متی ترانا و نراک

متی ترانا و نراک

رحلة العاشق الی المعشوق ...

پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر/ چون شیشه عطری که درش گم شده باشد...
-------------------------------------------------
سلام
حضورتون رو خوش آمد میگم
لطفا آقایون رعایت حدود رو هنگام کامنت گذاشتن داشته باشند! بهتر اینکه از افعال با صیغه جمع استفاده کنید!
برای توضیح بیشتربه لینک " خواهرانه برای برادران " مراجعه کنید!
-----------------------------------------------
نوشته‌های این‌جا صرفن دیدگاه نگارنده بوده و لزومن مورد تایید اسلام نیست!
--------------------------------------------------
هنگام نماز طواف کعبه هم تعطیل است!نبینم موقع نماز اینجا باشی! برو که خدا داره صدات میزنه!

پيام هاي کوتاه
بايگاني
آخرين نظرات
  • ۳ آذر ۰۳، ۲۳:۰۶ - ن. ..
    هوم

«بسم الله الرحمن الرحیم»

عکس زیر این عکس به سرقت رفته از دل آباد :|

روزهای ماه ذی الحجه یاد آور توحید و یگانگی خداوند هستند.در ابتدای این خطبه شریف نیز بر این مسئله تاکید شده است.ان شاءالله از شیعیان واقعی شان باشیم.

۹ نظر ۲۱ مهر ۹۳ ، ۱۷:۴۸

«بسم الله الرحمن الرحیم»

البته جسارتی نشه ی وقت :|

مقابل آینه ایستاده است.کیف کوچکش را بر میدارد و تا نزدیک صورتش بالا می آورد.از بین یک خروار اسباب و اثاث یک قلم گاوی از آن تو میکشد بیرون.دارم فکر میکنم که با آن ضخامت میشود حتّی لب های خوشگل یک ...!!!باز دست میکند توی آن کیف خاک برسری و یک ماتیک ...!!!نگاهی توی آینه می اندازد دماغش را تنگ و گشاد میکند.پلک پلک میزند و باز سرش را میکند داخل آن کیف و یک رژ دیگر بیرون می آورد ...!! با دهان باز نگاهش میکنم و سعی میکنم خودم را کنترل کنم تا پُقی نزنم زیر خنده.اصلن لب های مردم چه توانایی هایی دارند.دارم فکر میکنم چه طور با این همه ملات و مصالح و ماله کشی که باهاش دهنش را صاف کرد میتواند این دو تا ماهیچه را تا شب به انقباض و انبساط در بیاورد.به گمانم انرژی معادل جابه جا کردن ... برای این کار میسوزاند.

پ.ن1 : نیکو نکوست، غازه و گلگونه * نبود ضرور چهرهٔ زیبا را  [پروین اعتصامی]

پ.ن2 : «الَّذی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ؛ خداوند، کسی است که خلقت همه چیز را زیبا و نیکو قرار داده است». لینک ****

و الی الله ترجع الامور ...

* مولوی

۱۴ نظر ۱۸ مهر ۹۳ ، ۱۰:۴۵

«بسم الله الرحمن الرحیم»

