همین جاست حاج خانوم.

- ویزیتی میگیریم و میبرمشان دم اتاق دکتر شیفت.میگم:«حاج خانوم من اینجا منتظرتون هستم.» که جواب میدن:«خب میخواین اینجا چه کنی بیا تو.» اصرار میکنم که بیرون بمانم.خانم دکتر مرا میبیند و هم میگوید که چه اشکالی دارد و بروم بنشینم.

- شروع میکنند با مادر صحبت کنند تا دستگیرشان شود چه شان شده؟! نهایتاً اینکه با حرفای مادر و حرفهای نصفه و نیمه من شروع میکنند به نسخه نوشتن.مادر عزیز جلد قرص های قبلی شان را در می آورند و رو به خانم دکتر میگویند که از این ها هم برایم بنویس. خنده ام میگیرد و میگویم:«عزیزم مادر بزرگ ،پدربزرگ ها همیشه ته جلد قرص شون رو نگه میدارن میبرن میگن دکتر بازم براشون بنویسه.» حاج خانوم لبخندی میزنند و میگویند «باید اینا رو بخورم دکترم برای تیروئید داده.امروز صبح یادم رفت بخورم حالا اعصابم خرد شده.» خانم دکتر رو به من می کند و در دفاع از ایشان می گوید:«اینا ناب هستند تک هستند دیگه مثل شون پیدا نمیشه.الان کی همچین آدمایی داریم.» بحث کش پیدا میکند و به اینجا میرسیم که ایشان سوال میکنند که برای چه حاج خانم آمدند دانشگاه؟!و اینکه آیا مسافرند؟! توضیح میدهم که از خانواده معظم شهدای دانشگاه هستند و ایشان مادر شهید باقری اند.حاج خانم پی حرفم را میگیرند و خودشان شروع میکنند به توضیح دادن.« سه تا از پسرام شهید شدن.دوتاشان دانشجو بودن. یکی شان اینجا. یکی شان هم صنعتی شریف میخواند.آن یکی دبیرستانی بود.هفده سالش بود.همه شان نخبه بودند.درسشان خوب بود.خیلی خوب بود.» ناباورانه شاهد صحنه ای هستم که هیچ وقت تصورش را هم نمیکردم.خانم دکتر جینگیل گوله گوله اشک میریزند و خوب محو حرف های حاج خانم شدند.«گفتید یکی شون 17 سالش بوده؟! چه قدر جوون... اونا جوون بودن امروزم جوون داریم.همه درگیر یکسری چیزهای بیخود شدند.مد و پرستیژ و علافی و ...»آنقدری هیجان زده بودند که جمله بندی های دست و پاشکسته شان توی ذوق میزد.شگفت زدگی مانع از این میشد که احساسشان در قالب کلمات برای همراهی با مادر بیرون بریزند. مادر میگه:«اون ها اینجا براشون تنگ بود.اون ها بزرگ بودن نمیتونسن اینجا بمانن.رفتند.رها شدند راحت شدند.برای روح بزرگشان این دنیا کوچِک بود.» 

نوشته شده در : دوشنبه , 31 شهریور 1393 , 17:00

وَ الی اللهِ تُرجَعُ الاُمور ...

* مولوی

شما بگو  (۳۹)

دوش دیوانه شدید
این دوش
به امروز نمی خواد برسه ؟
پاسخ:
اصن رو فرم نوشتن نیستم. اون قدر که سرم شلوغه و ب هیچ کاری نمیرسم. حرفی هم ضمنا برای گفتن نیست.
۱۷ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۱:۵۳ تا اینجا خواندم...
سلام

کتابی برای کتاب....

http://baketab.blog.ir/post/60

پاسخ:
سلام علیکم.با تشکر
۱۷ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۱:۳۶ وخدایی که دراین نزدیکیست ..!
سلام آبجی خانم گل

هنوز بی سیستمی؟
پاسخ:
سلااااام آبجی. :) تقریبا
سلام
کجایی شمااااا
پاسخ:
سلام آبجی

