گفت و گو (معیارهای ازدواج)
" هو العشق "
خدایا بهت گفته بودم عاشقتم ... :)
+ امتحان تمام شده بود ، از اذان مغرب مدتی بود میگذشت. از خسته گی هیچ کدوم نایی نداشتیم . خودمون رو مشغول حرف زدن کردیم تا بلکه طولانی بودن مسیر از یادمون بره ...
حرف زدن و قدم زدن توی تاریکی خیلی صفا داره مخصوصا اگه هوا خنک باشه ...
نزدیکای نقلیه رسیدیم ... به دوستم گفتم این روزا پدر مادرا خیلی راقب به ازدواج زود(به موقع ) بچه هاشون نیستن . همش بهانه این رو میارن که آدم برای ازدواج باید به بلوغ فکری رسیده باشه ... تو که هنوز بچه ای دهنت بوی شیر میده ...
گفت : آره ... این روزا همه پدر مادرا یا بگم اکثرشون همین عقیده رو دارن ... بعد رو به من میگه ... ولی واقعا ما هنوز بچه ایم! آخه ما که ...
من و بگو ... گفتم مگه بچه بودن به اینه که چون دانشجویی و از صب تا شب خونه نیستی وقتی هم میرسی نایی برای کارای عقب افتاده خونت نداری ، آره منظورت اینه
گفت : خوب آره دیگه ... ماکه از پس کار خودمون بر نمی آییم چه طوری میخواییم بعدا یه زندگی رو بچرخونیم
گفتم هرکسی اگرتوی موقعیتی قرار بگیره متناسب با اون موقعیت برنامه ریزی زندگیش تغییر میکنه ... ما فعلن دانشجوییم ، کار اصلی مون درس خوندنه
میگه : خوب اگه الان بحث ازدواج مطرح بشه به درسمون لطمه میخوره ...
گفتم : یعنی چی به درسمون لطمه میخوره ... تو واجب زندگیت رو به تعویق بندازی تا مستحبت کامل بشه ...
همه اینها با برنامه ریزی درست میشه ... خداوند هم یه حس مسئولیت جدیدی بعد از ازدواج به فرد میده
نمیگم درس نباشه ... نه ... باید درس خوند اما نباید درس خوندن بشه هدف ... باید بشه وسیله برای رسیدن به هدف
دراومده میگه : حالا از همه اینا که بگذریم ... الانه یه پسر بخواد ازدواج کنه از کجا پول بیاره سرویس طلا بخره ...
من : شدم شبیه یه علامت سوال غول پیکر ...
میگم مگه قراره هر پسری خواست ازدواج کنه باید سرویس طلا بخره ... آخه بنده خدا چه جوری چنین چیزی میخواد تهیه کنه ...
گفت : وا یعنی خودت بخوای ازدواج کنی قبول میکنی همسرت برات سرویس طلا نخره ... وا آخه نمیشه که ...
میگم : (دو تا شاخ در آوردم ) این چه حرفیه مگه قراره تو با سرویس طلا ازدواج کنی ... من اگه بخاطر این چیزا بخوام ازدواج کنم همون بهتر بمونم پیش خونوادم
برای خرید این چیزا از یه جوون خیلی توانمند تر هستند ... واقعا من نمیدونم این معیارهای وزین رو بعضیا از کجا میارن
آخه بابا مگه قراره سرویس طلا توی زندگیت همراهت باشه ...
بعد اون شد مثل یه علامت سوال و گفت چه قدر تو کم توقعی ...
منم همین جوری موندم چی بش بگم ...
(نمیدونم این عکس رو برای چی گذاشتم ولی به نظرم مردها باید نماد آدمای پُرزحمت و پُرغیرت باشند )
بلوغ فکری = آخه مگه منتظرین بچتون به نهایت مراتب کمال برسه ... این مورد تا یه حدی لازمه اما نه اینکه بشینی تا بچه بشه 30 سالش تا حسابی پخته بشه
ازدواج به درس لطمه میزنه = جای هدف ها و وسیله ها عوض شده
عدم توانایی شاه داماد برای خریدن سرویس طلا = این دیگه از اون حرفاس
خدایا کمکم کن در این زمانه
دغدغه هایم را گم نکنم ...
دلم برای
دغدغه هایم
نکند
تنگ شود
راستی آبجی جان پیوندت مبارک باشه :)
انشاالله در سایه محبت اهل بیت و خداوند متعال عشق تون پایدار و گرم باشه