متی ترانا و نراک

متی ترانا و نراک

رحلة العاشق الی المعشوق ...

پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر/ چون شیشه عطری که درش گم شده باشد...
-------------------------------------------------
سلام
حضورتون رو خوش آمد میگم
لطفا آقایون رعایت حدود رو هنگام کامنت گذاشتن داشته باشند! بهتر اینکه از افعال با صیغه جمع استفاده کنید!
برای توضیح بیشتربه لینک " خواهرانه برای برادران " مراجعه کنید!
-----------------------------------------------
نوشته‌های این‌جا صرفن دیدگاه نگارنده بوده و لزومن مورد تایید اسلام نیست!
--------------------------------------------------
هنگام نماز طواف کعبه هم تعطیل است!نبینم موقع نماز اینجا باشی! برو که خدا داره صدات میزنه!

پيام هاي کوتاه
بايگاني
آخرين نظرات
  • ۳ آذر ۰۳، ۲۳:۰۶ - ن. ..
    هوم

۱۶۰ مطلب با موضوع «زندگی شیشه ای» ثبت شده است

" بسم الله الرحمن الرحیم "

سلام

دیروز

۲۴ نظر ۱۸ آذر ۹۲ ، ۰۸:۴۹

" بسم الله الرحمن الرحیم "


السلام علیک یااباعبدالله الحسین علیه السلام 

السلام علیک یا ثارالله


سلام 

هدف از گذاشتن این عکس : نامعلوم :*)

شب پیش از 13 آبان بود! داخل خوابگاه برای بروبچ برنامه داشتیم! منم از والدینم اجازه گرفتم موندم! فضای حاکم برخوابگاه و سالن هاش غمناک بود! حس غربت عجیبی داشت! یاد زندان میافتادم! هزار بار خدارو شکر کردم بابت اینکه همین جا زیر سرخونوادم میرم دانشگاه! بعد از اینکه نقد فیلم آرگو تموم شد و فیلم های مصاحبه پارسال توی لانه جاسوسی رو دیدیم، بروبچ مشغول بحث شدند بچه ها یه سری سوال توی ذهن شون بود که به لطف "ز" و " ز" و "ص" پاسخ داده شد!

از طرف حمایت کنندگان نظریه ازدیاد

نسل به منظور افزایش انگیزه برای

فرزند پروری بیشتر   :*)

بعد برنامه وقتی همه رفتن ما موندیم و دوسه تا دیگه بچه ها! من و "ص" اصفهانی بودیم و اون چند تای دیگه خوابگاهی بودن!سرتون رو درد نیارم داشتیم بحث میکردیم سر سبک زندگی و این که چه قدر حرف میزنیم و چه قدر عمل میکنیم که بحث رسید به ازدواج! توی اون جمع دو نفرمتاهل بودن و بقیه مجرد! "ز" گفت : یه روزی بود استادمون سرکلاس داشت در مورد اینکه اگه یه روزی یه نفری اومد براتون که شغل ثابت نداشت و سربازی نرفته بود و خونه مستقل نداشت و ماشین نداشت و از این صوبتا بحث میکرد! من خودم از اولین نفراتی بودم که به حرفاشون خندیدم و گفتم مگه میشه، چه حرفا! امّا الان ... وقتی قرار شد که ازدواج کنم اوضاع عوض شد و دیدم تا اون موقع نسبت به این مسائل تغییر کرده بود!**

خلاصه اینکه داشتیم سرهمین موضوع بحث می کردیم!کی گفته باید پسرسربازی رفته باشه حتمن؟ کی گفته باید حتما شغل ثابت و مشخص داشته باشه؟ کی گفته باید یه خونه داشته باشه؟ کی گفته باید فلان مدرک رو داشته باشه؟ آخه کی گفته؟ 

مگه این والدین الان قبلا خودشون همه چی تموم بودن! خونه داشتن! سرکار درست درمون میرفتن! با جیب پرپول میرفتن خواستگاری! 

یکی از دخترا دراومد گفت : نمیشه که باید سربازیش رو رفته باشه! تازه بعد این همه بخواد بعد ازدواجش بره سربازی که دیگه چی میشه! شغل هم باید حداقل یه چیزی مشخص داشته باشه! 

+ اصلا حس نوشتنم نمیاد. ادامه داشت ...

+ خیلی وقت بود میخواستم این رو بنویسم نمیشد!

+ نمیدونم چرامن هر وقت میشینم کنار یکی تهش حرفا به همین چیزا ختم میشه!!