یک جایی همین دور و بر در حال تنفس زندگی حقیقی.هسدیم که.نیستیم؟
سلام بر خواهر نازنینمون
عیدت مبارک عزیز دل
پاسخ:
سلام آبجی.عیدشما نیز.مولا پناه روزهای سخت و آسان تان. ممنون
سلام
عیدتان مبارک
عیدانه:
وَ قَالَ [ امیر المومنین علی علیه السلام] عِنْدَ تَنَاهِى الشِّدَّةِ تَکُونُ الْفَرْجَةُ وَ عِنْدَ تَضَایُقِ حَلَقِ الْبَلَاءِ یَکُونُ الرَّخَاءُ .
و درود خدا بر او ، فرمود: چون سختى ها به نهایت رسد، گشایش پدید آید، و آن هنگام که حلقه هاى بلا تنگ گردد آسایش فرا رسد.
حکمت 351 نهج البلاغه
پاسخ:
سلام علیکم.سپاس.عبد شمام مبارک
۱۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۱:۴۱ وخدایی که دراین نزدیکیست ..!
***آن عملی را که خدا طالب است
حب علی بن ابیطالب است***

پیشاپیش تبریکات مارا پذیرا باشید
دعامون کنید
:)
پاسخ:
سلام آبجی.
عیدتان مبارک.ان شاءالله بهترین ها را از جانب شان عیدی بگیرید. عاقبت بخیری و سلامتی، ان شاءالله که حب حضرت امیر جاودانه مهمان قلب و روح تان باشد. حاجت روای بخیر باشی ان شاءالله.محتاج دعای خیرتونیم
۱۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۵:۵۲ محمد جواد حیدری پرچکوهی
حتا شما دوست عزیز، شما هم دعوتید!

خواستید بیاید!
پاسخ:
ممنون.اومدم
۱۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۵:۵۱ محمد جواد حیدری پرچکوهی
«اون ها اینجا براشون تنگ بود.اون ها بزرگ بودن نمیتونسن اینجا بمانن.رفتند.رها شدند راحت شدند.برای روح بزرگشان این دنیا کوچِک بود.» 

پاسخ:
اوهووم ... مامان شهید ی لهجه خوشگلی داشتند.عین همین چیزی که نوشتم صحبت می کردند
۰۹ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۰:۰۸ هیئت مجازی کتاب
سلام

دعوتید به :

 هورامه

http://heyateketab.blog.ir/post/196
پاسخ:
سلام.سپاس از دعوت.آمدم
۰۵ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۳:۲۵ وخدایی که دراین نزدیکیست ..!
منم وقت ندارم هرچند سیستم دارم
ولی یجورایی وقت برای وب باز میکنم
خخخخخ

اصن یه همچین آدم متعهدی هستم!!!
پاسخ:
باریک الله به شما خواهر منظم.خدا به وقت و انرژی تون برکت بده و برای اسلام حفظ تون کنه. واسه ما هم دعا کنید. بدی نداشتن سیستم به همینه که چهار بار جواب این کامنت و دادم و پرید. :-)
در جریان که هستم
منتهی خواستم یه کم تحقیق هم کرده باشین فرق این دو تا رو بیابین به منم بگین
پاسخ:
فعلن فرصت برای ی بررسی کوتاه بود، مورد خاصی دستم و نگرفت. حالا بماند سر فرصت با حوصله بررسی کنم.
۰۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۰:۰۳ باران نم نم...
ممنون پلک عزیز...
حاجت روا ان شاالله...
پاسخ:
ممنون.ان شاءالله
کجایی؟؟؟
چرا نیستی؟؟؟
پاسخ:
من که هسدم! نیسدم ؟!

سیستم ندارم + شکر خدا وقت هم ندارم.
سلام
خیلی زیبا بود این مطلبتون
خواستم بگم شاید، اما نه. حتما زیباییش رنگ خون شهداست 
خدا خیرتون بده 


پاسخ:
سلام علیکم

تشکر
همین طوره. به خاطر عزّت شهدا و مادر شهداست.
لطف دارید. سپاس گذارم

سلام بانو

ما هم ازینا که گفتین نداریم

شایدم داریم من اطلاع ندارم

حالا این آقای شهبازی چی گفتن؟!!

