متی ترانا و نراک

متی ترانا و نراک

رحلة العاشق الی المعشوق ...

پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر/ چون شیشه عطری که درش گم شده باشد...
-------------------------------------------------
سلام
حضورتون رو خوش آمد میگم
لطفا آقایون رعایت حدود رو هنگام کامنت گذاشتن داشته باشند! بهتر اینکه از افعال با صیغه جمع استفاده کنید!
برای توضیح بیشتربه لینک " خواهرانه برای برادران " مراجعه کنید!
-----------------------------------------------
نوشته‌های این‌جا صرفن دیدگاه نگارنده بوده و لزومن مورد تایید اسلام نیست!
--------------------------------------------------
هنگام نماز طواف کعبه هم تعطیل است!نبینم موقع نماز اینجا باشی! برو که خدا داره صدات میزنه!

پيام هاي کوتاه
بايگاني
آخرين نظرات

۱ مطلب در دی ۱۴۰۱ ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام‌ رفقا. وبلاگهاتون رو جسته گریخته میخونم، اما نای نظر دادن ندارم. معمولی در پرت ترین وقت ممکن، در حالی که چشمام داره بسته میشه و قابلیت دیگه ای ندارم میام وب میخونم. در طول روز دخترم ببینه گوشی دستمه، روی سر و کله ام راه میره تا توجهم بهش جلب بشه یا میخواد گوشی رو ببره برای خودش مکالمات فرض انجام بده یا اون قدر انگشت بزنه روش تا چندتا دونه کلیپ کوتاه کودکانه اش رو ببینه. به بزرگی خودتون ببخشید.

حیف از فاصله ای که شرایط سیاسی این مدت بین خیلی هامون انداخت. مطالب یه بخشی از دوستان قلبم و پاره پاره میکنه، بنابراین خیلی وقته قطع دنبال زدم. امشب فهمیدم یکی از دوستام حوالی همون زمان فوت پدربزرگ پدرشون از دنیا رفتن. عزیزدلم. خدا بهشون صبر بده.

نوشتههاتون رو میخونم و در طول روز بهشون فکر میکنم. چه خوب که هنوزم آدمای اهل فکر مینویسن.

من همچنان در حال رسیدگی به روان و پریشان حالیم هستم. الحمدلله نسبت به قبل بهتر شدم. اما کاش جسمم ترمز داشت برای خودش گربه رقصونی نمیکرد. ان شاءالله که تن و روح همگی تون در صحت و سلامت کامل باشه.

باورم نمیشه، سه سال گذشت. دخترم رفت توی سه سالگی، حیف اینجا فضا برای آپلود عکس ندارم، والا یه عکس از اداها و شکلک های شب تولدش میگذاشتم. دنیا هم حکایتیه. سخت و شیرینش سریع میگذره ...

ناراحتم که عین آهو در چمن گیر کردم و قدرت بالاتر اومدن از کف روزمره هامو ندارم. اما بازم همینم شکر. ممکن بود بدتر از اینا باشه حال و احوالم. بعد از چندماه مشاوره به لطف خدا بالاخره کمی تونستم کمک کنم اتفاقات جدیدی بیافته. امید به خدا. ان شاءالله خدا کم مون رو زیاد کنه و قدم های مورچه ای مون رو برکت ببخشه. 

واقعا زمان زیادی میبره تا به این باور برسم که وقف خودم و خانواده شدن، بطالت نیست و همین که حال همه مون کنار هم خوب باشه خودش قدم بزرگیه.

به لبخند و اثرش فکر میکنم. به لبخند مادر و‌ زن در خانه. پیرو مطلب آقای ن.ا . (ببخشید الان شرایط لینک گذاشتن ندارم.) بعضی وقتا حتی قدرت یه لبخند تصنعی رو هم ندارم. امروز از شدت خستگی و نیاز شدید به استراحت، در پاسخ به بازی نا معقول بچه _از نظر من_ خشم اژدها شدم. واقعا تحمل خودمم نداشتم. چه خوب بود یهویی بی هوا یکی که آدم باهاش راحته رو خدا بعضی وقتا میرسوند تا مادر یکم نفس بکشه. یعنی بعد از اومدن همسر و از خواب بیدار شدن دخترم و بازی شون با هم واقعا لبخند واقعیم برگشت.

دلم میخواد بازم بنویسم ولی حال ندارم. از تمرین های این روزها توجه به نیازهای اهل خانه و دیدن علت پشت رفتار آدمهاست. دارم تلاش میکنم با نیازهای همسر ارتباط بگیرم و او را بپذیرم، همانگونه که هست. دنیای ارتباط بدون خشم دلچسبه. این که مبنا بر خرد و سازگاری باشد. مثل حل معماهای ریاضی ست. اما ان شاءالله ته این تمرین ناز کشیدن ها و توجه ها و دیدن ها، بندگی ست و گرمای خانه.

 

 

و الی الله ترجع الامور ...

۱۰ نظر ۲۷ دی ۰۱ ، ۰۲:۱۳