التماس دعا
"بسم الله الرحمن الرحیم"
سال 91 بود تابستون تازه شروع شده بود ...مثل هرسال بردن و بچه رو کلاس تابستونی ثبت نام کردن
کلاس خط .... کلاس زبان... کلاس قرآن...
هرروز تقریبا سرگرم همین کارا بود
گاهی خودش میرفت و برمیگشت
که البته یه خیابون خیلی ناجور و خطرناک هم توی مسیرش بود...واسه همین تا میومد برسه خونه مامان
دلش هزار راه میرفت...ده بار زنگ میزد به بابا که بچه رسید ؟اومدش؟فرستادین دنبالش؟برین سرخیابون جلوش ردش کنید بیاد این طرف
گذشت و گذشت ...بچه توی خونواده از تنقلات کوفتی روزگار چیزی نمیخورد
خانواده به این چیزا هواسشون جمع بود....
بعلاوه به قول مامان چون همه چلاق بودن و به کولر حساس و زیر باد کولر و پنکه خشک میشد دست و پاشون
از این قبیل وسایل هم استفاده نمی کردن...
تا اینکه دو هفته از کلاس رفتن بچه گذشت...
یه روز درحالی که دس به کمربود رسید خونه از دل درد به خودش میپیچید ...خدای من چه جوری زنگ وبزنم...آی
پسر عمو میرسه براش زنگ خونه رو میزنه و از آبجی بچه میپرسه میخواین ببرمش دکتر ؟
خواهر: نه الان والده محترمه میرسن بهشون رسیدگی میکنن...
بعد از گذر چند روز به همین حال بچه سرماخوردگی شدیدی پیدا میکنه ...
پشت چشماش ورم میکنه...میشه مثل شیشه...
میره تو کوچه همه بهش میخندن...میگن چرا این قد خوابیدی...چراچشات وزقی شده...
وکسی نمیدونه که چی شده...
مامان میبره پیش دکتر ... جناب دکتر متعهد متخصص میگن چیزی نیس سینوزیت مزمن داره ...
مامان : آقای دکتر مطمئن هستین ! چیز دیگه ای نیس؟ ...
دکتر : نه خیالتون راحت چیزی نیس...
چند روزی میگذره بچه داروهش رو مصرف میکنه اما هیچ تغییری در علائمش حاصل نمیشه...
روز عید خدامیدونه الان یادم نیس ولی فک کنم مبعث بود...
بچه حالش بد میشه...علائمی که نشون میده مامان متوجه میشه که اوضاع داغونه ... مشکل از کلیه اس...
سریع بچه رو آماده میکنن میبرن دکتر ...دکتر میگه چرازودتر نیاوردینش ...سریع ببریدش آزمایش نمونه ...
میبرنش...خدای من توی اون روز تعطیل باچه فلاکتی این کارارو انجام دادن...
جواب رو همون موقع میگیرن و میرن پیش دکتر...بله مشکل از کلیه بوده...
آخه توی این تعطیلی دکتر متخصص کجابود ... بابا و مامان بچه رو میبرن بیمارستان برای آزمایش خون ...
و اینکه یه دکتر متخصص ببینن آما بی فایدس باید تا شنبه صبر کنند ...
بالاخره شنبه باهر سختی بود میرسه... میرن دکتر...مطب غلغله اس ... بچه های مریض از در و دیوار مطب بالا میرن ...
دکتر وقت نداره آزمایش رو مادر میبره توی اتاق خانوم دکتر میگن این دستور رو انجام بدین...مامان میگه پشت چشم بچه ورم داره حسابی ...
دکتر به خودش میاد...ببریدش سریع این چن تا آزمایش رو انجام بده بیارید جوابش رو بهم بدید... مامان باشه چشم...
چندی بعد اتاق خانوم دکتر...
دکتر : سریعا باید به بیمارستان امام حسین منتقل بشه ... آلبومینش در حد خیلی خطرناکی پائین اومده...
هرچن ساعت یک بار هم باید ازش نمونه ...گرفته بشه...
پدرو مادر : از تعجب و حیرت و غصه میمونن ... مامان مثل همیشه که نمیتونه ببینه یه خار رفته تو دس بچش دلش میخواد زار بزنه...
دوتا آبجی هم توی خونه منتظر برگشت اینا نشستن...
بچه به بیمارستان امام حسین منتقل میشه پدر میاد خونه و مامان میمونه پیش پسرکوچولو
بابا وارد خونه میشه...
خواهرا: چی شد پس اونا کوشن ...اتفاقی افتاده چرا هیچی نمیگین...
بابا : با خونسردی کامل چیزی نشده چون باید یک ساعت یک بار نمونه میگرفتیم ازش سخت بود گذاشتمشون بیمارستان فردا میارمشون...
خواهرا : مطمئنین که فقط همینه...
مادر و بیمارستان
دکتر میاد سراغ بچه ... باید یه آمپول آلبومین بهش بزنیم ...
مامان : چرا؟
دکتر: اگر همین طوری رها بشه خون توی یکی از رگ های مربوط به ارگان های حیاتیش لخته میشه و خدای نکرده ... سکته...
