متی ترانا و نراک

متی ترانا و نراک

رحلة العاشق الی المعشوق ...

پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر/ چون شیشه عطری که درش گم شده باشد...
-------------------------------------------------
سلام
حضورتون رو خوش آمد میگم
لطفا آقایون رعایت حدود رو هنگام کامنت گذاشتن داشته باشند! بهتر اینکه از افعال با صیغه جمع استفاده کنید!
برای توضیح بیشتربه لینک " خواهرانه برای برادران " مراجعه کنید!
-----------------------------------------------
نوشته‌های این‌جا صرفن دیدگاه نگارنده بوده و لزومن مورد تایید اسلام نیست!
--------------------------------------------------
هنگام نماز طواف کعبه هم تعطیل است!نبینم موقع نماز اینجا باشی! برو که خدا داره صدات میزنه!

پيام هاي کوتاه
بايگاني
آخرين نظرات

۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۸ ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

چند روز پیش داشتم از این میگفتم که واه واه، چرا بعضی ها از خانه ماندن این همه کلافه شدند ... دیروز بعد خواندن نماز مغرب و عشاء نشسته بودم زار زار اشک می ریختم. حس عارفانه گرفته بودم؟ نه :/ اصلا. خودم هم نمی دانستم این واکنشم برای چه چیزی ست؟ دستمال کاغذی برداشتم و توی خودم چنبره زدم. نیازی نبود هیچ تلاش خاصی بکنم. چکه چکه اشکها پایین می ریختند. گفتم دیدی میگفتی مردم چرا کلافه شدند از خانه نشینی؟ 

ماه رجب آمده ولی دل من یک حس خاص و غریبی دارد. خیلی سنگین و رنگین روی مود ادبار است ... آن قدر که دکتر رفتم و دارو خوردم و بالا و پایین شدم، دیشب دلم می خواست یک دکتر معنوی هم بود که به ته ته دلم نگاهی بیاندازد و بگوید چه مرگم شده؟ چرا برق چشم هام رفته؟ چرا حجاب غفلت روی دلم کنار زده نمی شود؟ اصلا چرا دست و دلم نمی رود برای زدودنش؟ قبلا با یک گریه روضه می رفت. قشنگ حسش می کردم. اما حالا انگار افتاده ام ته یک پرسپکتیو از خودم و جنبشی برای چند قدم جلو آمدن و بیرون آمدن از این وضعیت و خلاصی از آن درونم شکل نمی گیرد! 

 

۴ نظر ۲۵ اسفند ۹۸ ، ۰۸:۱۱


379
لابد به هوای یک مطلب عاشقانه آمدید؟ 😒 نه نه. دیوانه کننده اوضاعی بود که با آن درگیر بودم. واقعا بعضی از مشتری ها من را تا مرز جنون می برند. 
خدایا توبه، از این که شماره ام را نوشتم گذاشتم سر در پیجم. :| فرت فرت زنگ میزد. "خانم این و ندارین؟" دو دقیقه بعد زییییینگ "خانم اون و ندارید؟ خانم چرا اون که من پسندیدم و تموم کردین؟" دیشب هم که بابت گلی که من کاشتم تماس گرفت و با همان ادبیات طلبکارانه از خجالتم درآمد. امروز کلا گوشی را گذاشتم روی حالت پرواز. اعصابم نمیکشید. :| نکنیم از این کارها. روانی نکنیم فروشنده را. 

پ.ن: دیگه همین. :| یعنی بیست و چهار ساعت نشد از اظهار ندامت و پشیمانی من بابت اون سری که رفتم سبزی خورشتی خریدم آوردم پاک کردم،خرد کردم یه بخشیش رو هم گندوندم. :/ امروز مثل آهو توی دشت رفتم از هول کرونا باز سبزی خریدم. :/ خب استرس داشتم سبزی خرد کرده بگیرم. :| بعدم عین آهوهای مفلوک کیسه چند کیلویی خرید رو تا خونه لنگون لنگون کشیدم. :/ سرتا پام رو ریختم توی ماشین رختشویی کلید و کارت عابر رو هم شستم. خاک سرخ بر سر کرونای نکبت :/ همین. برم بخوابم که رو به موتم. شبتون بخیر. التماس دعا

والی الله ترجع الامور ...