تاکسی وارد افسریه میشود.چند دقیقه ای هست که هرچه میرود به هیچ جایی نمیرسد. از گنده خیابان ها میگذرد و وارد یک خیابان دم بریده ای میشود.به سه راهی که میرسیم ماشین سرعتش را کم میکند و به گوشه خیابان میخزد.راننده شیشه سمت مسافر را پائین می دهد و مردی را که سوک پیاده رو ایستاده صدا میکند.مردی است با موهای سپید،سر و وضع اتو کشیده ای دارد.سلام میکند و صورتش طعم لبخند میگیرد. به من نگاه میکند و میگوید خانم " ..." !! قند ته دلم آب میشود و نفس عمیقی میکشم.لبخند میزنم و می گویم:«بله بله خودم هستم.» از راننده تشکر میکنم و پیاده میشوم.دنبال او راه می افتم.تمام بدنم ضربان دار شده است.داخل خیابان دم بریده میپیچیم. از توی پیاده رو این طرف خیابان میتوانم اعضای خانواده را که دم در منتظرم ایستاده اند ببینم.خانه همین ابتدای خیابان قبل سه راهی است.روبه رو شدن با کسانی که تا به حال ندیدمشان روی پوستم حس داغی بوجود آورده درست مثل وقتی که از کهیر،صورتم گل باقالی شده و تب دار.میرسیم جلوی در.اوففف ... یک نفس عمیق میکشم،خیلی سخت آب گلویم را قورت میدهم و در حالی که توی خودم جمع میشوم احوال پرسی میکنم.مامان مینا جلو می آید و مرا بغل میکند،دست میدهد و دستش را میزند پشت کمرم.میگوید:«خیلی خیلی خوش اومدی.سعادتیه نصیبمون شد.خوب شد رسیدی حسابی نگرانت شده بودیم.» مادربزرگ مهربانش نزدیک می آید و خوش آمد میگوید.محکم مرا میگیرد و یک ماچ آبدار میگذارد وسط پیشانی ام و از اینکه آنجا هستم از من تشکر میکند.سه نفری وارد خانه میشویم.مامان او وسایلم را با اصرار میگیرد و به سمت طبقه بالا راهنماییم میکند.از پله ها بالا میرویم و به پاگرد میرسیم.سرم را بالا می آورم.دختری گوشه پله ایستاده و با جیغ خفیفی خوشحالی اش را ابراز میکند و میگوید:«سلااااام» برای یک لحظه تمام بدنم روی پله یخ میزند و نگاهم به صورتش خشک میشود.او همان مینایی است که من سه چهار ماه است با او آشنایی مجازی دارم.او ... مینای من ...فرسنگ ها با تصور مجازیم فاصله دارد.هیچ وقت از گوشه ذهنم هم عبور نمیکرد او این شکلی باشد. 

بعد از خوش و بش همه میروند طبقه بالا و ما را تنها میگذارند تا راحت باشیم.باورم نمیشود هنوز هم یخ یخ هستم.ناهار نخورده و منتظر رسیدن من شده.سفره را می اندازیم و مشغول میشویم.ان قدر پشت سر هم حرف میزند و میخندید که من فقط میتوانم لبخند بزنم.واقعیتش خیلی هم تند تند برایم شیرین زبانی نمیکند یعنی وسطش نفسی میکشد ولی من آن قدر مبهوتم که قدرت تکلمم را از دست داده ام. هر بار به زور چند کلمه بریده بریده ادا میکنم.از حالاتم خنده اش گرفته است. می گوید:«تو که کم حرف و خجالتی نبودی.» باز هم لبخند میزنم.سرم را بالا نمی آورم و همان طور که مشغولم جواب میدهم:«خجالتی نیستم ولی زمان بده تا بهت عادت کنم.درسته میشه.» میخندد و میگوید :«اوه حالا انگار چیه؟!» با اینکه قدر قوت یک گنجشک غذا خورده سیر میشود و مشغول نگاه کردن به من-بیچاره- میشود.

اصل مطلب : غرض از روده درازی های بالا این بود که بگم امروز تولد میناست.همون دوستی که نه وب داشت نه میل داشت ولی یه قلب مهربون و یک خانواده با صفا داشت.ازشون ممنونم.نمیدونم هنوزم اینجا میای یا نه ولی به هر صورت تولدددددددددددددددددددددددت مبااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااارک  ی دونه ای 

پ.ن 1 : آنان که ندانند پریشانی مشتاق * گویند که نالیدن بلبل به چه ماند

و الی الله ترجع الامور ...

* جناب سعدی

۶ نظر ۱۷ مهر ۹۳ ، ۱۶:۴۶

«بسم الله الرحمن الرحیم»

 

تبریک فراوان برای دو نفره شدن هاتون.البته که دوتای آخری داغ و تازه اند برای همین چند روزه.فقط دو سه تای دیگه ...

این پست خواندنی بود [مردها باید این را بلد باشند]

"ف" و " مامان" و "ف" و "دلتنگ"

و الی الله تُرجَعُ الاُمور ...

