صبر تو شد چلچراغ نهضت سرخ حسین *
بِسم الله الرَّحمن الرَّحیم
السلام علیک یا ام ابیها ...
چه شب ها که سر بی سامانمان را در دامان عطوفت و مهربانی تان انداختیم و خون جگرهایمان را چکه چکه اشک های داغ و خونین ریختیم. سبک شدیم و گفتیم مادر جان، برای آرامش برکه کوچک دل فرزند ، چه جایی امن تر از آغوش مادری که تو را غرق در دریای مَحَبّتش می کند.
مادر یادتان هست چه شب های آرامی که دست کودک نا آرامم را گرفتم و کشان کشان تا پیش پایتان آوردم. او را نشاندم، شما در آغوش کشیدیدش. سرش را گذاشتید روی پایتان، نرم نرم دست کشیدید روی سرش. گفتید دخترکم، تا وقتی که گرمای دستانم را غلاف دستانت حس می کنی، تا آن وقتی که لطافت محبتم روی سرت نوازشگر است، تا آن آخری که حواسم به توست، نمی گذارم آب توی دلت تکان بخورد. هوایت را دارم. پس آرام بگیر .. صبور باش ..
مادرها سنگ صبورهایی هستند که جانت را آرامش می بخشند و آبی کم عمق متلاطمت را با دریای بی کرانه شان رام می کنند. امّا این شب ها مادری گوشه ای از عالم، نا آرام و بی قرار ، گریان و متلاطم است! مادری که سنگ صبور اکبرش در پی کوچ به سرزمین ابدیت است. عروجی دیگر .. برای همیشه ..
لحظه ی وداع می آید ، فرزندم بی قرار و محزون مباش، اشک مریز .. به زودی مهاجر سرزمین قریبی می شوی ... این روزها هوای علی را داشته باش ... مبادا ولی تنها بماند.
پدر ام ابیها را نزد مولا به ودیعه می گذارد ..
رحلت نبی .. تنها شد ولی ... مظلوم علی (علیه السلام) ..
- می گوید برای اولّین باری که چشمت به سبزی گنبد خضرا روشن شد، سه تا از خواستنی هایی که تو ی گلویت گیر کرده را بیاور بالا روی زبانت ردیف کن! تامل کن که فرصتت را نسوزانی ..
امروز روز اول است ... احترام می کنیم و پا به حریم قدسی مسجد النبی می گذاریم، نه باران شدم نه ته دلم لرزید ...
- امروز روز آخر است ... من اشکم، بارانم .. دوری از پدر، جدایی از مادر را چگونه؟ تاکی تاب بیاورم! آن قدر می بارم که نایی در نفس نمانده .. هق هق ..
چه کسی فکرش را می کرد تو را این همه عاشق کنند .. دلم ماند همان جا ، گوشه ی روضه ی رضوان، روی فرش های سبز جایگاه معلولین .. من همانجا زمین گیر شده بود ..
- دور تا دور قبرستان بازار و شلوغ بازی بپا کرده اند. از این سر تا آن سر .. همان دل خوش کُنَک پشت مشبک ها را هم از دل کپک زده ات دریغ کرده اند. آخر آخر .. همه شلوغی و زلم زیمبوها را که خوب گز کردی می رسی به آزادی .. به خیابان .. آنجا راه نفس کش باز می شود. روبه روی خیابان، مشبک ها هست هنوز.. جایی برای دست انداختن گردن غربت ها هست هنوز ..
افق فرش سرخی به یمن سر برآوردن آفتاب پهن کرده است. دست در مشبک ها می اندازیم. گنبد خضرا، خاکی مزار و سرخی آسمان ، ویترین با شکوه نمایش غریبی را اشک می ریزیم ..
سمعی : ( روی نقطه چین ها کلیک کنید.)
x : ........ در پیش روی او معراج دیگر است/ از عمر مصطفی ساعات آخر است
xx : ........ مرا می شناسی بقیعم / منم قبله گاه غریبان
xxx : ....... کریم کاری به جز جود و کرم نداره/آقام تو مدینه است ولی حرم نداره
وَ الی اللهِ تُرجَعُ الاُمور ...
* سید هاشم وفائی (در سوگ امام حسن مجتبی علیه السلام)