پاسخ:
سلام آبجی. از کودوما؟! متنش رو خصوصی برات میفرستم.
۳۰ فروردين ۹۴ ، ۰۰:۱۲ هیئت مجازی کتاب
سلام

دعوتید به :

سوم خردادی ها

http://heyateketab.blog.ir/post/194
پاسخ:
سلام.سپاس بابت دعوت.میام ان شاءالله
چقدر خوبه که هنوز دانشگاه میری و فعالی :-)
پاسخ:
:)

چ قدر خوب بود دوستم. دو ماه بود پام رو توی اون خراب شده آباد نگذاشته بودم. دیگه شدیم خونه نشین منفعل ;-)
ممنون البته 
دو تا اشکال ویرایشی : صنعی شریف و خط یکی مونده به آخر " در در "
اول فکر کردم می خواین از دقت در نماز بنویسین گفتم چ جالب امروز عزیزی گفتن: نماز اول وقت رضایت و نماز آخر وقت آمرزش ! آخر وقت دیگه توش رضایت نیست !
اما بعد
این اشک ها چرا من رو یاد نوعِ جاماندنی انداخت؟ اکثر ماها اینجوری هستیم نه؟ یکی با ظاهر شرعی و یکی با ظاهر غیر شرعی
و الی الله تصیر الامور
راستی شما که همیشه و الی ترجع الامور رو می نویسید خیلی هم خوبه ی تحقیقی کنین ببینین این فرقش با تصیر چیه ؟ تو ترجمه که هر دو یکسان هستن ولی باید ی دقت خاص توش باشه حتمن!

پاسخ:
سپاس گزارم. 
چه نکته خوبی را به اشتراک گذاشتید. تشکر. 
[این متن باید چند قسمت می شد و هر کدام برای بیان مورد خاصی که از هر تکّه مد نظرم بود به کار می رفت، منتهی حوصله اش نبود. و این که قصد بیان این حرف را هم داشتم، از آن بخش]

همین طوره ...فکر می کنم کسی که فطرتش نَمُرده باشد، جاماندن را دوست ندارد .. 
چشم! 
[البته قضیه این امضا پای نوشته ها بر می گردد به ارادت به شهید سپهر که در جریانش هستید.]
گاهی لازم است آدم این سرش را ببرد
بکوبد به آن کوه صخره ای خارج از شهر
درد ها آرام ندارند
پاسخ:
صخره ...قلوه سنگ ... خداوند عاقبت مان را ختم بخیر کند... درد داشتن خوبه ... خدا درمانش رو هم بده
۲۷ فروردين ۹۴ ، ۲۳:۰۵ خانومـِ میمـ
آخ .. الهی !
خدا صبر بده به مادران خیلی عزیز شهدا .. ان شاءالله اجرشون با حضرت زهرا (س)
پاسخ:
ان شاءالله... آمین
من نه فیس بوک دارم نه فیلتر شکن. فقط دوستانی که امکاناتش رو دارند در رابطه با خبرسازی های اخیر در مورد فرودگاه جده در صفحه " جناب عبدالله شهبازی" متنی نوشته شده مبنی بر " یک جور دیگر جلوه دادن وقایع رخ داده شده " بخوانید. 

داد و قالی که باعث شد از مسئله اصلی اخیر دور بشیم، دورمون کنند، حج لغو بشه ...

+ البته که واقعیت هم بسیار ...

پاسخ:
:*(
۲۷ فروردين ۹۴ ، ۱۳:۱۷ وخدایی که دراین نزدیکیست ..!
بحث سعادت نیست پس بحث چیه؟
زور؟ چرا از این زورا به ما نمیشه؟

ولی واقعنی ها مادرای شهدا یه ویژگی های خاصی دارن

بعد چرا شهریور93 از اون موقع کجا بوده؟
پاسخ:
بیخیال بابا.خدا حفظ شون کنه.با تقوا هستند. توی پیش نویس
۲۶ فروردين ۹۴ ، ۱۴:۲۶ بــُگــذار گـمنــامـ بمـــانـَـم
باز نوشتن مبارک
پاسخ:
ممنون آبجی .لطف دارید بهم
:(
پاسخ:
چرا؟!
۲۵ فروردين ۹۴ ، ۱۴:۵۵ بنت الهدی حسینی
مادر شهید اول شهید میشه بعد شهید میده...
پاسخ:
شهید = گواهی دهنده به لااله الا الله -> زندگی کننده بر مسیر توحید
اجرشون باخدا - عاقبت شون بخیر
۲۴ فروردين ۹۴ ، ۲۳:۵۰ وخدایی که دراین نزدیکیست ..!
اصن من شیفته ی این تیتراتم