۱۳ نظر ۱۳ مهر ۹۳ ، ۲۳:۵۹

«بسم رب الشهداء و الصدیقین »

ثبت نام اربعین پیاده روی کربلا 

* نیما عتیقی

وَ اِلی اللهِ تُرجَعُ الاُمور ...

۱۶ نظر ۱۱ مهر ۹۳ ، ۱۱:۱۳

«بسم الله الرحمن الرحیم»

مَوْلاىَ یامَوْلاىَ اَنْتَ السُّلْطانُ وَاَ نَا الْمُمْتَحَنُ وَهَلْ یَرْحَمُ الْمُمْتَحَنَ اِلا السُّلْطانُ 

مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الْکَبیرُ وَاَ نَا الصَّغیرُ وَهَلْ یَرْحَمُ الصَّغیرَ اِلا الْکَبیرُ

مَوْلاىَ یا مَوْلاىَ اَنْتَ الْمُعْطى وَاَنَا السّاَّئِلُ وَهَلْ یَرْحَمُ السّاَّئِلَ اِلا الْمُعْطى ...

حالا ببینم با کرمتون چه جوری دست دراز شده رو خالی بر نمیگردونین.گدا از دراز کردن دستش خجالت زده میشه،ولی بگید من اگه دستم پیش شما دراز نباشه پَس کجا ...

پ.ن 1: این چند روزه خدا اصرار دارد یک خرده ریزهای درشتی را یادآوری کند.مدام می آورد:« ... ز کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود/به کجا میروم آخر ننمایی وطنم ...»

پ.ن2: سپاس خدای را عزوجل که فقط از عهده خودش بر می آید بزند نافرم دَک و دهن نفس آدم را صاف کند.اون هم با چه وسایطی ...

پ.ن3 : صوت مناجات حضرت امیر المومنین علیه السلام   ***    xxxx

وَ اِلی اللهِ تُرجَعُ الاُمور ...

۷ نظر ۰۷ مهر ۹۳ ، ۲۲:۴۱

نویسنده باید برگ برگ تاریخ را جویده باشد - حالا همه اش هم لازم نیست طرف رو دل میکند- هضم کرده باشد و در حین جذب اگر خواست و دستش رفت خاطر کاغذی یا صفحه وبی را مکدّر کند.خُب این بنده که نه نویسنده است و نه چیزی خورده که در مرحله جذب اثری بگذارد بر خاطری.ولی توی این دم و دستگاه شهر فرنگم بین آن همه سیاهی یک عکس های خاک خورده نه چندان قدیمی قابل دیدن است.توی همین یک وجب خاطره بین این همه سیاهی میبینم که مردها تومنی دوزار با الان توفیر داشتند.سبیلی پرورش میدادند به قاعده دسته بیل و آن قدر عزّت و احترامش میکردند که وقت قسم خوردن - به جای این همه قسم جلاله کذب بستن به خدای متعال که شده نقل و نبات شیرین کننده بعضی دهان های بی قاعده گشاد - یک تارش را میکندند و میدادند طرف.او هم ترس افتاده بر اندامش این امضای با مهر زریّن را میگذاشت روی جفت تخم چشم هایش.

آن گردی بزرگتر از گردویشان آنقدری که نگویند از خلوتی پشه روی سطح صیقلش جفتک و بارو میزند میگذاشتند موهایش کُچه بزند - در زبان ما یعنی جوانه زدن - و بالا بیاید.مگر برای درویش مسلکان و شیوخ متداول نبود که این زلف های پریشان با این محاسن آب شان توی یک جوی برود.اصلش سوا بودند از هم ...!

تن پوش پائین تنه شان پاچه هایی داشت با قابلیت لولیدن دو تا پا در هر آن در هر کدام . از جهت رنگ و لعاب هم از این رنگ های جیگر گوسفندی، بنفش یاسی، زرد گلابی و آبی یواش خبری نبود.نکته مهم تر اینکه فاق شلوار هم قابلیت هایی داشت ...

