متی ترانا و نراک

متی ترانا و نراک

رحلة العاشق الی المعشوق ...

پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر/ چون شیشه عطری که درش گم شده باشد...
-------------------------------------------------
سلام
حضورتون رو خوش آمد میگم
لطفا آقایون رعایت حدود رو هنگام کامنت گذاشتن داشته باشند! بهتر اینکه از افعال با صیغه جمع استفاده کنید!
برای توضیح بیشتربه لینک " خواهرانه برای برادران " مراجعه کنید!
-----------------------------------------------
نوشته‌های این‌جا صرفن دیدگاه نگارنده بوده و لزومن مورد تایید اسلام نیست!
--------------------------------------------------
هنگام نماز طواف کعبه هم تعطیل است!نبینم موقع نماز اینجا باشی! برو که خدا داره صدات میزنه!

پيام هاي کوتاه
بايگاني
آخرين نظرات
  • ۳ آذر ۰۳، ۲۳:۰۶ - ن. ..
    هوم

۷۹ مطلب با موضوع «تلنگر» ثبت شده است

 

چشم هایش رنگ روشنی داشتند. قهوه ای روشن شاید هم عسلی از آنجایی که خیلی وقت است درست و حسابی توی چشم کسی زل نزده ام خاطرم نیست که دقیقاً چ رنگی داشتند. [ ب نظرم توی دوستی ها از همه باصفاتر آن زمانی است که نشسته اید و با دل خوش کنار هم دلگویی میکنید.بعد هم وقتی مخاطب واقع می شوید مثل یک شنونده خوب زل میزنی توی چشمهایش و به آرامی با لبخندی که تحویلش میدهی پلک میزنی! ]

قبلاً شنیده بودم که بعضی آدم ها عنبیه چشم شان باتوجّه به پوششی که دارند تغییر رنگ می دهد امّا «شنیدن کی بود مانند دیدن». دور هم بودیم و مشغول صحبت که شال بافتنی یشمی اش را روی شانه اش انداخت دوستانش با ذوق و شوق زل زل توی چشم هایش را نگاه میکردند. گفتم :«چی شده؟! توی چشماش چی دیدید که این همه ذوق زده شدید؟» با خنده ای مهار نشدنی گفتند :«چشماش. رنگ چشماش رو نگاه کن. رنگ شالش رو نگا کن.»/ گفتم :«خُب؟!» / « خب هیچی دیگه ،باز رنگ لباسش (روسری یا شالش) تغییر کرد و رنگ چشماش هم باهاش هماهنگ شد.» / با تعجب گفتم :«واقعاً! ولی من خیلی متوجه رنگ اصلی چشمات نبودم برای همین حس نکردم.» بیشتر که دقت کردم دیدم که ... خیلی جالب بود ... روبه رو شدن با یک آدم چشم تیله ای از نزدیک تجربه ی خوشایندی برایم محسوب شد.

 

اپیزود دوم :

مسئولیت ثبت نام شان را برعهده داشتم باید باآن ها گرم میگرفتم و در همان برخورد اوّل صمیمانه و خواهرانه برخورد میکردم. غرق صحبت شده بودیم با اینکه بااو حس صمیمیتی برایم حاصل نشد امّا یک چیز بسیار شیرین در او مرا به سمت خود میکشاند، آن هم لهجه ی زیبای یزدی اش بود. البته من خودم به خودی خود با همه زود صمیمی میشوم امّا او هنوز کامل یخش باز نشده بود. شاید نیم ساعتی گذشت موقع خداحافظی متوجّه موضوع جالبی شدم، داشتم با او به لهجه یزدی صحبت میکردم. بعداً از او عذرخواهی کردم ک مبادا فکر کند ب منظور دست انداختنش ادای لهجه اش را در آوردم ... واقعاً گاهی معظلی میشود ...

