متی ترانا و نراک

متی ترانا و نراک

رحلة العاشق الی المعشوق ...

پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر/ چون شیشه عطری که درش گم شده باشد...
-------------------------------------------------
سلام
حضورتون رو خوش آمد میگم
لطفا آقایون رعایت حدود رو هنگام کامنت گذاشتن داشته باشند! بهتر اینکه از افعال با صیغه جمع استفاده کنید!
برای توضیح بیشتربه لینک " خواهرانه برای برادران " مراجعه کنید!
-----------------------------------------------
نوشته‌های این‌جا صرفن دیدگاه نگارنده بوده و لزومن مورد تایید اسلام نیست!
--------------------------------------------------
هنگام نماز طواف کعبه هم تعطیل است!نبینم موقع نماز اینجا باشی! برو که خدا داره صدات میزنه!

پيام هاي کوتاه
بايگاني
آخرين نظرات
  • ۳ آذر ۰۳، ۲۳:۰۶ - ن. ..
    هوم

۷۹ مطلب با موضوع «تلنگر» ثبت شده است

«بِسمِ الله الرَّحمنِ الرَّحیم»

گنجه خاطرات چیده شده

شکر خدا از آنجایی که تا آن زمان نعمت داشتن خانه نصیب مان بود، طعم خانه به دوشی و این طرف آن طرف شدن را نچشیده بودیم. اصلاً نمیدانستم آدم بعد از دور شدن و رفتن از خانه خودش که به گوشه گوشه اش یک عالم خاطرات ریز و درشت، خوب و بد سنجاق شده است چه حسی می تواند داشته باشد. 

اواسط آبان یا شاید اواخر مهر بود که نقل مکان کرده و دیار کودکی را به مقصد کنونی ترک کردیم. روزهای اوّل، هفته های اوّل یا شاید ماه های اوّل بود، به این فکر می کردم که دلم برای کدام قسمت خانه مان تنگ شده؟ برای اتاق طبقه دوم من و میم، برای اتاق کامپیوتر سرد و نمور طبقه همکف؟ برای باغچه کوچک توی حیاط ؟ برای آشپزخانه دلباز و لیز لیز واحد بالا؟ برای راه پله پشت بام که پله اولش شیب داشت و نرده نداشت و من قالب تهی می کردم برای رفت و آمد به پشت بام؟ داشتم فکر می کردم که برای کدام یکی از این ها من دلم تنگ شده یا حتّی ممکن است تنگ شود. دقیق شدم و دیدم که من دلم برای هیچ کدام ذره ای تنگ نشده. توی این مدّت حتّی خاطراتم را هم مرور نکرده ام. از چاله فکری که در آمدم، جاده لغزنده و بارانی بود افتادم توی گودال دیگری. امّا این یکی چاه بود عمق داشت، مثل آن چاله تنها سر و شکلم را قهوه ای نکرد، همه مرا توی خودش بلعید.

چاه فکری امّا چه بود؟ به این فکر می کردم که چرا من حتّی خاطراتم را هم مرور نکردم. حالا دلتنگ شدن پیش کش. گفتم شاید خیلی سرم شلوغ بوده، خیلی حواسم پرت بوده، حالم خیلی کشمشی بوده وگرنه نمی شود که یک نفر از خانه دلبرانه کودکی هایش دل بکند، دلتنگ نشود، برای خاطرات گوشه گوشه سنجاق شده اش بغض نکند، گریه نکند حتّی تر. طفل ذهنم داشت در میان این موهومات غرق می شد و دست و پا می زد و من هیچ نمی فهمیدم. به خودم آمدم، که اصلاً ریشه این همه پشمک فکری کجاست؟! من که تا به حال تجربه چنین دور شدن و دل کندنی را نداشتم پس چه طور حس می کنم باید دلتنگ شد و بغض کرد و گاهی حتّی کابوس خانه قدیمی را دید؟! 

ته همه این افکار و موهومات ممزوج شده به این رسیدم که من در گذشته اوقات فراغش در دیدن فیلم های خوب و بد، عاشقانه و فارغانه و مستاجرانه و خانه پدری ترک کنانه تلویزیون وطنی گذشته است. این موهومات دلتنگانه جای گرفته در پس ذهن از سِرُم همین فیلم ها به جریان خون پاک ضمیر ناخودآگاهم ورود پیدا کرده و همه وجودم را مسموم خودش کرده است.

