مرا به بد حالی خود این گمان نبود
379
شده همه چیز حالتان را بهم بریزد؟ شده از در و دیوار حالتان بد بشود؟ شده خوشحالی هایی بیایند و بروند و ذرّه ای از غم سنگینی که روی قلبتان نشسته کم نکند؟ شده ندانید دقیقاً -رویم به دیوار- چه مرگتان شده؟ شده ندانید چرا حالتان بدتر وبدتر می شود و شما را این مرداب در خودش بکشد و ببلعد؟ شده غم های دیگران بیایند بنشینند توی دلتان و ندانی چه کمکی می توانی بکنی جز این که غصه بخوری؟ شده دلتان بخواهد حرف بزنید با کسی، امّا ندانید در چه مورد دلتان پر است؟ شده؟ نمی دانم این حال لعنتی فقط این قدر در من ساکن شده ؟ یا کسی هست این جا که این طور شده باشد و راه چاره ای بداند؟ چه طور می شود از غم های این دنیا رها شد؟ چه طور؟ چه طور می شود آرام شد؟ جوری که هیچ چیزی دلت را نتکاند؟ اعصاب و روانت را پودر نکند؟ چه طور می شود آرامش پیدا کرد؟ چرا هر چه بیشتر دست و پا می زنم بیشتر بدتر می شوم؟
امشب رفته بودیم که "یتیم خانه ایران" به کار گردانی آقای طالبی را ببینیم. حقیقتاً خوب فیلمی بود. البته که من سینما دان و فیلم شناس نیستم و هنر سینما سرم نمی شود، امّا به نظرم خیلی خوب می توانست من مخاطب را با خودش همراه کند، یک طوری که رگ دینی ملی ام برجسته شود و علی رغم نشستن در ردیف اوّل و تحمل درد گردن کجی ام برای تماشای فیلم انرژی بگذارم. فقط علاوه بر گریه آلود بودن حقیقت تلخ تاریخی فیلم یک چیز دیگری هم بود که کفرمان را در آورد، آن هم محل اکران فیلم بود. تماشاگر در ورودی را که باز می کرد، عملاً پرده نمایش توی حلقش بود امّا این تنها مسئله نبود. آن جایی که اسمش را گذاشته بودند سالن کوچک در واقع یک اتاقکی بود که سرجمع پنج ردیف صندلی داشت که هر ردیف شامل 8 تا صندلی ناقابل می شد. این ها در حالی ست که فیلم "فروشنده" حدود صدو خرده ای روز است که روی پرده است و آن سالن بزرگه در اختیار اکران آن فیلم ... گذاشته شده. آن قدر حرص خوردیم امّا چه سود. این از تاریخ هایی که مورخان امانت ندار به خوردمان داده اند، این هم ...
و الی الله ترجع الامور ...
دعای ٢١ و ٥٤ (دعا به هنگام محزون شدن از امری و دعا در رفع اندوه ها) صحیفه سجادیه رو با دقت "مطالعه" بفرمایید. زیبا هستند واقعا