چشممان روشن عمه دارشدیم
" یا الله "
دستم به نوشتن نمیره
ابدا
عمه خوبی ها
قم/بهمن91
عمه جان دِلمان یک دفعه تنگ این جا شد!
یا علی ابن موسی الرضا
در عالم خواهر برادری سفارش کنید مارا!
:(
جان مَن ، عمه جان ، این تن بمیره گوشه چشمی ، نظری کن
دِلَم میخواهد نمونه شوم برایشان
مثل خودت که نمیشود
لااقل کمی
بِشَوم دُخدَر خوب بابا

میخواهم عزیز دُردانه آقا بشوم
دُخدَرِ یکی یکدانه مادَر بشوَم
آخر خیلی خود خواه شده ام این روزها
قم/تیر90
از اینکه دیدارت را بعدتر ها
قرار است نصیبم کنی سپاس
توی دِلَم عروسی گرفته اند ...
:)
(انشاالله قرار شده هفته دوم مهر بریم پابوسشون)
ببخشید عمهِ مَن راستی نمیدانم چرا این روزها
هی دِلَم بهانه رقیه 3 ساله را میگیرد
نمیدانم چرا !
امان از این دِل وقت نشناس
روزتون مبارک
گُل های پاک بهشتی
چه قدر صفا ست که قرار است
بهشت زیر پایمان باشد
البته اگر به مادرمان فاطمه که نه
کمی فقط به او برویم
یا مادر
دِلَم از غروب رفته بَس نشسته روضه رضوانت وِل کُن هم نیست
نمیدانَم چرا بی تربیتی میکند از صبح
هی روضه دَر میخواند
شرمنده دِل صاحب مرده
نذاشت شاد بنویسم
کُلن عمه جان ببخش این مَن گردن شکسته را