 

اپیزود سوم :

دفترمشق های سال های متمادی تحصیلم را که رقم بزنی هر سالش یک ساز می زند. انگار که هر کدام را داده ای به یک نفری نوشته. در این بین بعضی سال ها هم دستخط حالت توازن به خودش گرفته است و مثلاً دو سال پشت هم تغییر محسوسی نکرده است. هر باری که بغل دستی ام عوض میشد دستخطم هم تغییر میکرد. زمانهایی که نمودار تغییرات دستخط مثل خط ممتد ضربان قلب مرده هاست -------------------- می گوید که یا کنار دستی ام ثابت بوده و یا اینکه ، کسی که با او هم نیمکتی بوده ام دستخط قابل توجهی نداشته است تا من به سمتش مایل شوم. این مشابهت و آفتاب پرستی بودن مدل دستخطم اصلاً دست خودم نبود ...

 

ن.ن :

تجربیات مختلفی که در مسیر زندگی داشته ام حاکی از آنند که آدمها نه تنها عنبیه چشم شان بلکه تمام خلقیات و رفتارهایشان گاهی شاید عادت هایشان هم نسبت به آن که اطرافیانشان چ کسانی باشند از الگوی تیله ای بودن پیروی میکنند. اینکه گاهی و در برخی موقعیت ها تو یک آدم تیله ای باشی شاید جالب باشد امّا اینکه آفتاب پرست همیشگی باشی موجب نابودی ات میشود. البته این قاعده تاحدودی برای همه مان صادق است،تیله ای بودن را می گویم. از همین جهت است که می گویند در انتخاب همنشین تان دقت لازم را به خرج دهید.

 

د.ن :

گاهی اوقات با پدر که صحبت میکنم، اگر حرف هایم آنچه باشد که انتظار شنیدنش را نداشته باشند، فرضاً عاقلانه ترین و منطقی ترین حرف ها ته ته اش می شنوم که :«این خودت نیستی که این حرف ها را میزنی ،بگو ببینم فکرت از کجا خط گرفته ؟! »  من  : «  0_O  بابا !!!!! » 

پ.ن :

به منوهای بالا یکی اضافه شد ( من + تو = ما )

برسیم به این مرحله صلوات ( مرگ آگاهی ؛سیّد شهیدان اهل قلم)

وَاِلی اللهِ تُرجَعُ الاُمور ...

۱۷ نظر ۱۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۵:۰۷

" بسم اللهِ الَّرحمنِ الرَّحیم "

تعبیر پیغمبر اکرم راجع ب دل : «اِنّما مَثَلُ هذَا القلبِ کَمَثَلِ ریشةٍٍ فی فَلاةِ مُعَلَّقَةِِ عَلی شَجَرَةِِ تُقَلِّبُها الرِّیحُ ظَهراً لِبَطنِِ» 

مثل دِل تربیت نشده و ورزیده نشده با عبادت = پَر [مثل پَر یک مرغ]

اگر پَری بر درختی ، شاخی آویزان شود ز نسیمی تکان بخورد؛حتّی اگر وزشش به صورت تو حس نشود!

مثل قلب بنی آدم (قوه خیال اینجا منظور است.) ک یک جا نمی ایستد مثل همان پَر است ،ثابت نمی ماند!

گفت پیغمبر ک دل همچون پری است

 در بیابانی ب دست صرصری است

*مولوی

 

آیا همه دِل ها اینگونه اند ؟! آیا دِل امیرمومنان علی ابن ابی طالب العیاذ بالله اینگونه است ؟! ایشان کِ هیچ ،حتّی شاگردان کوچکِ شان هم اینگونه نبوده اند. یاسر ، کمیل ابن زیاد نخعی ، اویس قرنی ، عمار 

مالک بودن بر قوه ی خیال (تمرکز ذهن ، قدرت و تسلط)  ==*  حاصل بندگی و عبودیت خداوند متعال 

اهمیت اینان بر این است ==*  بر اندیشه خود حاکم اند ؛ خیالشان بر آن ها حکومت نمی کند!