سبک زندگی و مشی فکری ریشه دوانده در ضمیرناخودآگاه ناشی از این فیلم ها و الگوهایی که بعضاً با آن ها بزرگ شده ایم بسیار گسترده هستند. بسته به شرایط سنی و زمانی که فرد در آن قرار می گیرد بخشی از این ها خودشان را نشان می دهند و سبب کشمکش فکری می شوند. زمان تصمیم گیری ها باید خودت را بگذاری وسط و دین و دستوراتش را بچینی دورت و تطبیق بدهی که کدام قسمت این موهومات درست اند و کدامشان باید خط بخورند. [احساس می کنم یک جای حرفم اشکال دارد امّا متوجه اش نمی شوم.] [این چیزی که گفتم اون واقعیتی که باید باشه نیست، اون چیزیه که در حال حاضر هست. شایدم فقط برای من این طور باشه.یعنی بقیه درگیر این قبیل موهومات نباشند.] 

 مدل ارائه شده برای ازدواج و دوست داشتن های قبل و بعدش یکی از همان بخش های مسموم کننده است که به آن اشاره کردم. بین دخترها زیاد این مسئله به چشم می خورد که : این طور جا انداخته اند (این طور تصور می شود) که باید پیش از ازدواج عاشق طرف مقابلت شوی سپس با او ازدواج کنی. یعنی اگر عاشق شدن اتفاق نیافتاد شما به درد هم نمی خورید یک جورهایی و بعداً هم مهر طرف به دلتان نمی افتد. دلبسته شوید سپس اگر صلاح دیدید ازدواج کنید. اصلاً همه این هایی که می گویند تا قبل از محرم شدن دلبستگی و وابستگی ممنوع هم کشک ..!اینکه خداوند مهر حقیقی را به دل آدم می اندازد هم کشک!!

کاش روزی بیاید که بگویند : «او مبتلای تو بود.»

السلام علیک غریب رئوفم ..

 

پ.ن : گوش کنید *****   (از وب بانو ماهی)

 

و الی الله ترجع الامور ...

* طالب آملی :*(

۱۳ نظر ۳۰ آبان ۹۳ ، ۱۰:۴۳

«بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم»

 

با خدا زندگی کن ... باورش کن، بهش اعتماد کن

 

حجت السلام و المسلمین حاج آقای پناهیان ****

[پیشنهاد میکنم حنماً گوش کنید.]

وَاِلی اللهِ تُرجَعُ الاُمور ...

۰ نظر ۲۷ مهر ۹۳ ، ۰۸:۵۷

«بسم الله الرحمن الرحیم»

اینکه بنده خوبی بودم یا نه فقط با خداست![البته که هر کسی از خودش خبر دارد.]خداوند راضی نمیشود عیوب بنده اش بر دیگری آشکار شود و از بابت ستّاریت مطلقش زشتی ها و پلشتی های بنده اش را در پس پرده پنهان میکند.پس چه طور به خودمان اجازه می دهیم بوق برداریم و عیب بنده ی[خوب یا بد ] خدا را جار بزنیم؟! آبرو را به راحتی میتوان ریخت و لگد مال کرد ولی آنچه ریخت جمع کردنی نخواهد بود!! 

پ.ن : امیدوارم خودم در مورد کسی چنین خباثتی رو مرتکب نشده باشم.[خدایا رحم کن.]

پ.ن : بیایید و آبروی دیگران هم به اندازه ی آبروی خودمان برایمان مهم و مقدس باشد.

kind : x

وَ اِلی اللهِ تُرجعُ الاُمور ...

۰ نظر ۲۵ مهر ۹۳ ، ۱۶:۳۱

«بسم الله الرحمن الرحیم»

البته جسارتی نشه ی وقت :|

مقابل آینه ایستاده است.کیف کوچکش را بر میدارد و تا نزدیک صورتش بالا می آورد.از بین یک خروار اسباب و اثاث یک قلم گاوی از آن تو میکشد بیرون.دارم فکر میکنم که با آن ضخامت میشود حتّی لب های خوشگل یک ...!!!باز دست میکند توی آن کیف خاک برسری و یک ماتیک ...!!!نگاهی توی آینه می اندازد دماغش را تنگ و گشاد میکند.پلک پلک میزند و باز سرش را میکند داخل آن کیف و یک رژ دیگر بیرون می آورد ...!! با دهان باز نگاهش میکنم و سعی میکنم خودم را کنترل کنم تا پُقی نزنم زیر خنده.اصلن لب های مردم چه توانایی هایی دارند.دارم فکر میکنم چه طور با این همه ملات و مصالح و ماله کشی که باهاش دهنش را صاف کرد میتواند این دو تا ماهیچه را تا شب به انقباض و انبساط در بیاورد.به گمانم انرژی معادل جابه جا کردن ... برای این کار میسوزاند.

