رطوبتی برای احساس پدر
وضو گرفتم پاشدم نماز بخونم ...
... نمازم رو به اتمام بود
داشتم سلام میدادم که دستم دوباره خیسی چادرم رو حس کرد
بغض راه گلوم رو بست
بعضی وقتا یه چیزای کوچیک چنان حالت رو جامیاره که نگو
چشمام پر از اشک شده بود
نمازم تموم شد چنان گریه افتادم که نگو
خدایا شکرت ... خدایا شکرت... هق هق میکردم
اون خیسی من و یاد یه چیزی انداخت ...
اینکه نعمت پدر بالای سرمه... همراهمه ...
آخه اون خیسی ، خیسی اشک پدر موقع سحر بود
اون موقعی که سردشون شده بود و
چادر من و گذاشته بودند روی شونشون و هر دفعه باهاش اشکاشون رو پاک می کردن ...
خداشاهده نمیخوام دل کسی بسوزه
ولی باید دختر باشی تا بفهمی که دخترا چه جوری جونشون برای پدرشون در میره
بمیرم برای اولاد علی (ع)
اون شب ها چه کشیدند
دخترهاشون چی بهشون گذشت :(
یه دختر اگر پدرش رو ازش بگیرن جگرش پاره پاره میشه...
یاعلی مددی
من هیچ قابل نیستم
اما بزرگواری خدا بی حدو اندازه است
دعاگوی همه شما دوستان بودم
حتی شما هایی که قراره بعدا به جمع دوستان این وبلاگ بپیوندید
+ مینا اگر که اومدی خاموش خوندی و رفتی عزیزم تو فکر شمام بودم
+ 10 صلوات برای تعجیل در فرج
+ 10 صلوات برای سلامتی امام زمان
oh my GOD Iam sorry about my behavier
چه قدر تا الان ناشکر بودم...
خدایا ببخش من و ...
یاعلیـــــــــــــــــــــــــ
نعمتن واقعا...
گرچه قدرنمیدونم من:(