در صنفِ زنان تورمِ معکوس است/ این قیمتِ عشق است که ارزان شده است....*
«بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم»
+ برای یک شروع بهتر چند کارگاه آموزشی مهارت های زندگی برایشان ترتیب داده بودند.نهایتش به این جا رسید که :«برای خودتان حریم شخصی قائل شوید.حریم شخصی رو میشه تعریف کنید؟!» هرکدومشون به یک بخشیش اشاره کردند ولی آقای مشاور منتظر یک وجه دیگر بود ... بعد از اینکه همه نظر پراکنی کردند استاد گفتند که بیش از همه حریم عاطفی احساسی مد نظرشان بوده و ... همان حرف و داستان های تکراری و همیشگی.با ذوق و شوق گوش می دادند.
+ برای خودتان و دیگران حریم عاطفی قائل شوید.وارد حریم عاطفی دیگری نشوید و نگذارید کسی وارد حریم شما شود.سوء استفاده نکنید و اجازه ندهید مورد سوء استفاده واقع شوید. [خوب گفتند. خوب.یعنی هر بخش از حرفهای اون آقا رو نپسندیدم این بخشش را خوب آمد. به قول خودم ضریب کشسانی آدم ها یک حد مشخصی است بعد از آن از هم می پاشند.]
+ افتتاحیه شان تمام شد باید میرفتند دانشکده.رفتیم سمت سرویس ها.جمعیت زیاد بود کوک شون کردم که پیاده بریم.[البته که خودشان هم مشتاق بودند.]پسرا رو دیدن که دارن پیاده میرن،چشماشون برق زد که بیاین پشت سر اینا بریم.خعلی هم خوب میشه.با کلی زبون بازی بردمشون از یک طرف دیگه.نهایتاً مجبور شدم کل دانشگاه را دور بگردونمشون تا در نهایت فاصله از پسرا بدون دردسر برسیم دانشکده.شیطنت های جدیدالورودها آدم رو تا مرز آرزوی تبخیر شدن میبره ،والا.
+ خوش شانسی است که همان استاد گرامی که من اصلاً نمیتوانم ریخت مبارکشان را تحمل کنم[البته که خصومت شخصی با کسی ندارم.] شده استاد راهنمای بچه های جدید ... در ابتدای افاضاتشان فرمودند :«فقط دوست دارم همه باهم مثل خواهر برادر صمیمی باشید.»
+ کل دانشگاه و باید میرفتن.سه چهار جا بیشتر نیومدن اونم با اکراه و غُر و لند فراوان،به جز پذیرایی های خوشمزه حواسشون به هیچ چیز دیگه ای نبود.رسیدیم امور فرهنگی دیگه انرژیمون سطحش صفر بود.به زور رفتن بالا ،حالا 15 دقیقه گذشته بود هرچی صبر میکردیم نمیومدن پائین.گفتم:«میدونستم از اینجا کنده نمیشن.خیلی ذوقشون گرفته احتمالاً» اومدن پائین بهشون میگم :«انگار اینجا بیشتر از همه بهتون چسبید که الان اومدین.» کلی ذوق و شوق که به به چه جای خوبی.چه پسرای خوش تیپی. چه مودب بودن.بنفشه اون گوشه ایستاده کلی ریز ریز میخنده دو تا دیگه از بچه ها هم دورش جمع شدن.میرم سمت شون میبینم داره پسر داخل گوشیش رو نشونشون میده.ظاهراً اون بالا دوستش رو دیده بود و این طوری ذوق مرگ شده بود.از دست شون خنده ام گرفته ... فهمید که متوجه شدم،میگه :«جلوی خانم فلانی از این حرفا نزنید ،خاک به سرم.» مهین داره بهشون نگاه میکنه ،آزاده حواسش توی گوشیش فرورفته و من که توی دلم پر از تلاطم شده به ظاهر کلی میخندم و میگویم نه شما بفرمایید راحت باشید ظاهراً دوستت سر ذوقت آورده ... اینکه مهین و آزاده خیلی خیلی ساده اند و از روستا هستند و همش راه میروند و سوال های ساده میپرسند و دم به دقیقه نظرم را راجع به همه چیز میپرسند و ... برایشان میترسم ... خیلی میترسم... خدا کنه بین این جمع همرنگ جماعت نشوند.
+ مهین رفته کلاس طراحی ثبت نام کرده و ازم میخواد که تایید یا ردی بر ثبت نامش بزنم و بگویم خوب کاری کرده یا نه.ولی به من گفته اند که لام تا کام نظراتم را بروز ندهم تا خودشان راه را پیدا کنند ولی نمیتوانم بگذارم این بچه عزیزدُردانه من بیاید بین این همه مختلط بازی و نهایتاً به جای طراحی درگیر طرح هایی که برایش ریخته اند بشود. البته که خداوند قدرتمند و یاری دهنده مطلق است ولی من هم موظفم ...
+ برای همه همه جدیدالورود ها هم از این به بعد دعا کنید ویژه
شما فکر میکنید مهم ترین دلیل سیل جمعیت خانوم هایی که به دانشگاه رفتند چی بوده ؟
افکار مردستیزی و فمینیست چرا اینقدر پررنگ شد ؟
پس قضیه سواستفاده از قدرت مالی توسط مرد را که شما تعجب کردین را باید دورتر از خانواده و فامیل ببینید .مثل این است که رفاه نسبی خود را به کل جامعه تعمیم دهیم و بگوییم فقر وجود ندارد .
قضیه فرهنگ و اینها هم بر میگرده به ریشه که همان خانواده است ، خانواده ای که فرهنگ صحیح روابط اجتماعی و شخصیت رو پایه ریزی میکنه و مانع از این میشه که فرزندان با یک تغییر محیط ، در آن حل شوند .
:)