۱۲ نظر ۱۱ اسفند ۹۸ ، ۰۱:۱۴

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام خواهرجان. خواستم بگم که حق دارید دلتون برنجه، چون شرایط تون خاصه و مادر تازه نی نی دار شده مراعات زیادی میطلبه. ولی بدونید که مایی که شما رو میخونیم میدونیم که این صحبتها در موردتون درست نیست. به نظرم شما ادبیات صحبت تون این شکلیه. به دلیل نگاه بالا به پایین نیستش. شما خودمونی صحبت می کنید و بی شیله پیله. منظورم اینه که احساس صمیمیت و نزدیکی شما با مخاطب هستش که باعث میشه این مدلی صحبت کنید. پس بعد یه کم تنفس و استراحت بیایین بازم برامون بنویسید. :)

ما بهتون دل بستیم و دلمون میخواد حرفهای مامان شیدا رو بخونیم. رفتن آدما باعث میشه آدم هعی تیکه تیکه قلبش و بسپاره بهشون. از یه جایی به بعد قلب آدم سنگی میشه ... شما نرید لطفا. خیلی ها رفتن. دلمون بهتون خوش بود عزیزم. معمولا کسایی که حرفی واسه گفتن دارن، بیشتر از این طرف و اون طرف اذیت میشن. این جا هم باز همین جوره. اون کامنتهای کینه ورزانه ای که توی وبلاگتون واستون مینوشتن همه اش به خاطر اینه که شرایطشون سخت بوده و فکر میکردن قدرت تغییرش و ندارن و حس این که حالا که شما از دید اونها تلپی خوشبختی افتاده وسط دامنتون، دق و دلی شون رو اونجا خالی می کردند. فارغ از این که تک تک آدمها سختی ها و دردهاشون رو نمی تونن به اشتراک بگذارن واگر از خوبی های زندگی شون میگن به معنای نداشتن مشکل نیستش. آدم خیلی حرفاشو نمیتونه بیاد اینجا بزنه، حتی اگر یه گوشه اش رو هم بگه، باز همون عده میان میگن واه واه عزیزم نا شکر نباش... پس عادت کردیم وقتی یکی وجه مثبت زندگی شو میگه بگیم عجب شانسی، عجب فلانی ...! شما که از سر تفریح و سرگرمی و وقت پر کنی نمی نوشتید خواهرجان. نیت آدما رو خدا میدونه. اثر وضعی حرفهامون هم به اون بر میگرده.

ببخشید زیاد و پراکنده نوشتم، نمیدونم اینجا رو میخونید یا نه. ولی بدونید که ما منتظر نوشته هاتون هستیم. :) و حتی دیدن روی ماه خودتون. 

۰ نظر ۰۶ اسفند ۹۸ ، ۱۳:۱۵

بسم الله الرحمن الرحیم

امشب یک استوری گذاشته بودی از قدیم ندیم هایت. آن وقتها که جوان تر بودی و خوش قد و هیکلی ات روی چهره ات مشخص تر بوده است با یک سبیل با مزه مشتی. آمدم برایت یک پیام فرستادم. پیامی که حاوی قربان صدقه بود و یک ماچ ناقابل. به حساب دفعات قبلی که جواب داده بودی و رد شده بودی ... همچین که سر حساب شدم فهمیدم پیامم را سین کرده ای و ای دل غافل من بی حواس با اکانت شخصی ام برایت پیام فرستاده ام. یک عالمه شکلک پرسشگر فرستادی. پرسیدم چرااااا؟ گفتید:"شما؟" 

ضربان قلبم در عرض چشم بهم زدنی به هزار رسید ... صورتم داغ شده بود. مانده بودم چه جوابی بدهم. بعد از این همه مدت احتیاط برای شناخته نشدن گندش درآمده بود. چند ثانیه همه این ها بیشتر طول نکشید. دلم طاقت نداشت زیاد لفتش بدهد. اولش گفتم اگر بلاکم نمی کنید خودم را معرفی کنم. پشت بندش تندی خودم را معرفی کردم. بغض بود و بغض. گریه بود و گریه. 

چه خوب شد که با شما حرف زدم. دلتنگی ام حالش بهتر شد. اگرچه گفتم که اگر میبینید راحت نیستید بلاکم کنید... ته دلم آشوب بود و چشم هایم پر از شوره های اشک. نمیدانم چه میکنید، اما همین که هنوز بلاک نشده ام راضی ام می کند. سال 92 چند دقیقه دیدار توی کوچه کجا؟ حالا کجا؟ 

:)

عشق است و همین لذت اظهار و دگر هیچ ...

 

والی الله ترجع الامور ...

۰۴ اسفند ۹۸ ، ۰۴:۱۸