پ.ن1 : نیکو نکوست، غازه و گلگونه * نبود ضرور چهرهٔ زیبا را  [پروین اعتصامی]

پ.ن2 : «الَّذی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ؛ خداوند، کسی است که خلقت همه چیز را زیبا و نیکو قرار داده است». لینک ****

و الی الله ترجع الامور ...

* مولوی

۱۴ نظر ۱۸ مهر ۹۳ ، ۱۰:۴۵

نویسنده باید برگ برگ تاریخ را جویده باشد - حالا همه اش هم لازم نیست طرف رو دل میکند- هضم کرده باشد و در حین جذب اگر خواست و دستش رفت خاطر کاغذی یا صفحه وبی را مکدّر کند.خُب این بنده که نه نویسنده است و نه چیزی خورده که در مرحله جذب اثری بگذارد بر خاطری.ولی توی این دم و دستگاه شهر فرنگم بین آن همه سیاهی یک عکس های خاک خورده نه چندان قدیمی قابل دیدن است.توی همین یک وجب خاطره بین این همه سیاهی میبینم که مردها تومنی دوزار با الان توفیر داشتند.سبیلی پرورش میدادند به قاعده دسته بیل و آن قدر عزّت و احترامش میکردند که وقت قسم خوردن - به جای این همه قسم جلاله کذب بستن به خدای متعال که شده نقل و نبات شیرین کننده بعضی دهان های بی قاعده گشاد - یک تارش را میکندند و میدادند طرف.او هم ترس افتاده بر اندامش این امضای با مهر زریّن را میگذاشت روی جفت تخم چشم هایش.

آن گردی بزرگتر از گردویشان آنقدری که نگویند از خلوتی پشه روی سطح صیقلش جفتک و بارو میزند میگذاشتند موهایش کُچه بزند - در زبان ما یعنی جوانه زدن - و بالا بیاید.مگر برای درویش مسلکان و شیوخ متداول نبود که این زلف های پریشان با این محاسن آب شان توی یک جوی برود.اصلش سوا بودند از هم ...!

تن پوش پائین تنه شان پاچه هایی داشت با قابلیت لولیدن دو تا پا در هر آن در هر کدام . از جهت رنگ و لعاب هم از این رنگ های جیگر گوسفندی، بنفش یاسی، زرد گلابی و آبی یواش خبری نبود.نکته مهم تر اینکه فاق شلوار هم قابلیت هایی داشت ...

از این زبان درازی ها که بگذرم خواستم بگویم مردهم مردهای قدیم - البته که منظورم دور است از بعضی رفتارها و گفتارهای غلط شان - 

مرد مو مش کرده مو بلند از این مو قشنگ ها ندیده بودیم که به لطف بعضی ها و کارهای خرکی شان به این فیض نایل آمدیم.- شنیدین میگن چشتون فانوس-

برای این تنبان بی کش امورات فرهنگی باید دو کار کرد اول اینکه مسئولین لطف کنند دستشان را همان جور که به کارهای دیگر مشغول است بگذارند روی لیفه اش که خُب اگر چنین نکنند تنبان رسوایی شان بر زمین می افتد.دوم اینکه اگر مشغولیات مهمی که توی ذهنشان لول میزند گذاشت بدهند یک کش خوب و مرقوب ،بحساب بندازند توی لیفه اش.

و الی الله ترجع الامور ...

۱ نظر ۰۳ مهر ۹۳ ، ۱۱:۱۶

«بِسمِ اللهِ الرَّحمن الرَّحیم»

این که این ROLY POLY به متن هیچ ارتباطی ندارد مهم نیست.

مهم این است که خیلی به تعبیری جیگر است.

امروز شبیه یک لبخند پهن بود توی کل تقویم تابستانه امسالم. روبه رو شدن با کسانی که میتوانستی چهارسال پیش از این خودت را دوستت را و شاید همکلاسیت را در او یا آنها ببینی. دیدن دختران معصوم و عزیزی که از آغوش مادری به نام دبیرستان به دنیایی غریب آمده بودند.چهره های ساده و دخترانه،حتّی گپ زدن هایشان جنسش فرق داشت.