+ اصلا از فضای خوابگاه خوشم نمیاد ولی تجربه خوبی بود!!

+ وقتی توی سالن خوابگاه راه میرفتم حس راه رفتن توی رخت کَنِ یه ورزشگاه بهم دست داد! نمیدونم چرا مردم بلد نیستن مثل بچه آدم لباس بپوشن! ;|

همینه دیگه پس فردا چاره بچه رو

نمیکنی بش بگی این و بپوش

اون و نپوش :*)


+ آبجی خانومایی که اینجا هستین خداییش چندتا غذا بلدید درست کنید؟!

چه قدر مهارت های خانه داری و از این قبیل دارید؟! 

التماس دعا

وَاِلی اللهِ تُرجَعُ الاُمور ...

۲۶ نظر ۱۵ آذر ۹۲ ، ۰۹:۳۵

" بسم الله الرحمن الرحیم "


سلام 

همین قد که اوّل کار یادم رفت بسم الله بنویسم نشونه خوبی میتونه باشه برای اینکه اصلا حالم برای نوشتن خوب نیست! نمیدونم چه بلایی سرقوای جسمیم اومده! خُب بیخیال! یادتون هست نزدیک عید پارسال همه برای پسته به اندازه پراید سر و دست میشکستند! چه واژه ای پسته ...! یادتونِ چه قد خبرساز شد و چه قد فک کردن وای عید بدون پسته هم مگه میشه؟! الانِ برید توی گوگل سرچ بزنید " آفلاتوکسین " ببینید چه نتایجی براتون میاد!؟ بعد بیایید ببینم نظرتون چیه! 

یادتون باشه Aflatoxin البته اگه درست نوشته باشم! شرمنده بیش تر از این توانایی نوشتن نیست! 


:)

از اینکه نمیرسم به وب هاتون سربزنم عذرخواهی میکنم! اصلا نیستم توی صحنه! بعضی هاتونم میام میخونم ولی نظر نمیرسم بذارم! اوضاع قاراش(غاراش) میشه! دیروز رفتم دفتر استاد! پدربزرگیه برای خودش! هم سن آقاجون (پدربزرگ) من باید باشند! کلن هروقت ببینندمون نمیتونند یه تیکه نثارمون نکنند.

میگن باز اومدی چی کار! میگم : نمرم رو میخوام ببینم! میگن: فک کردید که چی من بیکارم شما هروقت خواستی بیای! میگم : نه من چنین فکری نکردم خودتون دیروز فرمودید 8 تا 9:30 بیا نمرت رو ببین! یه لبخند ژکوند به من و دوستم میزنند و میگن باشه برو الان میام! بعد کلی احوالُ و پُرس با یکی دیگر از اساتید گرامی استاد بالاخره اوشون و ول کردن تشریف شون رو آوردند! میگن : اومدی برگت رو ببینی؟! میگم بله! روبه دوستم که جهت دلداری باخودم برده بودمش میگن : اومدی دلداریش بدی شما. دوتایی تو خودمون میخندیم و میگیم بله! میگن : بهتره برگت رو نبینی پشیمون میشی، بعدا میان بازار شام میزکارشون زحمت میکشن برگه من و میارن بیرون! ... شدی! میگم : از چنده !!!!! میگن : از 20 دیگه ، شما قبلا از دانشجوهای خیلی خوب بودی چی شده این ترم نه کلاس میای اینم وضع نمرت! لبخند ژکوند میزنم میگم من که بهتون گفتم این ترم یه مشکلی برام پیش اومده! میخندن و میگن ان شاءالله قراره پایان ترم جبران کنی!  دوستم میگه : بله حتما همین طوره! 

سرزیرانداختیم خداحافظی کردیم و اومدیم بیرون وسط سالن پقی زدیم زیر خنده! خخخ! دیدی باز چه کرد! تاپائین پله ها حرفای استاد و نمره طلایی من و این که از ده چند میشم رو مرور میکردیم خوب نصف میشم!!! درس میشه پایان ترم باید یه نمره نصف ناقابل دیگه بیارم تا پاس شم! خیلی جالب شدم من! 

اینم عکس نی نی منِ
دلم میخواد لُپِش رو یه گاز بگیرم

خدای نی نی ها دوست دارم :*)


و الی الله ترجع الامور ...

