چشم هایش رنگ روشنی داشتند. قهوه ای روشن شاید هم عسلی از آنجایی که خیلی وقت است درست و حسابی توی چشم کسی زل نزده ام خاطرم نیست که دقیقاً چ رنگی داشتند. [ ب نظرم توی دوستی ها از همه باصفاتر آن زمانی است که نشسته اید و با دل خوش کنار هم دلگویی میکنید.بعد هم وقتی مخاطب واقع می شوید مثل یک شنونده خوب زل میزنی توی چشمهایش و به آرامی با لبخندی که تحویلش میدهی پلک میزنی! ]
قبلاً شنیده بودم که بعضی آدم ها عنبیه چشم شان باتوجّه به پوششی که دارند تغییر رنگ می دهد امّا «شنیدن کی بود مانند دیدن». دور هم بودیم و مشغول صحبت که شال بافتنی یشمی اش را روی شانه اش انداخت دوستانش با ذوق و شوق زل زل توی چشم هایش را نگاه میکردند. گفتم :«چی شده؟! توی چشماش چی دیدید که این همه ذوق زده شدید؟» با خنده ای مهار نشدنی گفتند :«چشماش. رنگ چشماش رو نگاه کن. رنگ شالش رو نگا کن.»/ گفتم :«خُب؟!» / « خب هیچی دیگه ،باز رنگ لباسش (روسری یا شالش) تغییر کرد و رنگ چشماش هم باهاش هماهنگ شد.» / با تعجب گفتم :«واقعاً! ولی من خیلی متوجه رنگ اصلی چشمات نبودم برای همین حس نکردم.» بیشتر که دقت کردم دیدم که ... خیلی جالب بود ... روبه رو شدن با یک آدم چشم تیله ای از نزدیک تجربه ی خوشایندی برایم محسوب شد.
اپیزود دوم :
مسئولیت ثبت نام شان را برعهده داشتم باید باآن ها گرم میگرفتم و در همان برخورد اوّل صمیمانه و خواهرانه برخورد میکردم. غرق صحبت شده بودیم با اینکه بااو حس صمیمیتی برایم حاصل نشد امّا یک چیز بسیار شیرین در او مرا به سمت خود میکشاند، آن هم لهجه ی زیبای یزدی اش بود. البته من خودم به خودی خود با همه زود صمیمی میشوم امّا او هنوز کامل یخش باز نشده بود. شاید نیم ساعتی گذشت موقع خداحافظی متوجّه موضوع جالبی شدم، داشتم با او به لهجه یزدی صحبت میکردم. بعداً از او عذرخواهی کردم ک مبادا فکر کند ب منظور دست انداختنش ادای لهجه اش را در آوردم ... واقعاً گاهی معظلی میشود ...
اپیزود سوم :
دفترمشق های سال های متمادی تحصیلم را که رقم بزنی هر سالش یک ساز می زند. انگار که هر کدام را داده ای به یک نفری نوشته. در این بین بعضی سال ها هم دستخط حالت توازن به خودش گرفته است و مثلاً دو سال پشت هم تغییر محسوسی نکرده است. هر باری که بغل دستی ام عوض میشد دستخطم هم تغییر میکرد. زمانهایی که نمودار تغییرات دستخط مثل خط ممتد ضربان قلب مرده هاست -------------------- می گوید که یا کنار دستی ام ثابت بوده و یا اینکه ، کسی که با او هم نیمکتی بوده ام دستخط قابل توجهی نداشته است تا من به سمتش مایل شوم. این مشابهت و آفتاب پرستی بودن مدل دستخطم اصلاً دست خودم نبود ...
ن.ن :
تجربیات مختلفی که در مسیر زندگی داشته ام حاکی از آنند که آدمها نه تنها عنبیه چشم شان بلکه تمام خلقیات و رفتارهایشان گاهی شاید عادت هایشان هم نسبت به آن که اطرافیانشان چ کسانی باشند از الگوی تیله ای بودن پیروی میکنند. اینکه گاهی و در برخی موقعیت ها تو یک آدم تیله ای باشی شاید جالب باشد امّا اینکه آفتاب پرست همیشگی باشی موجب نابودی ات میشود. البته این قاعده تاحدودی برای همه مان صادق است،تیله ای بودن را می گویم. از همین جهت است که می گویند در انتخاب همنشین تان دقت لازم را به خرج دهید.
د.ن :
گاهی اوقات با پدر که صحبت میکنم، اگر حرف هایم آنچه باشد که انتظار شنیدنش را نداشته باشند، فرضاً عاقلانه ترین و منطقی ترین حرف ها ته ته اش می شنوم که :«این خودت نیستی که این حرف ها را میزنی ،بگو ببینم فکرت از کجا خط گرفته ؟! » من : « 0_O بابا !!!!! »
پ.ن :
به منوهای بالا یکی اضافه شد ( من + تو = ما )
برسیم به این مرحله صلوات ( مرگ آگاهی ؛سیّد شهیدان اهل قلم)
وَاِلی اللهِ تُرجَعُ الاُمور ...