پلک نوشت ها سرریز میشوند(بوی یاس)
سه شنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۲، ۱۲:۳۵ ق.ظ
"بسم الله الرحمن الرحیم "
سلام :)
پلک نوشت 1
مثل همیشه تیپ زدم داریم با هم میریم بیرون ، میگه باز که این جوری!
پلک نوشت 2
پلک نوشت 3
پلک نوشت 4
میگم : چه جوری ؟
میگه : هیچی ؟ چه جوری میخواستی ؟ شماها با این حجاب تون مردم و از حجاب زده میکنید ؟
میگم : چیه این که من فقط 5 سانت از دم پاچه شلوار لی ام پیداست با 2 سانت از لب رو سریم باعث زدگی میشه؟! کی این و گفته؟! مگه به این چیزاست؟! این مهمه که اون طرف از من چه رفتاری ببینه! خیلی وقتا اگه حواست به کارات باشه کلی اثر مثبت میتونی داشته باشی روی طرفت! درست مثل الان من ، الگوم دوستم بود که یه دونس خیلی هم ماهه هر جاییم هست خدا حفظش کنه!
میگه : به نظرم تو افراطی هستی!
پلک نوشت 2
بعضی وقتا یه حرکتایی میبینی دِلت میخواد فریاد بزنی!
سر کلاس نشستیم ، استاد پشت سر من ایستاده داره حضور غیاب میکنه میگه خانوم .... دستم رو بردم بالا ... اومده بغل گوش من ایستاده از کمر خم شده سرش رو دولا کرده تو صورت من ، آخه یعنی چی مگه من و تاحالا ندیدی که اینجوری وایسادی شناسایی ، آدم کفری میشه!
پلک نوشت 3
هر موقع کنار هم بودیم وسط کار یه نگاهی میانداخت به روسریم و بعد ... یه سر و سامونی به مغنعه اش میداد ...
پلک نوشت 4
دارم میرم به طرف بابا بزرگم وقتی رسیدم میگه ... اصلا قابل شناسایی نیستی بابا جان یه خرده ... منم کلی ذوق زده شدم از این عدم شناسایی
پلک نوشت 5
چادرم گوشت و پوست و خونمه ... از 9 سالگی تا الان همراه همیشگیم ...
اول ها توی دانشگاه سر کلاس آزمایشگاه استاد پیله میشد که باید چادرتون رو بردارید نظم کلاس به هم میخوره همه رو پوش دارند و از این حرف ها
آخه مواد شیمیایی و از این صوبتا هم در کار نبود ، ما هم کمی سست بودیم ولی خُب
مثل همیشه آمدیم خدمت خانواده گفتیم آره اینجوری شده پدر گرامی مان فرمودند از الان بت بگم پلک شیشه ای از طرف من اجازه نداری چادرت رو برداری
آقا نشون به همون نشون ما دیگه چادرمون رو برنداشتیم ، یه دفعه که چه عرض کنم استاد به نمره و negetive و این ها تهدید مون کرد ما هم گفتیم استاد شما مختاری هر کاری دوست داری بکن ، بعد دیگه نیومدن سراغمون
دِل پُر نوشت :
سه نفری داریم حرف میزنیم،دوباره اونجای داستان که میرسه به من و راهنمایی و کمک میشه مشاجره دوباره دوست اول مثل همیشه میزنه تو برجکمون حسابی،بعد دوست دوم دربیاد بگه دوست اول هرچی گفت از شدت علاقشه که اینجوری میگه دِل سوزته فقط لحنش بَده ...
سه نفری داریم حرف میزنیم،دوباره اونجای داستان که میرسه به من و راهنمایی و کمک میشه مشاجره دوباره دوست اول مثل همیشه میزنه تو برجکمون حسابی،بعد دوست دوم دربیاد بگه دوست اول هرچی گفت از شدت علاقشه که اینجوری میگه دِل سوزته فقط لحنش بَده ...
منم بگم : همیشه این و حواستون باشه دِل سوزی کافی نیست ، من اگه با شما نگم اینا رو پس برم باکی بگم ...
من ام لج در میاد این روزا از این چند تا واژه " محبت خشن از سر دلسوزی " من نمیدونم آدم اگه نتونه با دوستش دردُدِل کنه و حرف بزنه و راهنمایی بخواد باید باکی حرف بزنه پس
بعدم یه خداحافظی سرد و بی روح و مسخره با یه بغض خفه کننده و با احترام تمام درب ماشین و میکوبم به هم و پیاده میشم!
درآخرنوشت :
یعنی واقعا سلامتی خوب چیزیه ... دارم میمرم از این درد مسخره ...
۹۲/۰۷/۱۶