بسم الله الرحمن الرحیم
یادش بخیر قبلترها چه قدر شوق نوشتن اتفاقات روزمره ام را داشتم. اتفاقات جورواجوری که من را به مخاطب های همرنگ خودم وصل میکرد. اما حالا اغلب حوصله ی نوشتن ندارم. حوصله تعریف کردن ندارم.
آن روزها دائم توی مغزم مطلب آماده میکردم و هزار متن نانوشته در مغزم پیش نویس میشد. بعد هم می آمدم با شوق و ذوق مینوشتم و بیصبرانه منتظر نظرات مخاطب بودم. اما الان حتی برای نوشتن نظرم پای مطالب بقیه ی وبلاگها عزا میگیرم. شایدم زندگی زیادی روزمره شده باشد. شاید هم من دیگر آن آدم پر انرژی گذشته نیستم. که احتمالا دومی محتملتر است.
امشب شبیه برزخ است، کاش زودتر خوابیده بودم. مثل شبهای جنگ چندباری از پنجره بزرگ سالن پذیرایی کوچه را خوب بررسی کردم. اما الحمدلله خبری نبود. فقط چرا امشب حس شبهای جنگ را دارم؟
۰ نظر
۱۷ شهریور ۰۴ ، ۰۲:۴۰