متی ترانا و نراک

متی ترانا و نراک

رحلة العاشق الی المعشوق ...

پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر/ چون شیشه عطری که درش گم شده باشد...
-------------------------------------------------
سلام
حضورتون رو خوش آمد میگم
لطفا آقایون رعایت حدود رو هنگام کامنت گذاشتن داشته باشند! بهتر اینکه از افعال با صیغه جمع استفاده کنید!
برای توضیح بیشتربه لینک " خواهرانه برای برادران " مراجعه کنید!
-----------------------------------------------
نوشته‌های این‌جا صرفن دیدگاه نگارنده بوده و لزومن مورد تایید اسلام نیست!
--------------------------------------------------
هنگام نماز طواف کعبه هم تعطیل است!نبینم موقع نماز اینجا باشی! برو که خدا داره صدات میزنه!

پيام هاي کوتاه
بايگاني
آخرين نظرات

۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۷ ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

خدایا ببخشید اگر هعی پشت هم گند میزنم و مثل آدم های دست و پا چلفتی خراب کاری می کنم. خداییش یک جاهایی می مانم که دعا کنم خراب کاری ام، خراب کاری حساب نشود. :| می دانی که از چه چیز حرف می زنم. از آن وقت هایی که کار خیط شده و من مرددم بین دعا کردن و از تو خجالت کشیدن و دعا نکردن و از استرس تا مرز جان دادن رفتن.
خدایا ممنون که بدون این که به رویم بیاوری به حرف هایم گوش می دهی. ممنون که حتی وقتی خیلی اوضاع خراب است و رویم نمی شود مستقیم چیزی بگویم یا بخواهم، یک طوری می گذاری با امامم راحت تر صحبت کنم. بلکه هم از استرس نمیرم.
خدایا ممنون که خدای ما خراب کارها هم هستی.

+ دلم میخواست پویش موثرترین وبلاگ ها را شرکت کنم و ممنونم از خانم الف جان :) بابت دعوت. اما فعلا وقت نمیشه. اگر شد احتمالا بعد از موعد هم بشه می نویسم ان شاءالله.

والی الله ترجع الامور ...
۴ نظر ۲۲ اسفند ۹۷ ، ۱۱:۲۷
دوباره نوشتمش، از اول اول، با تاریخ و جزئیات مکالمات. استادم گفتند که بنویس من امضا می کنم و اضافه کردند که نمیدونند تقصیر با چه کسیه? گفتم من دنبال مقصر کردن خانم نون نیستم. خدا وکیلی خیلی کمک کرد و اون روزی که دربه در و آشفته رفتم دانشکده و گفتم که دیگه این جا هم نمی نویسم از حال و روز جسمیم، اونجا نشست و به حرفهام گوش داد و هر بار مهربون من و دل داری داد. حرفهایی که به مامانم نزده بودم و بهش گفتم و گفت که نگران نباشم و باید محکم تر از این حرفها باشم. گفت که اگر لازم شد خودش هم با استاد صحبت می کنه. خواستم که شرح بیماریم پیش خودمون بمونه و قبول کرد و با محبت تمام پیگیر کارم بود. در اصل به جای خانم "ب" که مرخصی زایمان رفته اومده و الان هم منشی دفتر مدیر گروه هستند ایشون و هم کارشناس گروه. هر بار استادم من و دیدن گفتند که فلانی پیگیر باش، با خودش حل میشه حل میشه خانم "نون" و کادر اداری کارت حل نمیشه ها، خودت پیگیر باش. چند بار به خاطر تاکید استاد از خانم نون پرسیدم که من باید چه کاری بکنم و گر نیازه بگه تا خودم برم پیگیر بشم. خواستم شماره تماس یا اسم کسی که نیازه بهش مراجعه بشه رو بهم بگه. ولی گفتن نه. سیستمی خودش حل میشه. حالا این برام داستان شده و آموزش کل میگه چرا زودتر اقدام نکردی واسه گرفتن درس و میره ترم دو این سال و باید دو و خرده ای شیرین بدم دانشگاه. :| یعنی یک سال بدو بدو کردم برای فروش محصولات فروشگاه م تا شندر قاز دستم و بگیره. حالا ...
الان همه توی دانشکده متوجه اند تقصیر با چه کسیه و قضیه چی بوده، ولی هیچ کس حاضر نیست بگه اظهارات دانشجو درسته و تایید کنه نامه ای که نوشتم رو. دوباره آموزش کل نامه رو برگشت زده و گفته چرا در مورد متن اظهارات دانشجو تایید یا عدم تایید حرفهاش چیزی نمیگین?
واقعا فشار عصبی زیادی داره این کارهای لعنتی. اصلا جسم و روحم کشش نداره دیگه مثل گذشته. لعنتی نمیدونم کل انرژی هامو کجا جا گذاشتم.
یک عالمه عذاب وجدان داشتم برای نوشتن نامه و این که بگم خانم "نون" راهنمایی درست نکرد ولی خب چی کار می کردم?
قرار شد اگر فردا دوباره به همین منوال بگذره، نامه ببرم به مراجع بالاتر و شکایت کنم.

