کلنجارهای ذهنی (منطقی)
سلام :)
یاد یه خاطره ای افتادم که وقتی یادش میوفتم کلی حرف برام مرور میشه ...
کلاس بیماری شناسی گیاهی
استاد داره در مورد خلق الساعه و نظریات خرافی اولیه در مورد عواملی که مردم فکرمیکردند عامل ایجاد بیماری توی گیاهان هستند صحبت میکنه ... میگه مثلا اونا میگفتن این گیاه نفرین شده که اینجوری شده اون یکی براساس فلان حرف خرافی مسخره است که بیمار شده و خلاصه ...
استاد میگه : این نظریات توسط راهبان به مردم گفته میشد ... مردم هم آگاهی نداشتند و این خرافات را قبول داشتند همه ... تا اینکه علم پیدا کردند نسبت به برخی مسائل و نظریات علمی جدیدی ارائه شد ... مبنی بر اینکه این ها براساس این دلایل طبیعی ایجاد میشوند نه ...
بعد جناب شان در اومده میگه مثلا همین که میگن بعضی گناها باعث میشن شرایط اقلیمی تغییر کنه و بارون نیاد ...
مثلا میگن هرجا بدحجابی زیاد بشه بارون کم میشه و خشکسالی میشه و از این اراجیف ... من نمیدونم چرا این مباحث علمی رو مثل راهب های زمان قبل از میلاد به این خرافه ها مربوط میکنن ... اینا هزار رو یه دلیل علمی داره ...
من : چون نمی تونستم استاد رو قانع کنم پس سکوت اختیار کردم ... صرفا یه پوز خند مسخره زدم به حرف های استاد تمام !
الف : دوستم رو میگم تمام قد بلند شد و گفت من با حرفتون مخالفم اصلا هم اینطور که میفرمایید نیست! توی عالم همه چیز اثر معنوی خودش رو داره!
استاد : من نمیخوام در این باره بحث کنم
وقت کلاسم گرفته میشه!(استادمون به شدت سیگاری بود!)
الف : خوب پس چرا موضوع رو مطرح کردید اینجوری؟! به تلپاتی اعتقاد دارید؟!
استاد : من اطلاعی ندارم و نمیخوام وارد این بحث بشم
الف : خیلی خوبه وقتی اطلاعات مون کامل نیست اینجوری نظرات خودمون رو به هم تحمیل نکنیم ...
من : الف داره چیکار میکنه بی فایده است بحث کردن اثری نداره ... اینجوری که قانع نمیشه ...
جلوی من چن نفری مشغول سرتکان دادن به نشانه تایید استاد هستند! آره استاد درست میگه!
من : خنده ای تمسخر آمیز مجددا به موضوع مذمومی که مطرح شده ... تو فکرم اگه الف هیچی نمیگفت شاید بهتر بود ... کسی قانع نشد ...
بعد کلاس
من : چرا اونجوری گفتی نترسیدی بندازدت بیرون ... تازه قانع هم نشد ... چه فایده لطفش چیه ... باید قانع میشد تا بحثت فایده ای میداشت!
الف : نه اینجوری هم نیست ... بعضی وقتا صرف طرح یه موضوع خودش کمکه ... هرکسی توی اون جلسه بود الان به جای یه حرف که استاد تمام زد ذهنش درگیر دوتا حرف میشه ... توی خلوت خودش با ذهن خودش کلنجار میره ببینه کدوم یکی درست گفت ... خدا رو چه دیدی بلکه هم یکی فکرش سوزنش رو جای درست گیر کرد و زد و آدم شد اصلا! همین که ذهنشون در گیر شد کافیه ...
ترس از این نداشته باش طرفت قانع نشه ... فوقش میگی بعدا تحقیقات مکتوب در این زمینه بهتون ارائه میدم ...
من : دَرسِ خوبی بهم داد ... از اون به بعد راحت تر از جام بلند میشم و حرف میزنم و توی اتوبوس و تاکسی و صف سرویس و توی حیاط آموزشگاه و توی مطب خانوم دکتر اگه کسی رو دیدم لااقل باهاش حرف میزنم اگر حرفی داشت!
مثلا چن روز بعدش دیدم "ن" اومده میگه فلان و فلان و از میون همه حرفاش سوال اش در مورد حرف "الف" اون روز توی کلاس من و متعجب کرد و یاد حرفش افتادم(حرف الف رو میگم) ! کافیه ذهنش درگیربشه!
ب.ن : علم چیست؟ دین چیست؟این که میگن اثرات معنوی هم از علل بروز یک پدیده هستند یعنی چه؟ اصلا هست؟درسته ؟
دارم با "ن" حرف میزنم از لابه لای حرفاش میرسی به اینکه اهل روزه نیست،
داشتم میگفتم چه آدم سیب زمینی بودم که دوست نماز خونم بعد سه سال که کنار هم بودیم نفهمیدم نمازش ترک شده!
گفت : چرا دوست داری نظراتت رو به من تحمیل کنی!هرکس نظر خودش رو داره! من که حرفات رو قبول ندارم!
صرفا جهت اطلاع : این قسمت (حرف های راحت) از اون بالای وب کامنت دونیش بازه صحبت های بی ربط با متن ها رو ببرید اون بالا
ب.ن : یعنی قربون خدا برم من دهن باز کنم لغوز بخونم میذاره تو کاسم که مزنه حرفی که زدم دستم بیاد! خدایا شکرت! قیضیه همونیه که میگی وقتی یه کُری برای یکی میخونی خدا خودت رو با همون امتحان میکنه! مجبورمون کرده امتحان مطلب پس بدم دوباره! ایول اوستا کریم خُودَم!