پنج تاشان از شهرستان بودند.سه تایی شان از همه ساده تر بودند خیلی ساده تر.آنقدری که وقتی برایشان چیزی میگفتم ازشان چیزی میخواستم فقط یک چشم حواله ام می کردند.خبری از خیلی رفتارهای وقیحانه و یخ باز و شکسته از همان اوّل بین دخترهای من نبود.البته که شاید برای قضاوت هنوز زود باشد ... ولی من دوست دارم که آخرش هم به همین برسم ...

متاهل بود و ایضاً خوابگاهی.از بچه های فلان گرایش دانشکده.ترم های اوّلش را یادم هست گرچه محو و بخار گرفته ولی یادم هست.از اولش هم متاهل بود ولی از اولش مثل الانش نبود.از اولش متاهل بود ولی بعدی طلاق گرفت.طلاق گرفت ولی دختر ساده ای بود.چهره اش ساده بود ... لباسش ... خودش ... حرف زدنش ... باز متاهل شد. ولی مثل آن اوّلش نبود.یعنی پیشرفت کرد روز به روز سال به سال ... حالا نه که فقط او باشد نه،توی این چهار سال خیلی ها پیشرفت کردند روز به روز، ترم به ترم ، سال به سال ... آن هم چه پیشرفت هایی.

گاهی می شد که مشغول حرف زدن با یک نامحرمی ببینمش.یعنی من گاهی اش را می دیدم.یعنی خیلی ها دیگر هم با نامحرم خیلی حرف های با مورد و بی مورد می زدند و دیگران فقط گاهی اش را می دیدند. گاهی می دیدم که دارد با نامحرمی حرف می زند توی همان گاهی من همیشه می لرزیدم و دلم به حال همسرش ذوب میشد.توی همان گاهی من همیشه وقتی این صحنه برایم تکرار می شد مات میشدم، میخکوب میشدم و توی ترس خودم فرو میرفتم.این که آدم با نامحرم حرف بزند و کاری داشته باشد و ... خب نیتش با خودش ولی ،ولی این که نیشش تا کجا باز باشد و خوش و بش کند و توی چشمهایش زل زل نگاه کند یک حرف دیگر است

ترسیدم و لرزیدم از گاهی ها، همیشه.این ها را برای اثبات علیه السلام بودن خودم و بد بودن فلانی نگفتم فقط وقتی جدیدالورودها را می بینم یاد خیلی چیزها می افتم.از همه مهمتر یاد آدم هایی که از این کارخانه آدم سازی بیرون می روند ... چرا این طور شد؟! چرا این طور میشه؟! چرا؟!

+ و سپاس خدای را عز و جل ... و سپاس خدای را بابت نعمت هایش ... و از نعمت هایش دعای والدین پشت سر فرزند ... و از نعمت هایش اینکه لحظه ای ما رو به حال خودمان وا نگذاشتن و ... و از نعمت هایش دوست های خوب ...

+ الهی نگاهی ... 

+ مرتبط با عنوان **** (بصری)

+ مرتبط با عنوان از نزدیک در حد برخورد نفسهایت باهاش ***

وَ الی اللهِ تُرجَعُ الاُمور ...

* سعدی

۱۱ نظر ۲۴ شهریور ۹۳ ، ۱۸:۲۶

«بسم الله الرحمن الرحیم»

دست من و دامانِ تو/ درد من و درمان تو

۲۸ نظر ۲۴ مرداد ۹۳ ، ۰۸:۳۲

" بسم الله الرحمن الرحیم "

وَ قَدْ نَزَلَ بِی یَا رَبِّ مَا قَدْ تَکَأَّدَنِی ثِقْلُهُ، وَ أَلَمَّ بِی مَا قَدْ بَهَظَنِی حَمْلُهُ. وَ بِقُدْرَتِکَ أَوْرَدْتَهُ عَلَیَّ وَ بِسُلْطَانِکَ وَجَّهْتَهُ إِلَیَّ. فَلَا مُصْدِرَ لِمَا أَوْرَدْتَ، وَ لَا صَارِفَ لِمَا وَجَّهْتَ، وَ لَا فَاتِحَ لِمَا أَغْلَقْتَ، وَ لَا مُغْلِقَ لِمَا فَتَحْتَ، وَ لَا مُیَسِّرَ لِمَا عَسَّرْتَ، وَ لَا نَاصِرَ لِمَنْ خَذَلْتَ.*

