متی ترانا و نراک

متی ترانا و نراک

رحلة العاشق الی المعشوق ...

پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر/ چون شیشه عطری که درش گم شده باشد...
-------------------------------------------------
سلام
حضورتون رو خوش آمد میگم
لطفا آقایون رعایت حدود رو هنگام کامنت گذاشتن داشته باشند! بهتر اینکه از افعال با صیغه جمع استفاده کنید!
برای توضیح بیشتربه لینک " خواهرانه برای برادران " مراجعه کنید!
-----------------------------------------------
نوشته‌های این‌جا صرفن دیدگاه نگارنده بوده و لزومن مورد تایید اسلام نیست!
--------------------------------------------------
هنگام نماز طواف کعبه هم تعطیل است!نبینم موقع نماز اینجا باشی! برو که خدا داره صدات میزنه!

پيام هاي کوتاه
بايگاني
آخرين نظرات
  • ۳ آذر ۰۳، ۲۳:۰۶ - ن. ..
    هوم
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۸ بهمن ۹۷ ، ۱۵:۳۳
بسم الله الرحمن الرحیم
خب یکی هم نیست بگه چرا?! واقعا چرا چون می کنید?! بابا محض رضای خدا یک مقدار این مقالات فلسفی و ترجمه ها رو روون تر بنویسید. یک عدد مبتدی اگر بخواد بخونه ... دیوونه شدم رسما. اه ...
حالا سوای از غرهای بالا، باید بگویم خداجان ممنون. خیلی ممنون. قشنگ صاف گذاشتی توی کاسه ام. انتظار گدا چندتایی پول خرده بود ولی اوستاکریم پول خرد در مرامش نیست. یک یاری درسته گذاشت توی کاسه ام.
می دانید از چه حرف می زنم? از سیب کال پست قبلی صحبت می کنم. سیب کالی که تا نرسید نیافتاد توی کاسه ام. خیلی خوب، درست همان موقع که باید آمد و نشست همان جا. خلاصه که دردسرتان ندهم، کتاب عزیزی که یک عالم این پا و آن پا کرده بودم برای خواندنش، بالاخره گفت بیا، بیا مرا بخوان. مرا خواند و من خواندمش. هوووف. آبان 95 کجا و روزهای پایانی دی ماه 97 کجا. اول کتاب طبق عادتی تاریخ شروع خواندن را نوشته بودم، اما تا همین چند روز پیش نخوانده، ابتر مانده بود توی کتابخانه کوچک.
از چه حرف می زنم? کتاب دغدغه های فرهنگی را می گویم. دلهره و حال های خرابم را شست و رفت. بهترم. کمی بهتر. البته روزهای کتاب به دست خیلی خوب بودم. حالا کم کمک اثرش دارد کم رنگ می شود ولی واقعا بهاری بود در این خزان من.
در این روزها به معجزه دوباره ای برای زنده شدن نیاز دارم. از جنس نگاه اهل بیتانه. نگاهی که دل سرد و سنگی را آب کند باز. منتظرم ذوب بشوم. مثل تابستان سال 90. به همان حد معجزه واجبم. به همان حد بل بیشتر.
التماس دعا
والی الله ترجع الامور ...
*صائب تبریزی
۵ نظر ۰۴ بهمن ۹۷ ، ۲۲:۰۸
بسم الله الرحمن الرحیم
میوه اگر زودتر از موعد به دستت برسد کال و نارس است و بابت طعم ناپخته ای که دارد دلت را می زند و تو با وجود همه خوشمزگی هایش قدر و ارزش آن را نخواهی دانست. هر چیزی زمانی دارد، وقتش که برسد، می رسد و شیرینی اش خوب به جسمت می نشیند. باید وقتش رسیده باشد ...
کتاب ها برای من همیشه همین طورند. با همه کتاب هایم این را بارها چشیده ام، تا زمانشان نرسد مزه شان زیر زبانم کال است و روی دور کند یک جایی مزه کردن شان متوقف می شود.
نفس عمییییق ... چه خوب شد خواندنش حالا، این طور در این مدت ...
بعدا می آیم، می گویم.

