در آرزوی وصلت، جان از تنم روانه...*
جمعه, ۲ مهر ۱۳۹۵، ۱۰:۰۷ ق.ظ
379
مولای من، مرا ببخش برای| بیعت هایی که تجدید نکردم| ندبه هایی که نخواندم| چموشی هایی که مرتکب شدم| دل هایی که به تو ندادم| سلامتی هایی که برات ارزو نکردم| رنج هایی که به تل انبار غم های دلت افزودم| مرا ببخش بابت انتظارهایی که نکشیدم ...
نیروگاه کشش های درونی ام آتشی گرفته، با شعله های بلند، آن قدر بلند که هیچ کس را یارای خاموش کردنش نیست. این شعله ها برای فروکش شدن بهانه مهندس ناظرشان را می گیرند. بهانه صاحب شان را می گیرند. مولای من ... من زبان این ها را نمی دانم... المستغاث بک یا صاحب الزمان
و الی الله ترجع الامور...
*با صدای محمد اصفهانی
۹۵/۰۷/۰۲