متی ترانا و نراک

متی ترانا و نراک

رحلة العاشق الی المعشوق ...

پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر/ چون شیشه عطری که درش گم شده باشد...
-------------------------------------------------
سلام
حضورتون رو خوش آمد میگم
لطفا آقایون رعایت حدود رو هنگام کامنت گذاشتن داشته باشند! بهتر اینکه از افعال با صیغه جمع استفاده کنید!
برای توضیح بیشتربه لینک " خواهرانه برای برادران " مراجعه کنید!
-----------------------------------------------
نوشته‌های این‌جا صرفن دیدگاه نگارنده بوده و لزومن مورد تایید اسلام نیست!
--------------------------------------------------
هنگام نماز طواف کعبه هم تعطیل است!نبینم موقع نماز اینجا باشی! برو که خدا داره صدات میزنه!

پيام هاي کوتاه
بايگاني
آخرين نظرات

باید اسمم و میگذاشتن شمسی

شنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۷، ۱۱:۳۶ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم
همون طور که از عنوان حدس زدید، پست حاوی محتوی خاله زنکی و غرناکه، پس بی زحمت هر کسی میبیند وقتش تلف میشود نخواند.
در دنیای واقعی، برای هیچ کسی دیگر نمی توانم حرفاهایم را بزنم و واقعا دلم هم نمی خواهد اگر موقعیتش پیش آمد حرفی بزنم. برای همین این جا می نویسم بلکه آن سهم چند هزار کلمه ام جبران شود.