خدایا ی بلایی روی سرم خراب شده که دارم از بارش له میشم ، خدایا تو به قدرت خودت سفره اش رو برام پهن کردی و به سلطان بودن خودت من و سر این سفره نشوندی ، پس خدایا اون چیزی که تو گذاشتی توی کاسه ام هیچکسی جز خودت نمیتونه ازم دور کنه ، و اون چیزی که تو با غل و زنجیر خواست خودت بستی کسی نمیتونه بازش کنه ، و اون چیزی که تو در آن گشایشی حاصل کنی هیچ کسی نمیتونه ببنده ، و اون چیزی که تو سختی بهش انداختی کسی نمیتونه آسونش کنه ، خدایا اگر کسی رو به حال خودش گذاشتی خیلی خاک بر سر میشه از تنهایی و بی کسی ...

۰ نظر ۱۴ تیر ۹۳ ، ۱۶:۳۶

" بسم الله الرحمن الرحیم "

کار هر روزه مون شده رفت و آمد با اتوبوس! حالا فرقی نداره مقصد کجا باشه و اتوبوس نوعش چی باشه! ولی بین همه این اصفهان گردی های با اتوبوس ی چیزایی برام خیلی جالب! یعنی اینکه ی کشف های جالبی کردم حالا ن اینکه ماهیت خود اون کشف خوشگل باشه ها ،نه! تا حالا به این فکر کردید؟! به نظرتون ضریب تنهایی دوستی مردم جامعه چه جوریاس؟! بین گروه ها و اجتماعات مختلفی که توی جامعه هستند؟! مثلاً بین مردم عامه کوچه و بازار ؟! بین دانشجویان یک دانشگاه دولتی بزرگ؟! بین دانشجویان دانشگاه آزاد؟! بین دانشجویان دانشگاه پیام نور ؟! بین جمعیت فرهیختگان ؟! بین بچّه هیئتی ها؟! بین ... ؟!

هرکسی بنا به اقتضای محیطی که توش زندگی میکنه با افراد مختلفی سر و کار داره! من سفرهای درون شهریم با اتوبوس یا به ندرت با تاکسی هست! 

هرموقع که توی اتوبوس باشم سعی میکنم بعضی از رفتارهای ریز افراد رو تا جایی که کسی متوجه نشه دقّت بکنم! رفتارهای شخصی رو نمیگم بیشتر منظورم رفتاری هست که افراد در برخورد با دیگران از خودشون بروز میدن! توی اتوبوس های سطح شهر همه آدمای اتوبوس از سر تا پات رو برانداز میکنن و توی چهره ات دقیق میشن! حداقل اگر تابلو این کار رو نکنن زیر زیرکی به هدف شون میرسن! دیگه اینکه وقتی کسی وارد اتوبوس میشه احتمالش زیاد هست که صندلی رو برای نشستن انتخاب بکنه که فرد دیگری هم روی صندلی کناری آن نشسته!  امّا توی اتوبوس دانشگاه ...

کسی سعی نمیکنه براندازت کنه و هرکسی ب کار خودش مشغول هست!! دیگه اینکه وقتی دانشجوها وارد اتوبوس میشن برای نشستن صندلی هایی رو انتخاب میکنن که کسی کنار دستشون ننشسته باشه! تکیه به پنجره فرورفتن توی تنهایی خودشون! گاهی این موضوع با چاشنی هندزفیری توی گوششون ، خیلی بیشتر هم حس میشه! زیاد اتفاق افتاده که حتّی خودم هم به دوستم سلامی بکنم و به راحتی از کنارش بگذرم و ی گوشه دنج رو برای نشستم انتخاب بکنم! یا اینکه کنار هم نشستیم ولی هرکسی غرق درون خودش شده!

البته اگر از اون جمع های شلوغ و پر انرژی صفری ها توی سرویس صرف نظر کنیم اغلب این اتفاق رو به کرّات میبینم! به نظر شما توی محیط هایی که شما حضور دارید این ضریب تنهایی دوستی به چه صورت هست؟! اصلاً وجود چنین چیزی رو قبول دارید؟! اگر به وجودش قائل هستید به نظرتون علّتش چیه؟!

پ.ن : دلتنگ دلتنگ خوبان و جاهای خوب هستم ... (+) (+) (+

پ.ن : دست من و دامان تو ... درد من و درمان تو ... چشم من و احسان تو ... (+)

وَ اِلی اللهِ تُرجَعُ الاُمور ...