پ.ن: لطفا می شود برای افزایش روزی های معنوی ام برایم دعا کنید?بسیااااااار در تنگنای روحی هستم. الحمدلله که خداوند همیشه حواسش به گشایش دل بنده های ناخلفش هست.

و الی الله ترجع الامور
۶ نظر ۲۹ دی ۹۷ ، ۱۲:۵۴
واکنش مردهای دور و بر موقع خوردن غذای همسر
1
- مرد همون طوری که لقمه اول به نیمه های زبونش رسیده: خانم. میگم جدیدا دستت لرزش پیدا کرده? یا شاید بازم موقع ریختن نمک ادویه غذا حرفای اقدس خانم از پشت تلفن حواست و پرت کرد?
- خانم خونه: :/ :| میگم اصلا این غذا به پرزهای چشایی شما برخوردم کرد?

2
- مرد که در حال خوردن آخرین قاشق غذاشه میگه: الحمدلله.
+ خانم خونه که از لقمه اول به دهان مبارک همسر خیره شده میگه: طعمش خوب بود? خوشمزه بود?
- مرد خونه که لقمه اش رو قورت داده و داره یه تیکه نون میخوره میگه: خب اگه بد بود که میگفتم.
+ خانم خونه: :/ :|


جدا، چراا!!!
۱۰ نظر ۱۷ دی ۹۷ ، ۰۱:۳۲
بسم الله الرحمن الرحیم
معیارهای آب دوغ خیاری برای انتخاب همسر را کنار بگذاریم.

و الی الله ترجع الامور ...
۱۵ نظر ۰۹ دی ۹۷ ، ۰۰:۴۱
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به شما همراهان عزیز و بزرگوار. دوستانی که مایل هستند در این شب های زیبا و بلند زمستانی چراغ شادی را در خانه نیازمندی گرم کنند، لطفا هر چه در توان دارید را برای کمک به این شماره کارت واریز کنند.
۶۰۳۷۷۰۱۱۹۲۵۱۸۹۸۰
خانم رئیسی
ان شاءالله که امام عصر عج الله تعالی فرجه شریف، دستگیر شما در زندگی تان باشند. این مادر سرپرست خانواده هستند و چهار فرزند دارند.
دوستانی که قادر هستند این متن را با دیگران به اشتراک بگذارند.
یلدایتان مهدوی

والی الله ترجع الامور ...
۱ نظر ۲۹ آذر ۹۷ ، ۱۵:۳۹
بسم الله الرحمن الرحیم
سرم را کرده ام توی کاسه کله پاچه و مشغول خوردن نان های تیلیت شده هستم. آخر همه شام خورده اند و ما دو تا دیرتر رسیده ایم، برای همین سعی می کنم به جای دیگر متمرکز نشوم -این را از این باب می گویم که عادت همیشگی من است که حتی موقع خوردن هم حواسم به همه جا پرت است- با صدای امیر امیر گفتن مامان سرم را بالا می آورم. امیر محمد با همان قدم های مورچه مورچه سواری اش به سوت زدنی خودش را به سفره می رساند و از موانع -نان های وسط سفره- عبور می کند.
همه بانگ امیر نرو نرو بلند کرده اند. بی توجه کنارم میخ می شود و به صورتم زل می زند. خنده ام گرفته. دارم فکر می کنم شاید از این که لبه چادرم را روی گونه هایم داده ام زیر روسری تا سر نخورد تعجب کرده. اما غافلگیرانه خودش را توی بغلم جا می دهد. همه مان با لبخند از سر شگفتی منتظر حرکت بعدی اش هستیم. سرش را می گذارد روی شانه ام و حالت خوابیدن می گیرد. از ذوقم محکم بغلش گرفته ام. صورتش را از روی شانه ام بر می دارد و به صورتم می چسباند. چند بار بین شانه و صورتم می رود و می آید و باز کارش را تکرار می کند. او خبر ندارد که چه طور دلم را می ریزد و با خود می برد. زیر زیرکی به دایی جانش نگاه می کند و از توی بغلم به با نوک انگشتان پایش به ایستگاه بغل دایی جانش جابه جا می شود. می رود و دلم را با خودش می برد. از حرکتش هنوز هم در عجبم ... خدایا چه دلی باید داشت ...
دیروز ... روضه رباب ... خیمه ...
پ.ن: عصری از این روزها مشغول آشپزی بودم که توجهم به دلشوره و اضطراب عجیبم جلب شد. به این فکر می کردم که واقعا چه دلیلی دارد که من مضطربم? در آن لحظه واقعا هیچ! تعجبی و تاسفی وجودم را فرا گرفت. قبلتر از این ها خیلی قلب آرامی داشتم. این طور بهم نمی ریخت، آشوب نمیشد... چندتایی صلوات فرستادم، چندتایی نفس عمیق. حالم خوب شده بود. خوب. یک وقت هایی یک چیزهای ساده ای یادم می رود. در دلهره و سردرگمی خودم به خود میپیچم ولی به یاد نمی آورم در گذشته چه طور خود را آرام نگه می داشتم. یا صاحب زمان، ای امام جان، مرا از غفلت بیدار کن، غفلت را از من دور کن ... خدایا اگر تو نخواهی من گمراه زبون و خوار و خفیفی بیش نخواهم بود ...