پست های قبلی خاطرتان هست? همان که در مدح و ستایش کلاس ورزش و حال خوب بعدش برایتان سخن راندم? همان را می گویم. این بار که از دکتر داروگرفتم، خیلی خوب و مامان اثر کرد و علائم بیماری خیلی زود رفع شدند، اما از یکشنبه میانه کلاس علائم بیماری یهو به من هجوم آوردند و من خیال می کردم که از شدت خستگی حالی به حالی میشوم و حتما باز هم قندم افتاده و از این دست احتمالات همیشگی که من بوسیله ی آن ها جیب هایم را پر می کنم تا در مواقع لزوم درشان بیاورم و دلایل ضعف و سستی ام را بیان کنم. :/ کلاس که تمام شد من از باشگاه به خانه مامان شماره 2 روانه شدم و از فرط بی حالی به زبان بسته ای میماندم که در بیابانی رها شده و آب و نانی به او نرسیده است. اما خب این خلاف واقع بود چون عمرا مامان ها بگذارند یک لحظه دهانتان استراحت کند و از شدت مهربانی هی چیزهای خوشمزه می آورند و می گویند بخور جانم. چرا هیچی نمی خوری. خلاصه که ما هی چیزهای مختلف خوردیم و هی بی حال ماندیم تا این که شب برگشتیم خانه خودمان و از فردا صبح مچ دستم تا روز بعدش فلجم کرده بود. حتی نمی توانستم یک بشقاب را توی دستم بگیرم و بسابم و به فلاکتی و آه و اشکی گذراندیم تا روز موعود سه شنبه جلسه بعدی. چشمتان پر نور باد :| و از گزند و بلایا دور باد، من آن روز توی آن یکی پست آمدم گفتم به به، به به از این همه گل و بلبل و نوا و آهنگی که نیست من چه قدر خوشبختم و کلاسمان چه قدر خوب است. :| بله. و درست از همان فردای آن پست، استادجان سی دی جان شان را آورده بودند و شور و طرب را به کلاسمان هدیه کردند :/ :| حالا اصلا صدای استاد نمیومد، همه هی میگفتن کمش کنید، کم، کمتر، استاااااد ما نمیشویم. و نهایتا یک صدای خفه ای بود که از آن گوشه های کلاس می آمد. و باید مراقب این چشم های شورم باشم، چون هر بار که از چیزی حرفی زده ام یک اتفاق شومی افتاده. مثل آن روز دم حوزه بسیج دانشجویی دانشگاه صنعتی که آن برادر فنچ از در حوزه بیرون آمد و رفت که سوار ماشین حوزه شود و من داشتم به ماشین نگاه می کردم و می گفتم نگاه کن این فنچا همه چی دارند، ما اون وقتا هی باید ازشون برای هر برنامه ای با التماس دو قرون پول می گرفتیم، و رویم را بر گردانم و باااامب. ماشینش با یک پژو دویست و شش تصادف کرد. خودم از حرفم ترسیدم و خنده ام گرفت و آن یکی بار دیگر که ... و هر وقت هم من باب حال خوبم سخنی از حلقم خارج شود، بلافاصله علائم بیماری از پا می اندازدم. :( 
امروز پیش پزشکم نوبت داشتم و داشتم شرح حالم را برایش می گفتم. این که کلاس ورزش میروم به توصیه ی خانم کارشناس ورزشی که دفعه قبل به تجویز خانم دکتر برای بهبود بیماری به ایشان مراجعه کردم. :| ایشان با تعجب و شگفتی گفتند، "ای وای. چرا رفتی? برات ممنوعه... خانم میم گفتن? چند بار به بچه های سالن گفتم واسه بیمارای من طبابت نکنید." و من در افق محو بودم و این که عجب کاری کردم و به نظرم باید از خانم میم دفاع میکردم، چون طفلی برای درد شدید گردن و کتفم گفته بود که این ورزش ها خوب اند. خلاصه که از موقع خروج باز هم تاکید کردند که "کلاست و نری ها! " و من این گونه :))) از مطب خارج میشدم.
الان باز داروهای جدید گرفتم و هی هر بار یک بیماری های جدیدی شبیه گوشواره و النگو و گردنبد به من آویزان می شوند و من می روم پیش دکتر جانم تا بیاید از جسمم بکندشان.
واقعا نمی دانم تا کی قرار است این اوضاع ادامه داشته باشد. شده ام عین پیرزن ها. هر دم از این باغ بری می رسد و من مانده ام تنهای تنها. با پایان نامه ای که از آن متنفرم و هنوز دو سه بخش از پروپوزالم را ننوشته ام و تحویل گروه نداده ام، در حالی که شش دانشجوی همکلاسی ام پروپوزال هایشان تایید شده و دارند روی رساله شان کار می کنند. 
امروز و چند روز پیش و همیشه دیگران گلایه دارند که پلک یک زنگ به ما بزن، ما نگران می شویم و دلمان تنگ می شود. ولی من مستقیم و غیر مستقیم گفته ام که اگر از آسمان سنگ هم ببارد من نهایتا ماهی یک بار حتی به مامان شماره یک زنگ می زنم. مامان خودشان علتش را می دانند و گفته اند شما زنگ نزن و خودم زنگت می زنم. چرا برای احوال پرسی و زنگ زدن کوچکتر بزرگتری می کنیم? با این که مامان شماره 2 می دانند که همسر هنوز کار ندارند و ما داریم از پول گوشه جیبمان تناول می کنیم ولی باز هم انتظار هست که پلک به همه زنگ بزند و احوال همه را بپرسد. ولی من دلم نمی خواهد در این وضعیت اقتصادی پول مان خرج زنگ زدن بشود. چون نه اعصابم می کشد نه پولم. با این که همسر هم از این استدلالم ناراحت می شوند و می گویند که این چه حرفی ست و این ها، باز هم توی کتم نمی رود. پارسال از شدت بی پولی تابستان در خودمان مچاله بودیم و از شدت گرسنگی و افسردگی و خوردن مدام پلو عدس و مرغ تنهای تنها. حالمان از خودمان بهم می خورد. گاهی میشد که حتی نمک هم نبود توی خانه. فقط یک شارژ ته گوشی ام مانده بود و شده بود جیره وقت ضرورت، چون تلفن هم به خاطر پرداخت نشدن قبض قطع شده بود. آن وقت همه لپ هایشان را باد می کردند که چرا سراغ نمی گیرند بعضی ها. در حالی که حتی یک نفر از دوستانم (چرا یکی شون زنگ زد) هم زنگ نزد حالی بپرسد، در صورتی که از شدت افسردگی به گوشه ای خزیده بودم و اصلا و ابدا حال و حوصله ای نداشتم. یک نفر نگفت زنگی بزنیم ببینیم فلانی زنده است یا مرده?! چرا زنگ نزد؟ چرا؟ ولی هیچ کس فر نکرد که فلانی حتی یک قران نداشت که زنگ بزند. حتی یک پول سیاه نداشت که با اتوبوس از خانه بیرون بیاید تا بلکه دلش وا شود. 
واقعا چرااا؟ چرا؟ من هم آدمم. من هم دلم تنگ می شود. من هم یک هفته بود توی خانه به خودم می پیچیدم. خب شما یک زنگ می زدید. من فراموش می کنم. من کار دارم و مشغله دارم. شما زنگ بزنید. علت اصلی اش را نمی توانم بگویم ولی حتما باید به ما علت بگویند؟باید حتما ما را مجاب کنند؟

 

خلاصه این که حالم بده و این حرف ها هم برون ریزی های حال بد منه. وگرنه فکر نکنم کسی توی این دنیا مامان شماره2 مهربون تری از مامان شماره2 من داشته باشه. خب دیگه همین. باید یه جایی صحبت می کردم بالاخره. هووف

۹۷/۰۵/۲۰

شما بگو  (۹)

میدونید چیه ته همه ی این ماجراهایی که خوندم
یه لبخند نشست رو لبم که هنوزم محکم با تمام مشکلات, خدا تو زندگیتون هست
چون متاسفانه الان هر چی میشه و تا یخورده مشکلات بوجود میاد پشت میکنن به همه چی
ان شاءالله که زود خوب شید و خدا پشت و پناهتون
پاسخ:
چه خوبه که شماها بهم لطف دارید و محبت
قطعا این مشکلات ما با اوضاعی که میبینم توی زندگی خیلی ها قابل مقایسه نیست. از بس که بعضی ها مخزن مشکلات اند بندگان خدا. پس خیلی هنر خاصی هم نکردم اگر هم چیزی بوده.
ممنونم از دعای خیرتون که خیلی بهش نیاز دارم. 
سلامت باشید و تندرست.
ان شاءالله حاجت روای بخیر باشید.
فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً
ان شاءالله بهبودی کامل براتون حاصل بشه با کثرت رزق و روزی حلال...
پاسخ:
سپاس گزارم.
به دعای خیر خوبان
ان شاءالله سفره ارزاق مادی و معنوی همه شیعیان و مسلمین جهان فراخ و گسترده
نه جسارت نشه منظورم خودتون بودید که با گفتن اینکه حالتون خوبه، چشم نخورید
پاسخ:
بله متوجه منظور شما شدم.
۲۱ مرداد ۹۷ ، ۱۹:۳۱ آرزوهای نجیب (:
ان‌شاءالله روزهای خوب اقتصادی برسه براتون که دیگه اینهمه از دست بقیه حرص نخوری (:

کاش مردم یه کوچولو فقط یه کوچولو خودخواه نبودند.
پاسخ:
:) ان شاءالله به دعای شما. ممنون از دعای خیرتون.
البته فکر کنم بیشتر باید رو خودم کار کنم :)))

ای کاش. 
و یکی کمتر نگران بودن حتی...
ایام به کام شمسی خانوم :))
پاسخ:
سپاس... سپاس ...
:)
سلام
تو این هفته جاهای مختلف حرف از ورزش میشد و من حس میکردم که دقیقاً برای منه تا اینکه شما اون پستو گذاشتینو گفتم اع برای منم همین خوبه برم که با این پست مواجه شدم یعنی نرم؟ راستش منم چندین سال پیش رفتم تکواندو همون روز اول چنان کمرم درد کرد که اصلاً نمیتونستم بلندش کنم و این شد که کلا قیدش زده شد.
اگر طب سنتی یا اسلامی رو قبول دارین ازش استفاده کنید خواهر من با همین طب پاهاش و کبدش که به وضع افتضاحی کشیده شده بود اونم تو جوانی، خدارو شکر بهتر شده. ان شاء الله شمام بیاینو از معجزه وار بودن حالتون بگید. البته به شرطی که چشم نخورید
پاسخ:
سلام به شما

این ورزش معروف به حرکات اصلاحی هستش. من برای گودی کمرم و ضعف ماهیچه هام که موجب درد شدید کتف و گردنم شده بود بهم توصیه شد. استاد هم حین هر تکنیکی هشدار میدادند که هر کسی باید چه طوری اون تکنیک و انجام بده. منتهی دیگه هم چون اولش بود و راه نیافتاده بودم هی آش و لاش میشدم، هم این که فکر نمیکردم مشکلاتم هنوز پا برجا باشه.
تکواندو به خاطر حرکات پای زیادی که داره به پا و کمر فشار میاد. من هم چند سالی میرفتم اما از شدت درد زانو و کمر رهاش کردم. 
باید دید برای هر کسی چه ورزشی مناسبه.

بله، بنده تحت نظر پزشک متخصص گیاه درمان هستم. 
با طب مدرن که جوابی نگرفتم و فقط حال بد ناشی از عوارض داروها هر روز حالی به حالیم می کرد. دو سالی هست که کنار گذاشتمش در این مورد. چون بی فایده بود. 
ان شاءالله. دعا بفرمایید. الحمدلله که ایشون خوب شدند.
عزییییییزم
چقدرررر درک نشدن بده وقتی حالمون بده و نیاز داریم به فقط یک ذره درک شدن
خوب کردی نوشتی و درددل کردی

ان شاالله دردهای جسمانی ت هم هرچه زودتر بهتر بشن عزیزم.

نگران پایان نامه هم نباش. خودت رو ابدا با بقیه همکلاسیا مقایسه نکن. هرکی شرایط خودشو داره. ان شاالله سریع پیش بره کارت.
پاسخ:
دقیقا. اونم با وضع تنهایی من که تا حدودی خود خواسته است و مقداریش هم که در دست من نیست.
ممنون از دعای خیرتون. ان شاءالله به دعای خیر شما دوستان

:* خیلی دعا کنید. بدجوری بی رمق و بی حوصله ام.
ان شاءالله.
سلام
هر وقت حس کردید دارید خودتون یا دیگران رو چشم میزنید سه مرتبه بگید "ماشاﺀالله لا قوة الا بالله العلی العظیم"
برای این که چشم نخورید سوره های کافرون+نصر+توحید+فلق+ناس رو بخونید

برای وسعت رزق هم شبی سه تا واقعه بخونید
خدا عافیت و سلامت به شما بده
پاسخ:
سلام خواهر عزیزم.
برای دیگران همیشه این کار و می کنم. اما وقتی در مورد خودم حرفی میزنم یادم میره.
و ممنون از بابت تذکرهای زیبا و دلنشینتون. چشم حتما. :*

قربون محبتتون. ان شاءالله انجامش بدم
سلامت باشید. عافیت و تندرستی نصیب و روزی تون. 
ممنونم از دعاهای خیرتون. :) خدا یاری کنه به دعای شما خوبان
ای جان عزیزم عزیز دلم
پاسخ:
:)
خوبیش اینه که دنیا محل گذره ...
میگذره

شکرپاره

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">