متی ترانا و نراک

متی ترانا و نراک

رحلة العاشق الی المعشوق ...

پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر/ چون شیشه عطری که درش گم شده باشد...
-------------------------------------------------
سلام
حضورتون رو خوش آمد میگم
لطفا آقایون رعایت حدود رو هنگام کامنت گذاشتن داشته باشند! بهتر اینکه از افعال با صیغه جمع استفاده کنید!
برای توضیح بیشتربه لینک " خواهرانه برای برادران " مراجعه کنید!
-----------------------------------------------
نوشته‌های این‌جا صرفن دیدگاه نگارنده بوده و لزومن مورد تایید اسلام نیست!
--------------------------------------------------
هنگام نماز طواف کعبه هم تعطیل است!نبینم موقع نماز اینجا باشی! برو که خدا داره صدات میزنه!

پيام هاي کوتاه
بايگاني
آخرين نظرات

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید محسن چپ نویس» ثبت شده است

هوالعشق

 

- آذرماه سال گذشته یادواره شهدای دانشکده صنایع مادر شهید چپ نویس را به عنوان میهمان افتخاری وسخنران ویژه دعوت کرده بودند. از من خواسته بودند تا ایشان را در طول مراسم همراهی کنم، امّا چون انسی با ایشان نداشتم از میم خواستم تا برای کمک خودش را برساند. مراسم با تمام اتفاقات جالب و دوست داشتنی اش تمام شد. مادر را دست در دست تا سر جاده رساندیم، میم تا رسیدن تاکسی از فرصت استفاده کرد و از ایشان پرسید :« مادر امروز آقا محسن و اینجا دیدید؟!» مادر بدون درنگ پاسخ دادند :« نه محسن نبود اما باقی دوساش بودند. ...» و چند نفر از دوستان شهید را نام بردند. من و میم بهم خیره شدیم و لبخند :)

- دو سه هفته پیش خانه شهید

از صرافت شیطنت های دخترانه مان که افتادیم، دور تا دور مادر روی زمین شانه به شانه هم نشستیم. همه سرتا پا، شده بودند گوش و چشم. پابه پای صحبت های مادر بچّه ها خاطرات آقا محسن را ریز ریز اشک ریختند. خوب که شرمندگی حاصل شد ایشان آرام شدند و محو تماشای ما. بعضی ها از گوشه ی زد و بندشان با ناملایمات زندگی گفتند. غُر و لند هایی که منتهی به شگفت زدگی یا بالاتر ترس بعضی هامان شد.

- سین که شاکی بود و خسته، درد و دلش را داشت مطرح می کرد، مادر لبخندی زدند و با زبان شیرین و کنایه دار نصیحتش کردند. با صحبت های شیرین و تند شان همه خوش و خرسند می خندیدیم. چند لحظه ای گذشت، اتفاق جالبی افتاد ... مادر یکی یکی متاهل های جمع را آنالیز کردند و به هر کدام گفتند که فلان اخلاقت را کنار بگذاری، با فلانی بیشتر مدارا کنی زندگی ات گل و بلبل می شود. همه ازاظهار نظر ناگهانی ایشان متعجب بودیم. کسانی که حتّی کلامی حرف نزده بودند یا شکایتی نکرده بودند.

چشم دور اتاق می گرداندند و به مقتضای حالی که از هر کسی توی باطن خودشان حس می کردند درمانی به زبان می آوردند. نهایتاً یک نصیحتی کردند که خوب به همه چسبید. چسبیدنی از جنس یک چَک آبدار زیر گوش ...!!!

و الی الله ترجع الامور ...

۱۵ نظر ۱۱ آذر ۹۳ ، ۲۰:۵۸