و الی الله ترجع الامور ...
۶ نظر ۱۵ آذر ۹۷ ، ۰۲:۰۲
بسم الله الرحمن الرحیم
روزهای نرم و نارنجی پاییز و گره خوردن شان با ایام شادی و شعف اهل بیتانه بر همه مان مبارک باشد.
الحمدلله که خداوند برای ریزش رحمت بی کرانه اش بر قلب و جان شهر و روح مان، بی بضاعت دستان کوچکمان نگاه نمی کند و هوای مان را با دست و دلبازی های مخصوص خودش دارد.
گذر این چند روز در خانه کوچکمان از تمام لحظه های این چند ماه سرسبزتر و سریع تر بود. مانند خاطره ی مزه کردن نوشیدنی داغی در میان سوز زمستان کنار محبوب جان و دل. همین قدر دلچسب
خدا را شکر از بابت برکاتی که این خانه مجازی برایم داشته است و دلم را گرم کرده و جانم را میان مردگی ها زنده کرده. :) به دعاهای فوق العاده ی همیشگی تان حالم روبه راه است الحمدلله.
این دو سه روز به دیدار یک خانواده دو نفری مجازی نائل آمدیم که بسی روح و روان مان را تازه کردند و به خانه مان گرمی بخشیدند. خلاصه که دوستانی که تشریف می آورید اصفهان، ما بسیار خرسند می شویم از میزبانی و دیدار شما.
والی الله ترجع الامور ...

*ارفع کرمانی
۸ نظر ۰۵ آذر ۹۷ ، ۱۶:۱۳
بسم الله الرحمن الرحیم
از جنون این عالم بیگانه را گم کرده ام
آسمان سیرم، زمین خانه را گم کرده ام

نه من از خود، نه کسی از حال من دارد خبر
دل مرا و من دل دیوانه را گم کرده ام

چون سلیمانم که از کف داده ام تاج و نگین
تا ز مستی شیشه و پیمانه را گم کرده ام

از من بی عاقبت، آغاز هستی را مپرس
کز گرانخوابی سر افسانه را گم کرده ام

طفل می گرید چون راه خانه را گم می کند
چون نگریم من که صاحب خانه را گم کرده ام؟

به که در دنبال دل باشم به هر جا می رود
من که صائب کعبه و بتخانه را گم کرده ام

+ و التیام تمام دردهام شدی ...
++ باشه دیگه حرفی نمی زنم. اشتباه کردم جز پیش خودش حرفی رو زدم.

پ.ن: غصه هایم را ریختم دور در میان دفتری ...

و الی الله ترجع الامور ...

*روح الله پیدایی
۵ نظر ۲۷ آبان ۹۷ ، ۲۲:۵۸
بسم الله الرحمن الرحیم
میشه مثل همیشه دعامون کنید. فردا صبح قراره یه خبری بهم بدن. شرحش و توی پیامک خواستم بنویسم جا نشد. :| نیست من دلم نمیاد روده درازی نکنم.
والی الله ترجع الامور...
۶ نظر ۲۰ آبان ۹۷ ، ۰۲:۰۸