متی ترانا و نراک

متی ترانا و نراک

رحلة العاشق الی المعشوق ...

پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر/ چون شیشه عطری که درش گم شده باشد...
-------------------------------------------------
سلام
حضورتون رو خوش آمد میگم
لطفا آقایون رعایت حدود رو هنگام کامنت گذاشتن داشته باشند! بهتر اینکه از افعال با صیغه جمع استفاده کنید!
برای توضیح بیشتربه لینک " خواهرانه برای برادران " مراجعه کنید!
-----------------------------------------------
نوشته‌های این‌جا صرفن دیدگاه نگارنده بوده و لزومن مورد تایید اسلام نیست!
--------------------------------------------------
هنگام نماز طواف کعبه هم تعطیل است!نبینم موقع نماز اینجا باشی! برو که خدا داره صدات میزنه!

پيام هاي کوتاه
بايگاني
آخرين نظرات
  • ۳ آذر ۰۳، ۲۳:۰۶ - ن. ..
    هوم

اینَم از بروبچ صفری

پنجشنبه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۲، ۰۱:۰۸ ق.ظ

" بسم الله الرحمن الرحیم "

 


امسال همیار صفری گروه بود ، بهش میگم تو چه جوری با این جماعت تا میکنی ! این ها که پسر رو دخترشون از سر و کول هم بالا میرن ! وقیحانه است رفتارهاشون !اصلا فراموش کردند برای چی دانشگاه قبول شدند ... باز قبلا یه تَه حیایی داشتن بی مروت ها توی آشکارا این جوری بی حرمتی نمی کردند ... یعنی این قدر تربیت های خانوادگی سطحش پائین اومده ...

میگه : نگو که دلم خونه از دستشون! خدارحممون کنه با این جمعیت صفری ها ... توی جمعشون فقط احترام من بزرگ تر رو نگه میدارن به اسم کوچیک صدام نمیزنن والا که بقیه همه با هم خواهر برادرن ... انگار نه انگار که اصن اومدن اینجا چه کنند ... کلا جونشون در میره برای همین آویزون بازیا (شرمنده بابت بی ادبی های کلامی متن این قدر ناراحت کننده است که لجم در اومده) 

من : اینا اصلا میرسن درس بخونن ... فکرشون که آزادی نداره ...

دوستم : نه بابا خدا خیرت بده ... چن تاشون مشروط شدن از پسر و دختر ... چن تاشون حذف ترم کردن ... بقیه هم آویزون آموزش دانشکده هستن ... ما که سرمون به کار خودمون بود این شدیم ... از اینا که چیزی در نمیاد دیگه ... حیف پول ای که برای درس خوندن این بروبچ مصرف بشه ... البته تقصیر ندارن خانواده هاشون اصلا توی این وادیا نیستن ... کلن روابط خانوادگی شون هم همین جوره 

من : خدا عاقبت به خیرمون کنه ... دلم براشون میسوزه که ندونسته دارن جوونی شون رو این جوری تلف میکنند واقعا حیفه 

بهش میگم تونستی روشون تاثیری بذاری باهاشون حرف بزنی ...

میگه : خواهر دلت خوشه همین قدر که خودم هنوز سالمم خیلیه ... آدم میترسه ارشادشون کنه اصلا کلن طرف من چادری نیان ... 

من : :| یک دنیا بغض

دوستم : :| یک دنیا بغض

خدایا تا به کجا میرویم ... خدایا خودت مددمون باش

خدایا دستگیرشون باش

خدایا قلب های جوون شون رو که فقط به خاطر بَد زمانه به این ورطه کشیده شده به سمت خودت ببر

 

البت باید جدا به فکر بود 


ازفانتزیام اینه که موقع شروع ترم وانتخاب واحد ببینم برای درسای تخصصی جدا جدا باشیم ... 

حیف ... آه 

شما بگو  (۶)

تازه کجاشو دیدی؟! یه کارایی میکردیم که الان از گفتنشون شرمنده میشیم...بنده خداها افراد ذکور هم ورودی ما!!!

