بسم الله الرحمن الرحیم
گاهی وقت ها به این فکر میکنم که من یک تکه احساس بودم بعد دست و پا در اوردم. اینکه این همه ادم احساساتش رقیق باشد به نظر غیر کارشناسانه من -بالاخره مدرک برای ادم سواد هم می اورد، نمی اورد؟!- از عدم تعادلش ناشی می شود.
عموی بابا، دایی مادر بزرگ، پسر عموی ان یکی پدر بزرگ ، پدر شوهر عمه که از بزرگان فامیل و طایفه مان بودند دیشب به سوی پروردگارشان بازگشتند.از پارسال بعد از ان سکته مغزی من نه برای عیادت خانه شان رفته بودم نه حتی توی مهمانی های فامیلی دیده بودم شان.
داشتم ان بالا می گفتم که خوب نیست ادم انقدر دل نازک باشد که در طول مدت این یکسال نتواند با خودش کنار بیاید و به ملاقات ان عزیز برود. این ماجرا همیشه برای من تکرار شده و خدا می داند که چه موقع قرار است من این مزخرفات را کنار بگذارم و برای دیدن بزرگترهایم جان بدهم.
پ.ن : جا دارد اینجا به این مسئله اشاره کنم که همه ان روابط و نسبت های فامیلی که در پاراگراف دوم ذکر شد برای یک نفر هستند.
پ.ن : حاجی بابای معنوی میگفتند که اگر یاد مرگ کردی و ان را برای خودت دور ندیدی، سپس به اعمال، رفتار و برنامه زندگی ات نگاهی انداختی و گفتی ای کاش فلان جا فلان میکردم باید فلان موقع فلان کار را بکنم بدان خسران کردی.
مرگ را نزدیک ببینید تا بدانید بهترین کار برای هر زمان چیست؟!
پ.ن : دلم برای گذشته ها تنگ شده.البته فقط بخشی از همین خوشمزه هایش منظورم بود. ****
و الی الله ترجع الامور ...
[ بسم الله الرحمن الرحیم ]
ضرب المثلی است که می گوید:"مار از پونه بدش میاد، در خونه اش سبز میشه" حالا شده نقل من و اتفاقات اطرافم.
«بسم ربِّ الشهداء و الصدیقین»
امروز، روز اوّل ماه محرم الحرام1436، میزبان مهمانی بودیم که خود از میزبانان است. چشم هایمان فرش سرخی بودند، زیر قدوم مبارکش.البته آنان بودند که زمین را مفروش، فرش سرخ اصل کردند تا مسیر را برای استقبال از قدوم مبارک اسلام مزیّن کنند.
«بِسمِ اللهِ الرَّحمن الرَّحیم»
هر بازه زمانی از زندگی خداوند باران نعمت های فراوانی را به قول استادی گیلی گیلی بر سرمان فرو میریزد، امّا چه کسی است که آنطور که شایسته است قدردان باشد.حالا شما را نگویم، سوی انگشت اتهام به روی خودم.یکی از نعمت های دوران جوانی تجربه روزهای پر فراز و نشیب دانشگاه است. دانشگاه خودش و سیستم بیمارش با وجود همه نکبت هایی که بر زندگی آدمی آوار و آرامش هایی که سلب میکند-البته اگر لطف خدا از دانشجو برنگردد و او را محفوظ بدارد هیچ نمیشود و پیشرفت حاصل میگردد- امّا به هیچ وجه نمی توانی از خیلی از نعمت های بزرگی که خداوند سر راهت قرار میدهد چشم پوشی کنی.از نعمت های بزرگ و گران مایه ای که خداوند در آسمانش را باز میکند و تالاپ می اندازد توی دامان آدم دوستان صالح و به تعبیری سربه راه است.آنهایی که واسطه ای هستند جهت تغییر در مسیر زندگی تو.اگر بخواهم در مدح این دوستان قلم فرسایی کنم از حوصله این وبلاگ و این متن و شما خارج می شود. فقط همین را برجسته کنم در این باب که خداوند این نعمت ها را بر دامان زندگی همه بیاندازد ان شاءالله!