از این زبان درازی ها که بگذرم خواستم بگویم مردهم مردهای قدیم - البته که منظورم دور است از بعضی رفتارها و گفتارهای غلط شان - 

مرد مو مش کرده مو بلند از این مو قشنگ ها ندیده بودیم که به لطف بعضی ها و کارهای خرکی شان به این فیض نایل آمدیم.- شنیدین میگن چشتون فانوس-

برای این تنبان بی کش امورات فرهنگی باید دو کار کرد اول اینکه مسئولین لطف کنند دستشان را همان جور که به کارهای دیگر مشغول است بگذارند روی لیفه اش که خُب اگر چنین نکنند تنبان رسوایی شان بر زمین می افتد.دوم اینکه اگر مشغولیات مهمی که توی ذهنشان لول میزند گذاشت بدهند یک کش خوب و مرقوب ،بحساب بندازند توی لیفه اش.

و الی الله ترجع الامور ...

۱ نظر ۰۳ مهر ۹۳ ، ۱۱:۱۶

« بسم الله الرحمن الرحیم »

این را شما خانم ها بدانید،وجود شما آن تحولی را در روحیات مرد به وجود می آورد که گاه هیچ عاملی نمی تواند آن تحول را ایجاد کند.شما می توانید دل مرد را گرم کنید و به او امیدواری به زندگی و شوق ادامه کار بدهید.اصلاً این توان در شما هست که در وجود مرد نیرو بدمید.وجود شما این قدر مهم است.مرد هم نسبت به زن همین است.حالا مرد گاهی ممکن است[البته این گاهی قید کمی هست.آقا در حق مردا لطف داشتند.] مثلاً اخم آلود وارد خانه شود.اگر زن قدری عقل و پختگی اش بیشتر باشد و از اخم او جا نخورد و لبخند نشان دهد و در مقابل محبت بورزد،یواش یواش با افسون محبت،می تواند گره اوقات تلخی و بد اخلاقی مرد را باز کند و ببیند که او چه احتیاج داشت.من این حرفی که می گویم خواهش میکنم مردها نشنوند;چون ممکن است بدشان بیاید!شما خانم ها این را بدانید آقایان تا آخر هم مثل یک پسربچه هستند و باید اداره شان کنید.البته اگر این حرف از زبان ما به گوش مردها برسد ،لابد از ما گله خواهند کرد.واقعاً خانم ها باید این بچّه پسری را که حالا ریشش هم بعد از پنجاه،شصت سال زندگی سفید شده اداره کنند.

ص 70 ،کتاب خانواده 

"زن و شوهر (در غرب) ظاهرا در یک خانواده اند، در دفتر هم اسمشان ثبت شده، عقد شرعی هم خوانده اند؛ اما آن پیوند دهنده اصلی نیست، چرا؟ چون این ذخیره ارزشمند غریزی طبیعی را که باید پشتوانه خانواده باشد در جاهای دیگر مصرف کرده اند. اصلا احتیاجی نسب به هم احساس نمی کنند. به هم می گویند "my dear " ، عزیز من، اما این فقط در زبان است. این مای دیری است که وقتی هم بخواهد طلاقش بدهد، می گوید مای دیر می خواهم طلاقت بدهم! یعنی هیچ!" آقا 81/7/11

پ.ن : هر بلایی کز تو آید رحمتی است ... (سمعی سخنان آقای نفس)

وَ الی اللهِ تُرجَعُ الاُمور ...

*حافظ

۲۷ نظر ۳۱ شهریور ۹۳ ، ۱۹:۳۱

«بسم الله الرحمن الرحیم»

و از مرارت آور ترین کارهای دنیا این است که بروی بنشینی و تمام خودت را برای یک نفر یک نفرهایی که نمیدانی خط زندگی شان با تو متقاطع میشود یا نه بیرون بریزی.دلم میخواهد تمام این روزها و لحظات را بالا بیاورم ،عق بزنم و بگویم تمام شد.ذهنم راحت ،جانم آزاد.

اینم جالب بود *

۰ نظر ۲۸ شهریور ۹۳ ، ۲۲:۴۳

«بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم»

۱۰ نظر ۲۷ شهریور ۹۳ ، ۱۱:۵۸