بسم الله النور
زندگی پُر از فراز و فرود است. مثل یک نمودار سینوسی در حال نوسان دائمی ... هر چه کنی آخرش خوشی و نا خوشی باهم می آیند. سختی و راحتی باهم. اصلن مگر بدون وجود سختی ها و نا خوشی ها، نفس های راحتی که در لحظه های نعمت می کشی خوشی و راحتی معنا پیدا می کنند؟!
شاید سخت باشد که همه خوب و بد را کنار هم بپذیری و فقط لبخند بزنی ... یا شاید ادای خوشی و سرخوشی را شکلک در آوری تا دیگران گمان کنند که چه قدر دلقک ها آدم های شادی هستند ولی .. یک جایی هست که کمر صبرت می شکند ...
دست به کمرشان گرفته اند و خم شده روی زمین زانو می زنند. «آآخ ... نا ندارم! خسته ام خسته! می فهمی؟! »
آن وقتی که ببینی مرواریدهای چشم او برای سینوس زندگانی نکبت تو، گلوله گلوله در قلب روحت شلیک می شوند; مگر می شود بی طاقتی مادر را تاب بیاوری و آرزوی کوتاه شدن عمرت را نکنی ؟! تو که نباشی او هم لبخند خواهد زد!! مرگ بر تو و تمام آنچه ابرهای باران زای چشمان زیبای او را باردار می کند ...
پ.ن : یادم هست آن دفعه قبلی را که بواسطه من اشک ها روانه شده بود ... چشم در چشم از او خواستم که دعا کنند تا عمرم کوتاه شود. هم او هم من خلاص شویم! غم توی صورت شان پاشید. چند روزی گذشت ... خیره در نگاه من گفتند که بابت خواسته بی خود من یک رودخانه دیگر اشک ریخته اند :((
پ.ن : مادر شهدا با اشک های خوشگل شان از دست گل هایشان یاد می کنند. ننگ بر من ..
و الی الله ترجع الامور ...