۲۳ نظر ۲۱ خرداد ۹۳ ، ۱۸:۲۵

 " بسم الله الرحمن الرحیم "

در جریان زندگیت یه جایی یه زمانی شیء به سرت برخورد میکند و حافظه مبارکت را ب کل از دست میدهی! البته که این آلزایمر میتواند حاصل هزار کوفت و زهرمار دیگر هم باشد ضربه هایی که سبک زندگیت به سلول های خاکستری ات میزنند خُب اگر از این ها که در نتیجه مد نظرم توفیری ندارند بگذریم باید بگویم ، دیوانه کننده ترین چیزی که میشود تجربه کرد این است که : در این عالم وجود داشته باشی و از قبلت بی اطلاع باشی، با اطرافت بیگانه باشی ، حتّی با خودت! بدانی که هستی ولی ندانی که کیستی ؟! مثل این میماند که درون یک حباب خلائی تو را محبوس کرده باشند! ک حتّی نتوانی نفس بکشی ... هر لحظه ات عذابی دردناک باشد ... از همه اینها بدتر هم وجود دارد وقتی کهـ ...

برای خروج از زندان بیخبری باید خودت را باخبر کنی، آگاهی با کمک آنانکه روزی نزدیکترین ها به تو بودند و تو اکنون چیزی از آنها در خاطرت نداری. اوضاع بدتر میشود وقتی کهـ ... به نظرتان چ وقت اوضاع بدتر میشود؟! حالا خیلی هم ب ذهنتان فشار نیاورید ... تو میپرسی از او که منِ گذشته ام چگونه بود؟! که بود ؟! چ ها کرد ؟! چ ها گفت ؟! و ... اوضاع وقتی بدتر میشود که با تعاریفی که از خودت میشنوی نسبت به فرد گوینده و حرف هایش انکار شدید پیدا کنی!!!! انکار ؟! بله انکار !!! ذات و وجود هر انسان تازه متولد شده ای متمایل به سمت پاکی ها و خوبی هاست ... همان لوح سپید خودمان منظور است ... نور ،روشنایی و نور را جذب میکند و تاریکی چشم های نور را خواهد زد ... آدم فراموش کرده ، آدم آلزایمر گرفته آنکه مبتلا شود میشود یک طفل با یک گذشته سفید ، حداقل در خاطر خودش ... پس اگر با گذشته اش مواجه شود در صورت لجن بودن دچار انکار شدید میشود! نه این آدم کثیفی که برایم تصویر میکنی یقیناً من نیستم ...!!! چ قدر عذاب دارد آدمی که خودش را سپید میدید یک هو این طور وسط یک منجلاب خودش را فرض کند ... 

نمیدونم چند درصدمون وقتی ب چنین حالتی گرفتار بشیم چ حالی از گذشته مون بهمون دست میده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!! 

از حقیقت های تلخ این چنینی آدم دلش خوب میگیرد،امّا ای کاش از این گرفتگی ها گشایشی ، تحولی ، تلنگر عملی حاصل شود ...

ماه رجب گذشت و با سرعت نور ماه رمضان امسال هم پاورچین نزدیک میشود! نسبت به دنیای اطرافم در مقایسه با سال قبل خیلی توجیه تر شدم این هم حس خوبی است هم حس بدی! این که طعم و مزه چیزهای خوب را بفهمی و بچشی شیرین است امّا در قبال بعضی فهمیدنها وظیفه ها بسیار سنگین تر میشود پس با مناجات های ... قبلی ات حال خوش سال قبل به من نوعی دست نخواهد داد چون ... این را هم بیشتر مدیون تک تک شما مجازی ها  هستم خداوند خیر کثیر بهتون عنایت کنه 

+ خداوندا پیمانه مان را برای پذیرش آنچه که قرار است ازمحبت و کرمت در حقمان ارزانی داری بزرگ کن!

+ خداوندا توفیق فیض کثیر از اوقات ماه عزیز جدید را به همه مان عنایت کن ... دست خالی رفتن پیش واز ماه رمضان بعد یک سال مایه ی شرمندگیه ... خدایا

+ خداوندا توفیق صبر بر آنچه خیر و مصلحت مان در آن نهفته است قرار بده 

+ التماس دعای بسیار زیاد ... به شرط لیاقت دعاگوی تک تک تان هستم

+ لطفاً دعا کنید :) مسجد گوهرشاد رو از امام رضا هدیه بگیرم ... خیلی بسیار زیاد شدید دعاکنید لطفاً :)

وَ الی اللهِ تُرجَعُ الامور ...

۱۸ نظر ۱۰ خرداد ۹۳ ، ۰۲:۱۶