حدیث پیامبراکرم صلوات الله علیه :« یَنامُ عَینی وَ لایَنامُ قَلبی» من چشمم میخوابد ولی دلم بیدار است؛ برعکس ما که چشممان بیدار است و دلمان در خواب.

 

گفت پیغمبر که عینای ینام             لاینام القلب عن رب الانام

*

چشم تو بیدار و دل رفته به خواب    چشم من در خواب و دل در فتح باب

                                           حاکم اندیشه ام محکوم نِی      چون که بنّا حاکم آمد بر بِنی *                                       *(بنی=بنا)

 

مَثَل من و اندیشه ام مثل بنّا و بناست؛ اندیشه و خیال مرا نساخته.

من چو مرغ اوجم اندیشه مگس     کی بود بر من مگس را دسترس

 

خلاصه ای از دو صفحه کتاب " آزادی معنوی " از شهید بزرگوار و گرانقدر " استاد مرتضی مطهری " ست. صص 64 و 65 

 

وَاِلی اللهِ تُرجَعُ الاُمور ...

 
۳۹ نظر ۰۵ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۵:۴۷

 " بسم الله الرحمن الرحیم "

 

من چو مرغ اوجم و اندیشه مگس     کی بود بر من مگس را دسترس

********************************

چشم تو بیدار و دل رفته به خواب    چشم من در خواب و دل در فتح باب

حاکم اندیشه محکوم نِی    چون که بنّا حاکم آمد بر بِنی

 

*******************************

گفت پیغمبر که عینای ینام     لاینام القلب عن رب الانام

وَ اِلی اللهِ تُرجَعُ الاُمور ...ُ

۲۶ نظر ۰۲ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۱:۲۸

*

هشدارهای تکراری این ساعات و این لحظه ها

از جانب ،اوستا کریم

+

 

وَ اِلی اللهِ تُرجَعُ الاُمور ...

۱۶ نظر ۰۷ فروردين ۹۳ ، ۱۶:۳۶

" بسم الله الرحمن الرحیم "

از نشستن روی زمین ابا داشتم!

نمی خواستم چادرم خاکی بشود!به فرم سختی کنارش نشستم!با لبخندی گفت:«چرا راحت نمی شینی روی زمین؟!»

گفتم:«چادرم، چادرم خاکی میشود!»

 

 

 

 

چهره اش جمع شد و گفت:« ازشما انتظار نداشتم! نقش لباست چیست؟! قرار است آن محافظ بدن تو باشد یا اینکه تو مواظبش باشی؟!»

از صحبتش بهت زده بودم!چی!! خُب!!

دوباره لبخند زد و گفت:«این ها همه هستند تا ما را حفظ کنند،دل مشغولیت این چیزها نباشه!»

این لینک ***

نائب الزیاره ***

خاطرات چادری شدنش** * (خیلی حسش نابه حتماً بخونید،پیشنهاد میکنم)

وَ اِلیَ اللهِ تُرجَعُ الاُمور ...

۲۴ نظر ۰۵ فروردين ۹۳ ، ۰۹:۴۰

بسم الله الرحمن الرحیم 

فعلن این لینک باشه خدمت تون! روحشون قرین رحمت محشور با انبیا و اولیای الهی لینک1   لینک 2

خیلی دلم گرفت از خبر شهادتشون!!

این لینک ***

وَ اِلیَ اللهِ تُرجَعُ الاُمور ...

۱۶ نظر ۰۴ فروردين ۹۳ ، ۲۳:۰۲

" بسم رب الشهداء و صدیقین "

تکرار همیشه هم بد نیست ... دلم بدجور هوایی محرم سال بعد شده ... لیاقت های نداشته دلت را بجور میفشارد تا حد عصاره گیری حتّی! احساس ضعف شدیدم شاید برای همین است!! 

+ وقتی دوستانت برات پیام حلالم کن کربلا میرم ، بفرستن تو فقط میتونی بگی خاک ب سر من بی لیاقت ... و دیگر هیچ!!

