بحران سی و یک سالگی
بسم الله الرحمن الرحیم
فردا تولدمه و من مدتهای زیادیه که دارم به بیهودگی فکر میکنم. اینکه زندگی روزمره من واقعاً چه ثمره ای داره؟ چرا صرف خانه داری و رسیدگی به دخترم من و راضی نمیکنه و حالم با خودم خوب نیست. با اینکه میدونم طاقتم جسمم بیشتر این نیست، اما با دیدن تلاش و بدو بدوهای بقیه، همیشه حس عقب موندگی دارم.
خیلی وقته که اینجا چیزی ننوشتم. واقعاً انصاف نیست هر دفعه بیام با نوشته هام شما رو تلخ کنم. اما واقعاً تلخی توی این ماجرا نیست. خود زهرماره :)) شاید نیازه آدم این حس سراغش بیاد تا دوباره بلند بشه و زانوی همت ببنده.
زمان زیادی به این فکر کردم که الان چه دستاوردهایی دارم؟ واقعا خیلی از چیزهایی که داشتم رو هم از دست دادم. امّا چرا رشدهایی که داشتم و نمیتونم ببینم؟ قشنگ نیاز بود به عنوان کادوی تولد بعد چند ماه خودم و مهمون یه جلسه مشاوره کنم تا یه کم حالم جا بیاد.
مدتهاست از ترس اینکه شرایط جسمیم قابل پیش بینی نیست، برنامه ریزی نمیکنم. وقتی نمیرسم به کارهام، بدتر حس بی کفایتی میگیرم. ولی فکر کنم دیگه وقتشه شده حتی مورچه ای، باز ثبت کنم.
یه کار خوبی پارسال به توصیه ی زهرانجاری صاحب صفحه اینستاگرام«نردیشمی» انجام دادم. اول سال برای خودم یه چشم انداز خیلی کلی از اهدافی که دلم میخواد به وقوع بپیوندند نوشتم. در کمال ناباوری، آخر سال بخش زیادیش انجام شده بود. با اینکه نرسیده بودم بهش سر بزنم. قبلا این کار و میکردم. اما مدل این نوشته فرق داشت. امسال که ننوشتم، گفتم خوبه فردا رو روز آغاز تغییرات بذارم و باز بنویسم.
مادر که باشی آرزوته چند ساعت و حتی کمترم شده، فقط برای خود خود خودت باشی. در عوض با حضور بچه قدر وقتهات رو بیشتر میدونی و متعجب میشی که چرا قبلا به کارهات نمیرسیدی، با اینکه یه فسقلی عزیز همه کارهات رو سه برابر نمیکرد. :)) خلاصه که انگار رزقت برای زمان باااازتر میشه. چون زمان برات ارزشمندتر میشه.
چند ماه پیش، استاد راهنمای بزرگوارم ایمیلی برام فرستادند. بعد من جواب دادم. چند روز پیش وسط بحبوهه بحران بیهودگی و روزمرگی من، جواب ایمیل اون موقع من و دادند. واقعا خیلی به موقع بود. صحبت هاشون من و سرشار از امید کرد. حیف هنوز روم نشده تشکر کنم ازشون و بگم که چه قدر اون صحبت ها ارزشمند بود.
سرتون و بیشتر از این درد نیارم. گفتم بیام اینجا حس و حالم و ثبت کنم، بلکه ام چند وقت دیگه باز این و بخونم و یادم نره که چه قول و قراری با خودم گذاشتم و چه حس هایی داشتم.
میخونمتون. اگر چه ممکنه از کنار مطالب ارزشمندتون ساکت رد بشم. بر من ببخشید.
و الی الله ترجع الامور ...