متی ترانا و نراک

متی ترانا و نراک

رحلة العاشق الی المعشوق ...

پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر/ چون شیشه عطری که درش گم شده باشد...
-------------------------------------------------
سلام
حضورتون رو خوش آمد میگم
لطفا آقایون رعایت حدود رو هنگام کامنت گذاشتن داشته باشند! بهتر اینکه از افعال با صیغه جمع استفاده کنید!
برای توضیح بیشتربه لینک " خواهرانه برای برادران " مراجعه کنید!
-----------------------------------------------
نوشته‌های این‌جا صرفن دیدگاه نگارنده بوده و لزومن مورد تایید اسلام نیست!
--------------------------------------------------
هنگام نماز طواف کعبه هم تعطیل است!نبینم موقع نماز اینجا باشی! برو که خدا داره صدات میزنه!

پيام هاي کوتاه
بايگاني
آخرين نظرات
  • ۳ آذر ۰۳، ۲۳:۰۶ - ن. ..
    هوم

بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم 

همان زمان که یادم دادند انگشت سبابه ام را چه طور خاصی بپیچانم توی لبه ی چادرم تا رویم را بگیرم، لابه لای حرف هایشان به گوشم فرو کردند که حیایت سوای حجاب در آوای کلامت هم بایستی طنین انداز شود. حواست را جمع کن با ناز و ادا مقابل نامحرم سخن نرانی که خداوند را خوش نمی آید .. آمدم بگویم " تا همین امروز، این ماهی قرمز حافظه ام کم رنگ یا پر رنگ یادش نمی آید به گوش پسری خوانده باشند که حواست را جمع حرف زدن با ناموس مردم کن و با عشوه حرف نزن " که یادم آمد نه من پسرم که بخواهم قضاوتی بکنم از گفتن این نصیحت یا حتّی نگفتنش نه دور و برم چنین پسری بوده که بخواهم ببینم کسی به او می گوید یا نه ؟!!!!!! پس ادای آدم های مطلع را در نمی آورم فقط به گفتن حرف خودم و تجربه هایی که شنیدم بسنده می کنم.

لطفاً آقایان وقت سخن وری در حین جلسات خواستگاری ادای عاشق های دل خسته را در نیاورید و مردانه حرف بزنید. جای خرج احساسات را گم نکنید. البته هستند معدودی که از روی زرنگی که به گمان خودشان توی خون شان قُل می زند این طور نامحترمانه رفتار می کنند. که عاقبت آن هایی که فی قلوبهم مرضٌ با خود خداست ..

وَ الی اللهِ تُرجَعُ الاُمور ...


* با تصرف در شعر :  از یال و کوپالم خجالت می‌کشم اما/ بازیچه‌ی آهو شدن را دوست می‌دارم!/ مهدی فرجی

۳ نظر ۰۲ دی ۹۳ ، ۱۵:۴۸

بِسم الله الرَّحمن الرَّحیم 

۹ نظر ۳۰ آذر ۹۳ ، ۲۱:۳۸

بسم الله الرحمن الرحیم 

چهلم هم تمام شد. وقتش رسیده.

باید به تمام لغوزهایی که برای دیگران خواندم عمل کنم.

من مات و مبهوت . خدا تمام بهانه ها را از دستم گرفت 

نشسته ام کنار حوض زندگی ام.موج می زند. باران شدید شده. می ترسم .. سر ریز کند (م)

و الی الله ترجع الامور ...

* دعای طلب خیر از صحیفه سجادیه

۰ نظر ۲۷ آذر ۹۳ ، ۰۲:۱۸

بِسم اللهِ الرَّحمن الرّحیم 

بابا ...

بابا ...

جانم عزیزدل بابایی ...

۱۲ نظر ۲۷ آذر ۹۳ ، ۰۰:۵۲

«بِسم الله الرَّحمن الرَّحیم»

 

همهـ را بردند کرببلا و

من بی سر و پا جا ماندم .. 

۲۸ نظر ۲۰ آذر ۹۳ ، ۰۸:۵۵

"بسم الله الرحمن الرحیم"

تلاش برای حفظ حرمت اتمسفر اطراف هر کسی 

بزرگترین لطفیه که می شه بهش کرد.

اگر مادرم می دانستند که جهان به سمت بی نظمی هر چه بیشتر پیش می رود، هیچ گاه به فکر منظم کردن کمد جنگل من نمی افتادند.

پ.ن : بدترین کاری که دیگران می توانند در حقّت بکنند این است که بی نظمی، عین نظمت را بهم بزنند.

وَ اِلی اللهِ تُرجَعُ الاُمور ...