+ وقتی توی اتوبوس برات فال حافظ میگیره و تو حتی نمیگیری یعنی چی ...

بعداً میزنی نتیجه و تفسیر تفال میمونی واعجبا حافظ هم فهمید من گردش توی اینترنت و شنیدن از طریق امواج رو دوست دارم ... چ دم و دستگاهی به هم زده جناب خواجه !  این بساط ایول دارد!

۲۸ نظر ۱۶ اسفند ۹۲ ، ۲۲:۱۰

پیامکی برایم ارسال کرده است.نوشته کاری کن ک مبادا بعدا احساس خسران کنی.این بدترین احساس ممکن است.امروز ب دنبال آیاتی از کلام نور بودم ک به سوره عصربرخوردم."اِنّ اِلانسانَ لَفی خُسر"

[باید دقت داشت در زندگی تقارن ها اتفاقی نیستند!!]  ** 

***

وَ اِلیَ اللهِ تُرجَعُ الاُمور ...

۲۴ نظر ۱۳ اسفند ۹۲ ، ۲۲:۴۱

" بسم الله الرحمن الرحیم "

سلام 

السلام علیک یاامّی یافاطمة الزهرا اغیثینی

داشتم به این فکر میکردم که یه وقت یه کسی هست خیلی دستش تنگه اون قدر که توان مالی اجازه نمیده نون شبش رو تامین کنه! بهتر بگم اصلا توان مالی نداره! حالا طرف داره از گشنگی میمیره،خُب چی کار کنه بشینه تا بمیره؟! این در اون درم زده کارش به جایی نرسیده ودستش جایی بند نشده تا یه پولی دستش رو بگیره! یعنی بگم یه جورایی تلاشش رو کرده ولی این قدر به در بسته خورده که همه وجودش و روحش خُرد و خمیر شده یه جورایی!! نه اینکه توکل نداشته باشه نه! فرض کنید طرف حسابی هم یاد خدا و کرمش بوده ولی خُب قبول کنیم ماکه ایمان مون به اون حد نیست که بر مقدّرات خدا صبر بی اندازه و بی چون و چرا به خرج بدیم! یه جایی وقتی آدم زیاد به در بسته میخوره دیگه دل زده میشه از همه چیز! منظورم از خدا و رحمتش نیست ولی دیگه عقلش به جایی قد نمیده!

ذهن تون برگرده به همون که داشت از گشنگی میمرد خُب طرف چیکار کنه فرض کنید یه روز دو روز نهایتا یه هفته صبر کرد خُب اگه این طوری بگذره جون میده میمیره دیگه انگیزه ای هم براش نمی مونه که بخواد راه به جایی ببره! بااینکه چشمش به لطف خداست ولی ... 

حالا طرف چه قدر باید خود دار باشه که نره دزدی نمی گم گدایی که اونم ... میگم دزدی که روشن باشه کارد به استخون رسیده! حالا تکلیف چیه ؟! باید چی کرد؟!

این حس ناچاری روی آوردن به گناه که شیطان کثافت القاء میکنه رو چه جوری باید مهار کرد؟! ناظر به اینکه طرف خسته و درمونده شده؟! حالش از وضعش که شاید هزاران عامل و افراد دیگر مقصرش هستن به هم میخوره شاید!

چه جوری میشه طرف درموندگی شو درمان کنه وخودش رو قانع کنه حتی در صورتی که همین طور از گشنگی مرد نره سراغ حرام! نره سراغ دزدی!

این رو میشه در مورد مسائل دیگه هم به همین صورت نگاه کرد! در فضای کلی حرف زدم شخصی نبود!

وَاِلی اللهِ تُرجعُ الاُمور ...

۲۶ نظر ۱۳ دی ۹۲ ، ۲۰:۴۴
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۸ آذر ۹۲ ، ۱۴:۴۷