اگر دوست داشتید واسم دعا کنید. گره رو گره شده همه چی.
ممنونم

و الی الله ترجع الامور ...
۱۰ نظر ۱۴ اسفند ۹۷ ، ۱۹:۴۵
بسم الله الرحمن الرحیم
فقط مونده بود به گریه کردن هام، گریه کردن جلوی فلان مسئول آموزش کل رو هم اضافه کنم.
واقعا طرز برخوردشون دلگیر و نامناسب بود. فکر کن داری صحبت می کنی، یهو برگردن بهت بگن سه بار این و گفتی. :| من ... افق ...
یعنی دانشجوهای منتظر پشت در کپ کردن که اون مدلی زدم از اتاق بیرون. متنفرم از این که یه سیستم مریض باعث بشه من زنانگی هام بروز پیدا کنه جلوی نامحرم. واقعا نمی تونستم جلوی گریه مو بگیرم.
میشه واسم دعا کنید
حالم خوبه اگرچه شرایط خوب نیست
الحمدلله...
بالاخره بعد از حدود یک سال پوست دارم می گذارم و از پیله افسردگیم دارم میام بیرون ...
آدم های دور و برم تغییری نکردند، شرایط جسمیم تغییری نکرده و خیلی چیزای دیگه، اما حرفهای حاج آقا پناهیان کاملا روی ناخودآگاهم اثر گذاشت. بعد از مدت ها وسط سبزی پاک کردن و کار خونه خلوت تنهای خودم رو جهت دادم. رزق بود. بدجوری رزق بود.
فهمیدم که شرایط همینه که هست، این منم که باید خودمو تطبیق بدم. بیماری نمیره، کارها پیش نمیرن، ضعف جسمی مونده سفت و سخت ولی این وسط میشه خوب بود. میشه سر حال بود. یعنی خدا خوب وسط همه دربه دری هام بهم گفت، برنامه ریزی، برنامه ریزی ...
بهم گفت بقیه رو توی زندگی به خاطر من دوست داشته باش. نه به خاطر خودشون، به خاطر من دوست داشته باش. به نظرم من خیلی راه دارم تا دوست داشتن هام رو خالص کنم. به این فکر کردم که واقعا چه طور می تونم تفکیک کنم ناخالصی های این قضیه رو

یه وقتایی این قدر زندگی سخت میشه که دلت می خواد یه نامه مختصر و مفید بنویسی و یه روزی که شریک زندگیت نیست،چمدونت و جمع کنی و بری. که اونم راحت زندگی شو بکنه. که حس نکنی چه قدر حس عذاب وجدان داری از خراب کردن روزای خوب زندگی یه نفر دیگه ...

خیلی درگیر اتفاقات امروزم.خیلی. این جا نوشتن آرامشم رو بهم می زنه. ولی نیاز داشتم به صحبت کردن.
ببخشید ذهن پراکنده من رو

والی الله ترجع الامور ...
۷ نظر ۰۸ اسفند ۹۷ ، ۰۱:۳۷