متی ترانا و نراک

متی ترانا و نراک

رحلة العاشق الی المعشوق ...

پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر/ چون شیشه عطری که درش گم شده باشد...
-------------------------------------------------
سلام
حضورتون رو خوش آمد میگم
لطفا آقایون رعایت حدود رو هنگام کامنت گذاشتن داشته باشند! بهتر اینکه از افعال با صیغه جمع استفاده کنید!
برای توضیح بیشتربه لینک " خواهرانه برای برادران " مراجعه کنید!
-----------------------------------------------
نوشته‌های این‌جا صرفن دیدگاه نگارنده بوده و لزومن مورد تایید اسلام نیست!
--------------------------------------------------
هنگام نماز طواف کعبه هم تعطیل است!نبینم موقع نماز اینجا باشی! برو که خدا داره صدات میزنه!

پيام هاي کوتاه
بايگاني
آخرين نظرات
  • ۳ آذر ۰۳، ۲۳:۰۶ - ن. ..
    هوم

بسم الله الرحمن الرحیم

اوّل

اواسط تابستان بود و گرمای استخوان سوز هوا، ماه مبارک را دشوار کرده بود. داشتم زندگی ام را می کردم که درست وقتی انتظارش را نداشتم سرو کلّه او داشت پیدا می شد. این را می توانستم از زور زدن هایش بفهمم. تلاشی بی وقفه می کرد تا چیزی را که سدّ راهش شده بود بشکافد و خودی نشانم بدهد. از اصرارهای مداومش تک تک سلول های شقیقه ام تیر می کشید و درد می رسید تا خود مغزم. ول کن ماجرا نبود. تا این که دیدم از یک جایی به بعد دیگر در سکوت فرو رفت. همان طور وسط تلاش های نصفه نیمه اش نشسته بود و بی هیچ تلاش و تقلایی نیمچه رخی به من نشان می داد. حرصم گرفته بود که چرا این لعنتی که آن قدر جان کند و انرژی ام را هورت کشید تا به این جا برسد، حالا این طور رفته روی مود خفه-سکوت و ماموریتش را ناتمام رها کرده و بی خیال مرا به تماشا نشسته. سه چهارسالی گذشت و من کلاً فراموشش کرده بودم. یک طور مسالمت آمیزی با هم کنار آمده بودیم تا این که همین چند وقت پیش وسط یک پیک نیک شبانه توی پارک، دوباره رخ نمایی کرد. ماجرا بعد از خوردن شام آن شب شروع شد. درد از روی لثه ام شروع می شد خودش را به شقیقه ام می رساند. برای چند لحظه تا مغز اسخوان شقیقه فرو می رفت و دست آخر یک مشت می کوبید توی مغزم و بی رمق، دوباره پرتاب می شد روی لثه ام. با وجود همه خود داری هایی که کردم، امّا زور او به تحمل لاغر من زبان درازی می کرد و دو هفته بود که روانم را پیاده کرده بود. آن قدر که اگر منعی نداشتم، سر کلاس فلسفه غرب می رفتم خرخره استاد را بابت حرف های بی سروته ی که وسط این درد زبان نفهم می زد می جویدم، امّا خدا رحمش کرد. خدا من را هم رحم کرد و بالاخره موعد کشیدن این طفلی بی زبان رسید و از وجود بد جایش راحت شدم. 

دوم

همین طور که سلول هایمان رشد می کنند و مسیر نمو را در پیش می گیریم، بذر اخلاقیات و رفتارهای مان هم روز به روز بزرگتر می شود تا این که از یک جایی به بعد می توانی شاهد یک درخت تناوری در وجودت باشی که حسابی در تو ریشه دوانده و ثمره اش تلخ یا شیرین به ظهور رسیده است. اگر یک روزی به خودت بیایی و ببینی این جفتی که درون رحم وجودت لانه گزینی کرده و تو رشد تک تک سلول هایش را با ضمیر باطنی ات شهود کرده ای، ناقص است و پر از اختلال. حالا باید به هر جان کندنی شده او را از خودت جدا کنی و بی رحمانه دور بیاندازی. جنین اخلاقیات و رفتارهای بدقواره ای که با مکیدن شیره وجودت، حالا برایت ملکه شده اند [البته نمی دانم اخلاقیات زشت هم ملکه می شوند؟ یا فقط برای خوبی ها از اصطلاح ملکه شدن استفاده می کنیم] و تو باید با عذاب و شکنجه ای دردناک، اتصال آن را با وجودت قطع کنی. باید این درخت را از بُن بکنی و بذر دیگری بکاری و برای رویشی مجدد تلاش کنی.

 

خیلی از چیزهایی که در مسیر زندگی برای رسیدن به آن ها تلاش می کنیم و می دویم همین اند. چیزهایی که لاینفع اند و فقط وقت و انرژی ارزشمندمان را برای شان خرج می کنیم. کارها و هدف های باطل و بیهوده. اعمال حبط شده ای که فقط سرمایه ی مان به ازای انجام دادن شان برباد فنا رفته. رذیله های اخلاقی که درون ما چاق و چلّه شده و حالا آن قدر بزرگ شده که نقاط حساس زندگی مان را تحت تاثیر خودش قرار داده.

پ.ن: یک جایی گیر بیافتی که راه پس و پیش نداشته باشی. روحت در مضیقه باشد و تو باشی که بال بال می زنی. خدایا خودت به فریادم برس.

و الی الله ترجع الامور ...