بله اولش ماهم سرخورده بودیم بابت صفری بودن ولی دیدیم اگه بخواد اینجوری پیش بره که نمیشه زندگی کرد مام بیخیالی طی کردیم.

تازه صفری بازی به عنوان دانشجو به کنار ما توی تشکل هم صفری بازی در میاوردیم خفن!!!

پاسخ:
کلن خخخخخ
بله اونا رو که مودونیم 
سلام خوبی؟
آخییییی... کلی یاد صفری بازیامون افتادم!!! چه حالی میداد.
یادش بخیر وقتی صفری بودیم یه بار یه سال بالایی رو سرکار گذاشتیم، که خودشم کف کرده بود...
ماجرا از این قرار بود که همون روز اول داشتیم با دوستام از جلو تالار رد میشدیم که یه پسره سال بالایی اومد جلو و گفت: ببخشید تالار 9  کجاست؟!!! 
خودشو دوستاش منتظر جواب ما بودن تا بزنن زیر خنده و  لوس بازی و این حرفا...
دوستمم بلافاصله جواب داد: خب، طبقه سوم!!!
اون بنده خدا که منتظر چنین جوابی نبود وارفت! البته دوستاش حسابی خندیدن ولی به خودش
خلاصه کلی حال میداد اون دوران... نه که صفری بودیم با اعتماد بنفس تمام هر کاری یا بهتر بگم هر خرابکاری که میکردیم بلافاصله با افتخار میگفتیم: خب ما صفریم دیگه
عجب دوران خوبی بود. همه اون چه که الان داریم رو مدیون گذار از اون دورانیم. خدایا شکرت.
"یاعلی"
پاسخ:
سلام الحمدلله 
شما خوبید گرامی؟
خخخخخ
اِه ... شوما ها کلن دس شیطون و بسین ... (قبلا رو میگما) ههههه :)
وای ... اَمان از دست شوما ... چه بلاهایی بودید شوماها ... :)           من کلن تا دو ترم پسر میدیدم کهیر میزدم   
امان از دست این اعتماد به سقف ... آیا اعتماد به نفس چیز خوبیست ؟
 خخخخخ
ولی ما هر کاری میکردیم کسی بمون نگه صفری 
اصن برامون ننگ بود ... اصن یه وضی 

بله ... دیگه معاونت ها از دِل همین روزها در آمده اند ... 
الحمدلله

علی مددتان :)
سلام

بله دیگه یه جورایی...

دایی جان ما کارمند صنعتی هستن.فوق لیسانس مهندسی کشاورزی و مدیریت و چندتا فوق لیسانس دیگه هم دارن که یادم نیست. تو آموزش مشغولن فعلن!

چاره ای نبود واقعن. همیشه پروازمون ساعت1 بود روزای یکشنبه!
صاف همین دفعه وز قبلش تماس گرفتن که مهندس پروازتون افتاده جلو ساعت 11...

اینقده اوضاع وخیم شد که ناچار شدیم دربست گرفتیم از دانشگاه تا خونه(عمق این فاجعه رو اصفهانیا خوب میتونن درک کنن!!!)

ان شاالله اون موقع خودتون در حال ارشد خوندن هستید (به این زودی میخواین از دانشگاه برین؟
مگه ره بر نفرمودن بسیجی باید بجای 4 سال 40 سال تو دانشگاه باشه؟
(10سال تا دکترا 30 سال هم درس بده دیگه))

هنوز تصوری از بسیجیای این دانشگاه ندارم. انشالله 25 ام که برگشتم اصفهان بعد از سر زدن به دپارتمان خودمون اولین جایی که میرم همین بسیجه ببینم اوضاع چه وضعیه. (البته قبلتر از همش شهدای گمنام. عهد کردم هر بار اومدم دانشگاه اول برم اونجا بعد برم دانشکده)

تجربه نشون داده بسیجیای هر جا نیاز به آموزش ندارن و خودشون تو این جور کارا پایه ان. اما اگه ببینم بسیجیای اینجا سر به زیرن و اینا دیگه چاره ای نیست.
خودتون که میدونید بحث وظیفست و نمیشه ازش شونه خالی کرد...