۱۱ نظر ۱۴ آذر ۹۲ ، ۱۴:۳۲

" بسم الله الرحمن الرحیم "

 

۰ نظر ۰۸ آذر ۹۲ ، ۲۰:۰۸
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۲ آذر ۹۲ ، ۲۲:۲۸

" بسم الله الرحمن الرحیم"

سلام

قول دادم به خودم بعد ده و نیم پای سیستم نباشم! پس پست نصفِ نیمه جهت اعلام حضور! جایِ همه خالی بود بسی! بعضی وقتا که خدا بخواد به آدم پسِ سری بزنه که هیچی نیستی و لاف نزن و تا اونجا که میگی دنیا دنیا فاصله داری ، خوشحال میشی و میزنی زیر گریه از نفهمی و ... خودت! حتی شده با یه کتابچه که برای صاحبش قبلا کلی غم روی دلت نشست و ... و دوباره داغ دلت تازه بشه! باید از این پسِ سری ها چشم ترس شد! حرف زیاد هست برای گفتن منتهی وقت ارزشمندتون رو نمیگیرم!

بارون محبت اوستاکریم تازه تازه داغ دلم رو تازه کرد!

و الی الله ترجع الامور ...

۶ نظر ۰۱ آذر ۹۲ ، ۲۲:۲۱

" هوالعشق "

سلام جمیعا



یکشنبه هفته گذشته ساعت 21:47 ... داشتم به وب هایی بروبچ سر میزدم ... روضه امام حسین طبق معمول این چن وقته توی گوشم بود و ... وب " آجی" رو باز کردم یه چرخی توی مطالب صفحه اولش زدم ... از اون پائین شروع کردم تا رسیدم اینجا + زدم زیر گریه و کلی غبطه خوردم ... گفتم میبینی خدا مشهد که قسمت نشد بریم ، کربلا هم که دعوت مون نکردن ... داغ دیدار آقا هم به دلمِ و همچنان با خودم مرور میکردم و آهی کشیدم و باشه ای با خودم گفتم و برای پست نظر گذاشتم + ... کلی هم برای آبجی خوشحال شدم! نشون به همون نشون فردا صبح تا ساعت 9 خواب بودم که یه دفعه تلفنم زنگ خورد و ... فقط همین و بگم بهم خبر دادن دیدار آقاست هفته دیگه شما هم تمایل دارید اسم تون رو بفرستیم ... من مونده بودم ... از ذوق ... ذوق مرگــ شدم حسابی ... رفتم سراغ تقویمــ! اِی لعنتی من اون روز میان ترمــ حشره شناسی دارم ... اِی خدا! با هر ضرب و زوری بود تلفن دفتر استاد رو یافتم و گفتم من مسافرت فوری برام پیش اومده و هفتهـ دیگهـ نمیتونم بیام میان بدم ! استادم یه خرده فکر کرد و گفتند خوبــ باشهـ بعدا بیا ببینم چی میشه ... بالاخره ثبت نام کردم! گذشت تا این هفته خبر دادن یه روز عقب افتاده ... من و بگو ... حرفم رو خلاصه کنم امروز بعدِ اندی نشستم به عشق رفتن درس خوندم ... کیف کردمــ ... آقا از همین جا دستـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ بوس تون هستم! فردا راهی میشم ان شاءالله چهارشنبه دیدار خواهیم داشت! البتِـــ اگه توی راه برای اتوبوس اتفاقی نیافته و من تا فردا دق مرگ تربیت بدنیم نشم


دست بوس آقا هستم ، آقای نفسِ خودم


التماس دعا فراوان

دعا کنید قسمت بشه یه زیارت حضرت معصومه هم نصیبم بشه

پ.ن : نظرات رو بعد از بازگشتم تایید میکنم فعلن ما بریم سراغ درسمون

و الی الله ترجع الامور ...

۱۸ نظر ۲۷ آبان ۹۲ ، ۲۲:۱۶
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۵ آبان ۹۲ ، ۲۱:۱۹

چه شام هایی که غریبانهـ طی شدند

دیشب شام غریبانــ تمامــ شد امـــادلمــ

دلمــ گواهیــ می دهد غریبی زینبــ و بچه ها

غریبی اهل بیتـــ امام حسین تمامــ نخواهد شد

زینبـــ جان حضور مدافعان حرمتــــ    خودش گواه شام غریبانه دیگری است ...

۷ نظر ۲۴ آبان ۹۲ ، ۲۳:۰۸

" به نام آفریننده سالار عشق"

کویر خشکیده دِلم این روزها با کودکان دشت کربلا یک صدا شده است 

العطش عموجان ... آب ... یاالله

+


محتاج دعای خیرتون به شدت

۷ نظر ۲۳ آبان ۹۲ ، ۰۰:۰۸