* شفیعی کد کنی 

۰ نظر ۱۴ آذر ۹۳ ، ۱۶:۰۱

هوالعشق

 

- آذرماه سال گذشته یادواره شهدای دانشکده صنایع مادر شهید چپ نویس را به عنوان میهمان افتخاری وسخنران ویژه دعوت کرده بودند. از من خواسته بودند تا ایشان را در طول مراسم همراهی کنم، امّا چون انسی با ایشان نداشتم از میم خواستم تا برای کمک خودش را برساند. مراسم با تمام اتفاقات جالب و دوست داشتنی اش تمام شد. مادر را دست در دست تا سر جاده رساندیم، میم تا رسیدن تاکسی از فرصت استفاده کرد و از ایشان پرسید :« مادر امروز آقا محسن و اینجا دیدید؟!» مادر بدون درنگ پاسخ دادند :« نه محسن نبود اما باقی دوساش بودند. ...» و چند نفر از دوستان شهید را نام بردند. من و میم بهم خیره شدیم و لبخند :)

- دو سه هفته پیش خانه شهید

از صرافت شیطنت های دخترانه مان که افتادیم، دور تا دور مادر روی زمین شانه به شانه هم نشستیم. همه سرتا پا، شده بودند گوش و چشم. پابه پای صحبت های مادر بچّه ها خاطرات آقا محسن را ریز ریز اشک ریختند. خوب که شرمندگی حاصل شد ایشان آرام شدند و محو تماشای ما. بعضی ها از گوشه ی زد و بندشان با ناملایمات زندگی گفتند. غُر و لند هایی که منتهی به شگفت زدگی یا بالاتر ترس بعضی هامان شد.

- سین که شاکی بود و خسته، درد و دلش را داشت مطرح می کرد، مادر لبخندی زدند و با زبان شیرین و کنایه دار نصیحتش کردند. با صحبت های شیرین و تند شان همه خوش و خرسند می خندیدیم. چند لحظه ای گذشت، اتفاق جالبی افتاد ... مادر یکی یکی متاهل های جمع را آنالیز کردند و به هر کدام گفتند که فلان اخلاقت را کنار بگذاری، با فلانی بیشتر مدارا کنی زندگی ات گل و بلبل می شود. همه ازاظهار نظر ناگهانی ایشان متعجب بودیم. کسانی که حتّی کلامی حرف نزده بودند یا شکایتی نکرده بودند.

چشم دور اتاق می گرداندند و به مقتضای حالی که از هر کسی توی باطن خودشان حس می کردند درمانی به زبان می آوردند. نهایتاً یک نصیحتی کردند که خوب به همه چسبید. چسبیدنی از جنس یک چَک آبدار زیر گوش ...!!!

و الی الله ترجع الامور ...

۱۵ نظر ۱۱ آذر ۹۳ ، ۲۰:۵۸

«بسم الله الرحمن الرحیم»

۱۶ نظر ۰۶ آذر ۹۳ ، ۱۰:۲۰

«بِسمِ الله الرَّحمنِ الرَّحیم»

گنجه خاطرات چیده شده

شکر خدا از آنجایی که تا آن زمان نعمت داشتن خانه نصیب مان بود، طعم خانه به دوشی و این طرف آن طرف شدن را نچشیده بودیم. اصلاً نمیدانستم آدم بعد از دور شدن و رفتن از خانه خودش که به گوشه گوشه اش یک عالم خاطرات ریز و درشت، خوب و بد سنجاق شده است چه حسی می تواند داشته باشد. 

اواسط آبان یا شاید اواخر مهر بود که نقل مکان کرده و دیار کودکی را به مقصد کنونی ترک کردیم. روزهای اوّل، هفته های اوّل یا شاید ماه های اوّل بود، به این فکر می کردم که دلم برای کدام قسمت خانه مان تنگ شده؟ برای اتاق طبقه دوم من و میم، برای اتاق کامپیوتر سرد و نمور طبقه همکف؟ برای باغچه کوچک توی حیاط ؟ برای آشپزخانه دلباز و لیز لیز واحد بالا؟ برای راه پله پشت بام که پله اولش شیب داشت و نرده نداشت و من قالب تهی می کردم برای رفت و آمد به پشت بام؟ داشتم فکر می کردم که برای کدام یکی از این ها من دلم تنگ شده یا حتّی ممکن است تنگ شود. دقیق شدم و دیدم که من دلم برای هیچ کدام ذره ای تنگ نشده. توی این مدّت حتّی خاطراتم را هم مرور نکرده ام. از چاله فکری که در آمدم، جاده لغزنده و بارانی بود افتادم توی گودال دیگری. امّا این یکی چاه بود عمق داشت، مثل آن چاله تنها سر و شکلم را قهوه ای نکرد، همه مرا توی خودش بلعید.