پاسخ:
اصن تیترایِ م.ن م شیفته ی شمان.
دست شاعرش دُرُست
دلمون تالاپ تلوپ میکنه
خوش به سعادتت که همراهشون بودی
پاسخ:
یادش میافتم م.ن م
بحث سعادت نیست. به زور رفتم :|

مادر شهداء رو دوست دارم ، دعاهاشون ، نگاهشون 


پاسخ:
خیلی ماه هستند. خیلی ...
روزیت
۲۳ فروردين ۹۴ ، ۲۲:۱۶ واقعیت سوسک زده
سلام
بالاخره نوشتین ...
رها شدند, راحت شدند ...
پاسخ:
سلام آبجی

نوشته بودمش. :)
الان اصلاً تو مود فکر کردن و نوشتن نیستم. 

پریدند از این قفس تنگ ...
چه دل بزرگی دارند مادر های شهیدا....
خدا اجرشون بده...
پاسخ:
همین طوره ... 
آمین ... خدا عافیت و عاقبت بخیری نصیب همه شون کنه
۲۳ فروردين ۹۴ ، ۰۰:۳۳ صِفر کیلومتر
زبان میترسم شعاری بدهد باز در گل گیر کند

ان شاالله دعاشون بدرقه راهمان باشد
پاسخ:
ان شاءالله 
سلام.
فدااااتون بشم
اون شب که شما مراقب من بودین که بارون چشمامو کسی نبینه...
ان شاالله بعدازامتحانای میانترمم یه قرارباهم بذاریم،بریم گلستان شهدا...
الهی که همیشه نگاه حضرت مادر به زندگیتون باشه..
پاسخ:
سلام دخدرم

خدا نکنه. زنده باشی واسه اسلام 
آخ ... من بمیرم واسه اون بارون چشمای شما! ^_^
ان شاءالله ... چی بهتر از این
ممنون از دعای بسیار خوبت ... 
ان شاءالله که در پناه محبت حضرت زهرا سلام الله باشی گلم.
سلام خانمی
عیدتون و روزتون مبارک باشه عزیزم
پاسخ:
سلام بانوجان.ممنونم .همین طور برای شما. :-)
گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم
گفت آن چیست؟ دگر نیست دگر هیچ مگو
پاسخ:
من به گوش تو سخن های نهان خواهم گفت
سربجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو
دل خوشی یعنی خدا را داشتن
در بهشت لطف او جا داشتن
بین سینه حب مولا داشتن
مادری مانند زهرا داشتن
پاسخ:
حب مولا داشتن
مادری مانند زهرا داشتن 

زیبابود.
عیدتان مبارک
سلام

من نام دخترم را فاطمه س گذاشتم؛ زیرا خدای عزوجل فاطمه س و هر کس که او را دوست دارد؛
از آتش دوزخ نگه داشته است.
پیامبر ص

عیدتون مبارک
تشریف بیارید؛خودنویسی ها و عیدیتون رو بگیرید.

التماس دعا

یاعلی مدد
پاسخ:
سلام آبجی

ممنون عید شما هم مبارک
آمدم

حاجت روا باشید ان شاءالله. محتاج دعای خیرتون

علی علیه السلام مددتون
سلام مامان جونم.
تا حالا اینجا نظر نذاشته بودم. بالاخره امروز سکوتم رو شکستم... :)
خیلیییییی دلــم براتون تنگ شده.
یاد اردو جنوب افتادم و نمازهایی که اول وقت خونده نمیشد!
اجرتون با شهدا باشه...
پاسخ:
سلااااااااااااااااام جیگرررررررررررررررررررررررررر

ممنون دخدرم. لطف کردی ;)) 
من بیشتر، الهی که بشه زودتر ببینمتون (آیکون ذوق شدید)

آخ آخ ... خیلی ستم بود! به ویژه اون شب که برق اردوگاه قطع شده بود!
البته همه تلاش شون رو می کردن برای بهبود این حالت ولی خب شاید جای توجیه هم نباشه.

اجر خودتون با شهدا. من فقط اونجا می پلکیدم :) . ممنون
من کان یرید العزة فلله عزة جمیعا
و الیه یصعد کلم الطیب 
و العمل الصالح یرفعه...
یا علی مددی...یا حق.
پاسخ:
خوش به سعادت شان
ان شاءالله به دعای مادران شهدا ما هم به راه راست هدایت بشویم

علی علیه السلام مددتان
یاحق

شکرپاره

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">