" بسم الله الرحمن الرحیم "
از نشستن روی زمین ابا داشتم!
نمی خواستم چادرم خاکی بشود!به فرم سختی کنارش نشستم!با لبخندی گفت:«چرا راحت نمی شینی روی زمین؟!»
گفتم:«چادرم، چادرم خاکی میشود!»
چهره اش جمع شد و گفت:« ازشما انتظار نداشتم! نقش لباست چیست؟! قرار است آن محافظ بدن تو باشد یا اینکه تو مواظبش باشی؟!»
از صحبتش بهت زده بودم!چی!! خُب!!
دوباره لبخند زد و گفت:«این ها همه هستند تا ما را حفظ کنند،دل مشغولیت این چیزها نباشه!»
این لینک ***
نائب الزیاره ***
خاطرات چادری شدنش** * (خیلی حسش نابه حتماً بخونید،پیشنهاد میکنم)
۲۴ نظر
۰۵ فروردين ۹۳ ، ۰۹:۴۰