۲ نظر ۱۰ آبان ۹۵ ، ۱۵:۴۲

بسم الله الرحمن الرحیم

امروز روزی ست که تو چشم به جهان گشودی و دنیا را با آمدنت به لبخندی عمیق و شاد میهمان کردی.

ان شاءالله ارباب مان، دعای گوی لحظه لحظه زندگی ات باشند.

از اعماق وجودم از حضرت مادر برایت نگاهی بسیار ویژه طلب می کنم، از آن هایی که زندگی ها را زیر و رو می کند و بذر محبّت خاص و عاشقانه شان را در دلت بیش از پیش می کارد. 

به حرمت این ماه عزیز، نشد این جا سور و سات تبریک برپا کنم. باشد که همین طور بپذیری از خواهرت.

فی امان الله ...

تقدیم به مینایِ دوست داشتنی ام

*جمال ثریا

۰ نظر ۱۷ مهر ۹۵ ، ۰۸:۰۰

«بسم الله الرحمن الرحیم»

قراری که می شود از حالا تا همیشه با خودمان بگذاریم: 

"پیش از تکبیرة الاحرام هر نماز مان سلامی بدهیم به اربابمان. «صلی الله علیک یا ابا عبدالله»"

#رزق_شب_دوم_

#حاج_آقا_رهدار_

و الی الله ترجع الامور ...

۵ نظر ۱۴ مهر ۹۵ ، ۱۵:۰۱

« بسم رب الشهداء و الصدیقین »

رخصت ارباب
نفس گرم تو باشد نخ تسبیح وجودم ؟
دلم ارباب شده دانه ،شکسته ...
تربتت گِل بشود ؟دانه شود؟ بنشیند جای آن دانه شکسته؟!

منتشر شده در تاریخ 93/8/8 ، 17:33

 

وَ اِلی اللهِ تُرجَعُ الاُمور ...

۴۲ نظر ۱۳ مهر ۹۵ ، ۱۶:۰۴

379


خدایا مدتی ست هرچه از تو می پرسم می گویی: "برو سراغ او، بشناسش، آدرسم را از او بپرس، دستت را بگذار توی دستش، از عشق او برای بچه ها بگو، یکی از پنجره های دلت را رو به او باز کن، دعایش کن، فرجش را بخواه، در طول روز یادش کن" 
او می گوید: "معلوم است که صدایت را می شنوم؛ فقط لب هایت را تکان بده، من میراث غدیرم، آن ها بچه های من هستند , ... های دیگری که توان شنیدن شان را ندارم. حیرانم. سرگشته ام. معلّقم. دعای شدید لازمم.

پ.ن: بزرگی گفتند: "از ایشان بخواهید اگر به اذن خدا قرار است کسی را هدایت کنند، شما را هم سهیم کنند." *ثمره این دعا خیلی شیرین است، اما با خودش دردی دارد .*

 

المستغاث بک یا صاحب الزمان

 

و الی الله ترجع الامور ...

۰ نظر ۰۷ مهر ۹۵ ، ۰۰:۴۴

379
مولای من، مرا ببخش برای| بیعت هایی که تجدید نکردم| ندبه هایی که نخواندم| چموشی هایی که مرتکب شدم| دل هایی که به تو ندادم| سلامتی هایی که برات ارزو نکردم| رنج هایی که به تل انبار غم های دلت افزودم| مرا ببخش بابت انتظارهایی که نکشیدم ...
نیروگاه کشش های درونی ام آتشی گرفته، با شعله های بلند، آن قدر بلند که هیچ کس را یارای خاموش کردنش نیست. این شعله ها برای فروکش شدن بهانه مهندس ناظرشان را می گیرند. بهانه صاحب شان را می گیرند. مولای من ... من زبان این ها را نمی دانم... المستغاث بک یا صاحب الزمان


و الی الله ترجع الامور...

*با صدای محمد اصفهانی

۵ نظر ۰۲ مهر ۹۵ ، ۱۰:۰۷

379

آیا صحبت کردن با امام غائب -از نظر مَنِ نا بینا- برای بندگان روسیاه درگاه خدا هم ممکن است؟

آیا می شود غَم دل با او بگویم؟

آیا به حرف های همه حتّی روسیاه ها هم گوش می دهند؟

آیا سخن گفتن با ایشان گره از این آشفتگی های روحی باز می کند؟

مولایِ مَن ..

ای کاش صاحب نفسی دعایی در حق این بنده کند!!

و الی الله ترجَعُ الامور ...

 

۵ نظر ۱۶ شهریور ۹۵ ، ۰۰:۰۳

379

برای خرید جهیزه ام به پایین دستم نگاه کنم. قصدم از زندگی به راه انداختن کلکسیون لوکس سمساری مانندی نباشد.

وَ الی اللهِ تُرجَعُ الامور ...

* حسنک وزیر

۰ نظر ۰۷ شهریور ۹۵ ، ۲۰:۰۰

379

سری بزنید این جا ****

خیر قسمت می کنند. 

و الی الله ترجع الامور ...

۰ نظر ۰۱ شهریور ۹۵ ، ۱۲:۳۳

379

خوردن غم و غصه واسه مشکلاتِ خودت و دیگران، فضولی توی کار خدا نیست؟؟! مگر نه این که اگر خودش اراده کنه حال خوب و بد همه اش می شه «کن فَیکون» ؟؟ از خدا دلسوزتر هم مگه هست که من ناراحت این چیزها بشم یا باشم؟

و الی الله ترجع الامور...

۱۳ نظر موافقين ۳ مخالفين ۰ ۱۶ مرداد ۹۵ ، ۰۳:۰۷