چاه فکری امّا چه بود؟ به این فکر می کردم که چرا من حتّی خاطراتم را هم مرور نکردم. حالا دلتنگ شدن پیش کش. گفتم شاید خیلی سرم شلوغ بوده، خیلی حواسم پرت بوده، حالم خیلی کشمشی بوده وگرنه نمی شود که یک نفر از خانه دلبرانه کودکی هایش دل بکند، دلتنگ نشود، برای خاطرات گوشه گوشه سنجاق شده اش بغض نکند، گریه نکند حتّی تر. طفل ذهنم داشت در میان این موهومات غرق می شد و دست و پا می زد و من هیچ نمی فهمیدم. به خودم آمدم، که اصلاً ریشه این همه پشمک فکری کجاست؟! من که تا به حال تجربه چنین دور شدن و دل کندنی را نداشتم پس چه طور حس می کنم باید دلتنگ شد و بغض کرد و گاهی حتّی کابوس خانه قدیمی را دید؟! 

ته همه این افکار و موهومات ممزوج شده به این رسیدم که من در گذشته اوقات فراغش در دیدن فیلم های خوب و بد، عاشقانه و فارغانه و مستاجرانه و خانه پدری ترک کنانه تلویزیون وطنی گذشته است. این موهومات دلتنگانه جای گرفته در پس ذهن از سِرُم همین فیلم ها به جریان خون پاک ضمیر ناخودآگاهم ورود پیدا کرده و همه وجودم را مسموم خودش کرده است.

سبک زندگی و مشی فکری ریشه دوانده در ضمیرناخودآگاه ناشی از این فیلم ها و الگوهایی که بعضاً با آن ها بزرگ شده ایم بسیار گسترده هستند. بسته به شرایط سنی و زمانی که فرد در آن قرار می گیرد بخشی از این ها خودشان را نشان می دهند و سبب کشمکش فکری می شوند. زمان تصمیم گیری ها باید خودت را بگذاری وسط و دین و دستوراتش را بچینی دورت و تطبیق بدهی که کدام قسمت این موهومات درست اند و کدامشان باید خط بخورند. [احساس می کنم یک جای حرفم اشکال دارد امّا متوجه اش نمی شوم.] [این چیزی که گفتم اون واقعیتی که باید باشه نیست، اون چیزیه که در حال حاضر هست. شایدم فقط برای من این طور باشه.یعنی بقیه درگیر این قبیل موهومات نباشند.] 

 مدل ارائه شده برای ازدواج و دوست داشتن های قبل و بعدش یکی از همان بخش های مسموم کننده است که به آن اشاره کردم. بین دخترها زیاد این مسئله به چشم می خورد که : این طور جا انداخته اند (این طور تصور می شود) که باید پیش از ازدواج عاشق طرف مقابلت شوی سپس با او ازدواج کنی. یعنی اگر عاشق شدن اتفاق نیافتاد شما به درد هم نمی خورید یک جورهایی و بعداً هم مهر طرف به دلتان نمی افتد. دلبسته شوید سپس اگر صلاح دیدید ازدواج کنید. اصلاً همه این هایی که می گویند تا قبل از محرم شدن دلبستگی و وابستگی ممنوع هم کشک ..!اینکه خداوند مهر حقیقی را به دل آدم می اندازد هم کشک!!

کاش روزی بیاید که بگویند : «او مبتلای تو بود.»

السلام علیک غریب رئوفم ..

 

پ.ن : گوش کنید *****   (از وب بانو ماهی)

 

و الی الله ترجع الامور ...

* طالب آملی :*(

۱۳ نظر ۳۰ آبان ۹۳ ، ۱۰:۴۳

بسم الله الرحمن الرحیم

طرف زمانی که آیت الله مهدوی کنی به لقاء الله پیوستند اصلاً به روی خودشم نیاورده، اون وقت به منظور بزرگداشت روح مرحوم مرتضی پاشایی اومده می پرسه نماز شب اوّل قبر رو چه طوری می خونند؟!

پ.ن : من این و باتوجه به موقعیتی که خودم توش قرار داشتم نوشتم. اصلاً من قصدم ایجاد پارادایم نبود. من نمیبینم جایی نوشته باشم ذات نماز خوندن واسه کسی مشکل داره!!! بعدم من نگفتم طرف حزب الهی بود یا نبود. اتفاقاً خیلی هم آدم خوبی بود ولی تحت تاثیر جو حاکم بر جریان ایجاد شده در لاین و واتس آپ و وایبر بود.

پ.ن : خطابم به یک نفر خاص نبود، امّا بد نوشتم. بیشتر منظورم همون جریان و مسئله ای بود که گفتم.

۹ نظر ۲۷ آبان ۹۳ ، ۲۰:۳۱