بچه بسیجی که نباید سر به زیر و آروم باشه!

داشگاه قبلی هرچند کوچیک بود ولی بسیجیای ما یه کارایی میکردن که خودشون هم توش میموندن(همون بی کلگی که خیلیا میگن!)

مثلا تو جلسه شورای نظارت دانشگاه که در اصل جلسه کمیته انضباطی یه بنده خدایی هم بود(کاری نداریم کی!!!) همون بنده خدا داد و هوار راه بندازه سر مسئول نهاد و حراست کل دانشگاه و هرچی دلش بخواد بارش کنه و از جلسه بیاد بیرون....
بعدشم اونا بگن اوه اه اوه! واقعن که پس زبون اصفهانیا نمیشه بر اومد...
بعدشم همه چی به خیر و خوشی تموم شه و گل و بلبل و....

اینجوریاس!

خواهش میکنم. اختیاردارید...

بعضیاش البته اصن شیرین نیستنا!
مثلا اون شبی که علی مارو اطلاعات گرفت کرد تو گونی برد دقیقن همونجایی که قرار بود عربهای محترم نی بندازن!
تا صبح سکته زدیم ما (سال 88 بود و تو اوج درگیریها...)


بگذریم. این دفترچه خاطرات ما اگه باز بشه دیگه بسه شدنی نیست

ببخشید که وقتتون رو گرفتیم

یاعلی
پاسخ:
سلام علیکم

بله از تفاسیر قبلی تون کاملا جا افتاد که دایی جان تان در آموزش هستند . پس مثل خودتون از هر علمی یه سررشته دارند. خداوند حفظشون کنه براتون !
چه قدر نامردی ... آدم حسابی اعصابش آشوب میشه 
اصلن من هنوز اون اصفانیا تون رو نخونده به عمق فاجعه پی بردم جناب ... 
دیگه چیکار کنیم صنعتی ظاهرا از دست مون خسته شده ! ما دیگه ترم 7 ایم انشاالله ترم 9 بگذره باید بریم فک کنم ! باید نشست یه زمان زیادی با خودمون خلوت کنیم ببینیم میخواهیم چه رشته ای رو دنبال کنیم ... و واقعا الان توی این زمینه توی آمپاس شدید قرار گرفتم ... آخه تا دو هفته پیش میگفتم همش من رشته خودم رو ادامه میدم الان دیگه با اوضاعاتی برامون پیش آوردند نمیدونیم اصلا باید چه کنیم ... اصلا نمیتونم نسبتم رو پیدا کنم با رشته ای که باید انتخاب کنم ... نمیدونم توی ذهنمان حسابی رخت میشورند 
بله ما هم توی صحنه دانشگاه میمونیم انشاالله اما این که به چه طریقی خدا میدونه ... من که محیط دانشگاه رو برای فعالیت خیلی دوس دارم اگه راه مون بدن بعدا ...

چه عهد زیبایی ... بله حتما بیایید
اوه اوه ... این و خوب اومدین ... عدم نیاز به آموزش و خود وارد بودن ... 
بله امان از وظیفه ها ... خداخیرتون بده و عمر باعزت ... شما کلن تو کار آموزش مهارت خاصی دارید ... 
بله بله متوجه هستم ... :)

حالا ماهم خیلی آروم نیستیم جمعا ولی از آن دست شیطنت های شوما هم انجام نمیدیم ... (البته باورتون نشه خیلی خودتون میایید میبینید)

زبون اصفهانیا رو که دیگه ... دوستان حاضر دست و کف و هوورا به افتخار این نکته مهمی که فرمودن ... 
خدا بخیر کنه ...
کاملا به کنه و عمق مطلب پی بردم ...
اینجا هم هست بالاخره کم وبیش از این کارها ... 