«بسم الله الرحمن الرحیم»
آغوش تو جای کبوتر ها بود.
سال گذشته در چنین روزی اینجا (مادر بزرگ مامان رفت) خیلی چیزای مختلفی مد نظرم بود بنویسم از وابستگی و تعلق و دل بریدن ولی اصلاً وقت و حوصله اجازه نمیده.فقط همین که من به رسم بی وفایی همیشگی هنوزم سر قبرشون نرفتم، اونم بعد یک سال.
آورده اند یک روزی خیلی سال پیش.زمان چارپا شدن من.تنگ رفتم در آغوش همین نَنجون [روی نون دوم سکون ] عزیز - که رحمت خداوند بر ایشان باد - و هر چه کردند اینجانب پائین نیامدم و به محض زمین گذاشتنم و یا نزدیک شدن شان به ایوان و گذشتن از مرز حیاط،شیون اینجانب بالا میرفته و به همین صورت مجبور گشته بودند 5 ساعت این طفل را در حیاط بتابانند و فحش های نان و آبدار نثار اینجانب کنند.[آخه ایشون از بچه ها خوششون نمیومده در حد بغل و اینا]
قبرشان تابان ان شاءالله. از افاضات ناب ایشان تیکه هایی بود که هیچ کس را از رسیدن به فیض آن بی نصیب نمیگذاشتند و مثلاً شما هر لباس با هر رنگی که میپوشیدی یک حرف کت و کلفت داشتند که نثارت کنند.یکسری بعد قضایای 88 یک عدد مانتوی مغز پسته مشکوک به فسفری پوشیدیم ما را دیدند و فرمودند که :«وا مادر رفتی تو دار و دسته موسوی انگار.» من و بگو ... جمیعاً همه زدیم زیر خنده
+ تشبیه مغفلی کی عمر ضایع کند و وقت مرگ در آن تنگاتنگ توبه و استغفار کردن گیرد به تعزیت داشتن شیعهٔ اهل حلب هر سالی در ایام عاشورا به دروازهٔ انطاکیه و رسیدن غریب شاعر از سفر و پرسیدن کی این غریو چه تعزیه است.[لینک]
پ.ن : عوض یوسف گم گشته چو اخوان بینید * دیده خوب است به شرطی که بود نابینا (وحشی)
من تفال زدم،گفتی :«یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور.» غم مخوردم ولی ظاهرا یوسف، ...
پ.ن : آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام /بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد
ل.ن : اونجایی که شاعر از مرگ میگه
+ میانه روی در هر کاری شایسته است.چرا بعضیا وقتی بچّه شون هِر رو از بِر تشخیص نمیده میفرستنش خونه بخت؟!خُب اگه اون طوری که باید بچّه ات رو تربیت نکردی بگو بشینه عروسک بازیش رو بکنه چرا الکی به زحمت میاندازیش. طلاق
+ یکسری از این ور میافتن یکسری از اون ور ... ای امّت پیامبر بیایید میانه رو باشید، باشیم لطفاً
+ البته دقت شود که این میانه روی با آن اعتدال تومنی دوزار توفیر دارد ...
* وحشی
وَ اِلی اللهِ تُرجَعُ الاُمور ...
«بسم الله الرحمن الرّحیم»
- میرزای شیرازی در جریان قرارداد تنباکو بین ایران و انگلستان، پا در میان گذارده، با یک فتوا همه چیز را به هم ریخت و کشور را نجات داد.(بعد هم نویسنده اشاره میکند به قدرت نفوذ این فتوا تا حرم سرای ناصر الدین شاه و قضیه شکست قلیان ها که مستحضر هستید.)