مامان : چی ؟
مدتی بعد از تزریق
بچه نصف شب بلند میشه حالش خیلی بده ... ادرارش خون کامله...
مامان شکه میشه... پرستاراونجاس برای گرفتن فشار...
فشارش چنده ؟ 16
مامان داره از غصه دق میکنه ... دکتر میرسه ... آقای دکتر چی شده ... تو رو خدابهم بگید ...
دکتر بی این که چیزی بگه به کار خودش ادامه میده....
باهمه سختی 3 روزی میگذره...
بچه حوصلش سررفته بوده میره زنگ میزنه خونه عمه و عمو... میگه پس چرانیومدین ملاقات حوصلم سررفته منتظرتونم بیاین دیگه ...
عصری میشه عمه و بچه هاش و بااون یکی عمه میرن ملاقات ...بعدترش بابا و اون یکی آبجی کوچیکه و عمو و پسر عمو میرن ملاقات ...خواهر بزرگه که کنکور داره میمونه خونه...
پسرکوچولو میگه یه وقت نذارید خواهرم بفهمه حالم خوب نیس ها ... امتحان داره... روحیش خراب میشه... الکی نگران میشه...
بعد از 5 روز بچه مرخص میشه ...
داروهایی که مصرف میکنه اشتهارو زیاد میکنه و سبب پرخاشگری و افسردگی میشه...
مرتب بی تابی میکنه ... بچه ای که از دیوار صاف بالا میرفت حالا یه گوشه کز کرده و گاهی یه دفعه میزنه زیرگریه...
میگه : خدایا من و بکش ... مگه من چیکارت کرده بودم که اینجوری شدم... دیگه اصن دوست ندارم... خسته شدم...
همه تلاش میکنن تا آرومش کنن اما... همچنان اینها ادامه پیدا میکنه تا اواخر مرداد ماه رمضون همه روزن بچه دم به دقیقه بهانه غذا میگیره ...
مامان هرچی تلاش میکنه نمی تونه آرومش کنه در حد انفجار هر روز غذا میخوره ... بچه ای که قبلن مجبورش میکردن تا4تاقاشق غذا بخوره...
اوضاع خونه داغونه ... پدر از شدت ناراحتی حسابی عصبی شده مامان هرچی میشه میزنه زیر گریه...
یه روز در میان باید بره آزمایش ... هفته ای یه بار خون میگیرن ازش...
حسابی تپلی شده... لپاش بزرگ شده...
میره تو کوچه لپش رو میکشن ... میگه نکنید اینا که لپ نیس همش ورمه کسی گوش نمیده... با بی توجهی لپش رو میکشن... از درد میزنه زیر گریه ... میبینن نه انگار واقعا راس میگه...توی فامیل میپیچه ...
یکی زنگ میزنه برای احوال پرسی ...
یکی میاد دم خونه احوالش رو میپرسه...
الهی بمیرم ... داروش پوکی استخون آوره ... مفاصل بدنش درد میگیره... پاهاش رو که تکون میده درد میگیره ...انگشتای دستش درد میگیره ... رو بالش که میخوابه کلی از موهاش میریزه روی بالش...
اما خوب چاره چیه باید تحمل کرد...
نمک براش ممنوع شده ... کاکائو و لواشک و چیپس و پفک و موادی که مواد نگه دارنده دارن ممنوعه واسش ...
مدتی میگذره ...کمی حالش بهتر میشه ... بهش اطرافیان یه آبمیوه نذری میدن اما غافل از اینکه نباید بخوره واسش سمه ...
از ظهر تا نیمه های شب جیغ میکشه ... ادرارش بند اومده ...میبرنش بیمارستان از ترسش بالاخره مشکلش حل میشه ...
فردا میرن پیش دکتر ... دکتر: گفته بودم مواد غذایی که مواد نگه دارنده دارن نباید بخوره...
میگذره و میگذره ... همه چی میشه عادی البته با فلاکت هایی که به همراه داره
هفته ای یک بار آزمایش ...و... یه فوت باد بهش بخوره سرماخورده... یه ویروس که بیاد اول از همه میاد سراغ بچه ... توی مکان های عمومی نباید زیاد بره و بیاد ...
شبا همه حواسشون باشه پتو از روش کنار نره...مامان حواسش باشه نمک غذا باید خیلی کم باشه ...بابا حواسش باشه تنقلات کارخونه ای نخره بیاد خونه...
ورزشای سخت زیر نور آفتاب باعث میشه کلیش پیر بشه...
همه اینا از سه هفته پیش از ماه رمضان سال 91 شروع شد
خلاصه جونم براتون بگه پلک شیشه ای و خونوادش به خاطر بیماری ته تغاری چه مصیبتا که نکشیدن...
بازم خدایا تو خیلی بزرگی ... خیلی ....قربون کرمت برم خدا
پیش از بیماری
حین بیماری
اکنون
(برای دیدن تصاویر در اندازه واقعی روشون کلیک کنید.)
الان این چن روزه ته تغاری آزمایش داره لطفا لطفا
الـــــــــــــــــــــــتمــــــــــــــــــــــاس دعـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــای شدید
که انشاالله آزمایشش خوب باشه
تورو خدادعـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا کنـــــــــــــــــــید