مردشور اون شب ها و روز ها رو که به دهن مردم زهر مار کردن ببره ... خدالعنتشون کنه ... اون سال رو که باید خط کشید روش

دفترچه خاطرات هم باشه دفترچه خاطرات شما 

استفاده کردیم 
نفرمایید

علی مدد
سلام
پس بگو!
شما تشریف نداشتید که ثبت نام رو هوا بود امثال!

البته بنده چون پرواز داشتم همون روز به طرز کاملن نامردانه ای از گیت اداره اموزش(به لطف دایی جان محترم) رد شدیم و همه کارای ثبت ناممون در حد 5 دقیقه هم طول نکشید.

کارت و اینامون رو هم دایی جان زحمت کشیدن خودشون گرفتن و ما رسیدیم به پروازمون.

طوری نیس
انشاالله مسئول ثبت نام دکترا بشین اونجا بیایم خدمتتون!

خدایی ما نامردی نمیکردیم. آدرسارو درست میدادیم. ولی خیلی سر به سرشون میذاشتیم.

دختره با مامانش اومده بود پیش من میگفت آقا ببخشید من شبانه قبول شدم. گفتم اخ آخ آخ...

گفت میشه بگید کلاساش کی برگزار میشه؟

مام یه چشمک به رفیقمون زدیم و خیلی جدی در حدی که خودمون هم باورمون بشه گفتیم:

کلاس اول 12 تا 2
کلاس دوم 2 تا 4
کلاس سوم 4 تا 6 البته وسطش وقت میدن برای نماز صبح!!!

دختره رو میگید . بنده خدا مثه ماست روی دیوار... ببخشید گچ دیوار شد!
مادرش هم بنده خدا همون جا غش و ضعف و این صوبتا...

خلاصه با کلی آب قند اینا زنده شدن. بعدش اشاره کردیم به اون دور دستها کهشما در حضور دوربین مخفی قرار دارین و..........(بماند بعدش چی شد! نگم بهتره)

خلاصه اینقد شیطونی میکردیم که از همون اول همه بسیجیارو میشناختن. همه هم دوسشون داشتن .

یادش بخیر

یاعلی
یاعلی
پاسخ:
سلام علیکم

انشاالله مسئول ثبت نام صفری ها هستیم 
ما در بخش ثبت نام کامپیوتری بودیم 
اِه پس شما هم حس کردید ... میبینید ..
پس دایی جان محترمتون ... پارتی و از این صوبتا ... 
انشاالله مادیگه تا اون موقع جُلُ و پلاسمان راجمع کردیم رفتیم از اونجا ... در خدمت هستیم ...
اِی وای این که بدترادرس اشتباهیه ... بنده های خدا ... 
نُچ نُچ ... :))))) ... پَ یادتون باشه با بسیجی های ما نشست و برخاست نکنید لدفن بدآموزی داره کاراتون ... خدایِ مَن چه بسیجی های دوس داشتنی(پپسی نوشابه ای چیزی بدم خدمتتون)
بسیجی و شیطونی ... وای ... 
 عذر خواهی میکنم مزاح کردم ... بی ادبی بنده رو ببخشید ...
ما کلن بسیجی هایمان سربه زیر هستند همه خواهر رو برادر ...
خاطرات از این دست شیرین اند! و انسان غصه میخورد که تکرار نشدنی اند ...

بخیر

علی مددتان شدیدا
التماس دعا


سلاااااااااااااااام بر پلک شیشه ای
حرفهای دیروزم را بر باب ناراحتی نگیری خواهر جان
من در سر کار بودم
دلم میخواد ی چیزی بدم بهت دیگر
شما که شرفیاب نمیشین بسوی کوی ما
بسی دلمان شاد و خرسند شود و سعادت دیدار پلک شیشه ای را داشته باشیم


ای خواهر ما بزور شرفیاب میشیم وبلاگتون از ما گفتن
پاسخ:
سلام بهاره 
به نظرت مَن ناراحت شدَم نَ بابا ، دوست میداریم زیاد 
عزیز من شما دست آقایی تون رو بگیر بیا اینجا تا روی ماهت رو ببینیم 
ما هم از دیدنتان شاد میشویم و بسی خرسند 
متاسفانه آقا نطلبیدن بیاییم مشهد 
ولی بهار قرار حدودا 7 مهر بریم قم آقا دارم از خوشحالی پر در میارم 
نمیدونی ... 