* مسئله مرجعیت را به سادگی نباید دید.اگر فتوای مرجع تقلیدی از پذیرش و مقبولیت عمومی برخوردار است، یک زد و بند سیاسی نیست، آن هم توسط کسانی که کارهای روانشناسی نکرده اند. به طور خلق الساعه مرجعی فتوایی می دهد و تمام محاسبات را به هم می ریزد. این که یک فتوا این قدر نفوذ دارد، در حالی که کار روان شناسی و کارِ علمیِ سیاسی روی آن فتوا نشده است، امری عادی نیست.
سرود عرش،ص24
[البته جای این تیکه از اون کتاب خوشمزه داخل این پست نبود ولی خواستم حظ خودم را تقسیم کرده باشم.]
و الی الله ترجع الامور ...
«بسم الله الرحمن الرحیم»
این محرم اگر اجازه دادند و در اتمسفر مبارکش تنفس کردیم ان شاءالله چوب خط روزهایمان با زیارت عاشورای ارباب پر شود.
چله زیارت عاشورا 8آبان تا 17 آذر
لبیک یا مولا حسین ...
یاعلی مددی بگویید برای گرفتن ظهور آقا
و الی الله ترجعُ الامور ...
«بسم الله الرحمن الرحیم»
اینکه بنده خوبی بودم یا نه فقط با خداست![البته که هر کسی از خودش خبر دارد.]خداوند راضی نمیشود عیوب بنده اش بر دیگری آشکار شود و از بابت ستّاریت مطلقش زشتی ها و پلشتی های بنده اش را در پس پرده پنهان میکند.پس چه طور به خودمان اجازه می دهیم بوق برداریم و عیب بنده ی[خوب یا بد ] خدا را جار بزنیم؟! آبرو را به راحتی میتوان ریخت و لگد مال کرد ولی آنچه ریخت جمع کردنی نخواهد بود!!
پ.ن : امیدوارم خودم در مورد کسی چنین خباثتی رو مرتکب نشده باشم.[خدایا رحم کن.]
پ.ن : بیایید و آبروی دیگران هم به اندازه ی آبروی خودمان برایمان مهم و مقدس باشد.
kind : x
وَ اِلی اللهِ تُرجعُ الاُمور ...
«بسم الله الرحمن الرحیم»
ته مسجد نشسته است.باید برای خداحافظی به رسم کوچکتر بودن بروم دست بوسش.چشم های عزیزش خیس اند.شده اند کاسه ی خون!کنارش زانو میزنم و حال و احوال میکنیم.باران موسمی چشم هاش تندتر میشوند.[البته که این چشم ها دیگر موسم نمیشناسند!!] اصلاً رسم داغدار بودن و همدردی و همراهی همین است.وقتی کسی بیاید که تسلی دهنده ات باشد تو سر از پا نمیشناسی و فقط سوزت را بیشتر میکنی،چشم هایت را بارانی تر میکنی!سرش را میگذارم روی شانه ام.شانه ام می لرزد و خیس میشود،چه رطوبت داغی است.آرام میشود و می گوید :«آن شب رو یادت هست؟! بهت گفتم من درک میکنم چه حسی داری،ولی الان تازه میفهمم که اون شب نفهمیدمت.توی این لحظات هست که دارم درک میکنم چت بود.شاید خیلی هم بدتر از اون.» دوباره میلرزد و به شانه ام تکیه میزند.
اینکه کسی به عمق احساست پی ببرد شعفی در تو می دمد ،امّا سوز و ناله و پریشانی اش خونی به جگرم کرد.ای کاش که هیچ وقت کسی پیدا نشود که بگوید فهمیدم که آن حس لعنتی ات چه بود! ای کاش که هیچ وقت چنین نشود. ای کاش که همیشه حالش خوب باشد. ای کاش که ...!!!
پ.ن : خدایا ما فقط تو رو داریم ها!! ما هرچه هم بد و نکبت ولی اگر تو به دادمون نرسی هیچی نمیمونه ازمون ...
خ.ن : لطفاً براش دعا کنید،خواهش میکنم دعاش کنید،خیلی دعاش کنید.گره ی ناجوری افتاده توی زندگیش ...