ذکری بایاد برادر
سه شنبه, ۱ مرداد ۱۳۹۲، ۰۸:۵۲ ق.ظ
یا ابوالفضل....
آب ب خیمه نرسید فدای سرت .....
آمدم آب به خیمه برسانم که نشد
چقدر غصه و غم خوردم از این غم که نشد!
تیرِ نامرد اگر یاور مشکم می شد ...
می شد این آب شود چشمه ی زمزم که نشد
حیف شد چیز زیادی به حرم راه نبود
سعی کردم بدنم را بکشانم که نشد
تا دو دستم به بدن بود علم بر پا بود
خواستم حفظ شود بیرق و پرچم که نشد
سعی کردم که نیفتم ز روی اسب ولی
ضربه آنقدر شتابان زد و محکم که نشد
گفتم این لحظه ی آخر که در آغوش تو ام
لا اقل روی تو را سیر ببینم که نشد
بگو از من به رقیه که حلالم بکند
آمدم آب به خیمه برسانم که نشد
سلام علیکم...ممنکه سرزدافتخارد ادید....وبلاگ شما هم زیباست همسنگری....
میدانم بابا دو بخش است؛
بخشی در صحرا و
بخشی به بالای نیزه.
اما اینکه عمو
چند بخش است را؛
فقط خدا میداند…