باشه 
ما هم همین الان میخواستیم بیاییم راه بریم رو اعصابتون
الان میام میدمت 

سلام

هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هه هههههههههههههههههههههههههه

اینا همون خنده هایی بود که از گریه غم انگیز تره!!!

خب چی بگم من؟!

یه سئال!

برای ما هم همیار میذارن ارشادمون کنن؟!
شاید فرجی شد...

چیزی که من دیدم اینه که سال به سال بچه تر میشن ورودی ها
اصن قیافه هاشون رو ادم میبینه دلش میخواد بره لپشون رو بگیره بگه کلاس چندی عمووووووووووو... جیگرتو.....

خلاصه آدم یاد جشن شکوفه ها می افته!

یه خاهر کوچیک دارم امثال میره دوم!
ازون چادری خفناس که اگه ولش کنیم شبام با چادر گل گلیش میخوابه!

یه خانوم بی حجابی بهش گفته بود آخه تو که بچه ای! چادر نمیخوای که!
گفته بود بله خب! بچه چادر سر نمیکنه...
خانوما چادر سر میکنن...

مادرم میگف بنده خدا آب شد رف تو زمین از حاضر جوابی این جونور(اشاره به خواهر ما!!!)
خلاصه قضیه اینجوریاس...

همیاری هم خوبه ها...
مام تجربش رو داشتیم.
البته مثل همیشه ما برعکس شما بودیم...

ینی این ترم صفریارو میذاشتیم سر کار اینقده بهشون میخندیدیم که غش و ضعف میرفتن بچه ها
کلن روحیه آدم تازه میشد بعد از طرح استقبال

اجرتان مشکور

یاعلی
پاسخ:
سلام علیکم 

واقعا هم ! گریه هم داره !
نه دیگه شما پیرشدین ! برای ارشدا که همیار نمیزارن !
بی خود دلتون رو خوش نکنید 

همین طوره بچه تر که میشن هیچ تازه میخوان ما رو هم بُخورن ... ماشاء الله خیلی رو دارتر میشن هر روز ... همه که مثل ما مظلوم نیستن ...
ههههههه ! به قول دوستان خخخخخخخخخخخ

الهی !
بچه ها همیشه همین جور پاکن خوش به حال خودش و چادر گل گلیش ...
وای خدایِ من ... ماشاء الله خدا حفظشون کنه ... خدا یه وقت میخواد به یه نفر رُک و راست یه چیزی بگه حرف و میذاره تو دهن یه بچه ... همیشه آدم و میخ کوب میکنن با حرفاشون

هی بدک نیست ...
خسته نباشید 
به به 
از این کارهای خبیثانه که 88 و 87 وقت ورود ما در حق بچه ها روا میداشتند پس همه این جورین ... اِی بد جنسا
بله روحیتون که خیلی این جوری تازه میشه ... طفلک صفریا

ما صفری بودیم همین ها وا میسادند توی چمنای جابه جای دانشگاه به این طفلکیا آدرس اشتباه میدادن بعد صفری بد بخت دو دور دور خودش میزد بعد دوباره میرفت آدرس بپرسه بهش آدرس اشتباه میدادن ... اما ما که اون وقت با زمین و زمان قهر بودیم و اصلا حوصله هیچ جنبنده ای رو نداشتیم و روز اول به علت حافظ تصویری محشرمون همه جا رو به ذهن سپرده بودیم از هیچ کس آدرس نمیپرسیدیم و چه قد کیف میداد کسی نبود ما رو ضایع کنه ... 


راستی این و یادم رفت بگم 
من هر سال جزء مسئول ثبت نام های ارشد بودم ... امسال نامردی کردن بهمون خبر ندادن ... 

شکرپاره

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">