وه!که جدا نمی شود نقش تو از خیال من...
" بسم الله الرحمن الرحیم "
شیرین: تقاضا میکنم از من نرنجین! من قدردان محبتای شما هستم.
اما...،من و ایشون کاملا به همدیگه نامربوط هستیم!این دوره و روزگار ما بیشتر از هر وقت دیگه ای جدیه.
جنگ،وحشت،دشمن،وطن،عقیده،فداکاری،شهادت ...
نوجوونای امروز زودتر از هر دوره ی دیگه ای به مردای کامل تبدیل شدند.
اما در مورد ایشون...؛
امیر آقا گویا روزگار هیچ تاثیری روشون نذاشته!
امیر آقا به یک کودک بیشتر نزدیکه تا یک مرد!
ما از دو فصل مختلفیم...
پ.ن : این روزها به شدت میتونم با شیرین وضعیت سفید همذات پنداری کنم!
امان از امیرایی که این روزا هم نظیرشون زیادِ !
به قول خودمون : خُنُکُ تُنُک و سُبُک ...
پ.ن : جناب پیران زیبا گفتن شرح امیر رو **
پ.ن : یا ایها العزیز ، ذلیل معاصی ام / باید ز شرم چهره بپوشانم از شما*
پ.ن : خدایا « بنده ی بی ارزش عاصی مجنون را بخر/تا به کی دل را به عیاران بازاری دهم»
پ.ن : وه!که جدا نمی شود نقش تو از خیال من/ تا چه شود،به عاقبت،در طلب تو،حال من (سعدی)
(از غم هجرت مرا بسوزان تا بگم سوختم و ساختم! نه از اون ساختنا! بسازم! لطفاً من و آدم کن!)
*وحید قاسمی
خداقوت
لینکی چیزی از آهنگ وبتون لطف می کنید
واقعا احسنت به حسن سلیقه :)
یاعلی