جغد شوم ذهنم
" بسم الله الرحمن الرحیم "
روزهای نا خوب
از پنج شنبه عصر هی حال و هوای مرگ وجودم رو گرفته بود ... خیلی نزدیک حسش میکردم ... برام شده بود عین عصرای جمعه ... امروز صب چشم باز کردم صورتم به جمال ته تقاری روشن شد ... بی مقدمه یه کاره میگه میدونی کی فوت شده ؟؟ میگم نه ! بذار آدم بیدار شه! میگه ننجون فوت شده میگم چی ؟! خدا تورو نگهت داره با این خبر دادنت! این چه وضع خبر دادنِ !
نَنجون یعنی همون مادر بزرگ مامانم ، طایفشون رو که دنبال کنی تهش رد میشه از جد و آباء آقای نفس(امام خامنه ای معظم له)! خدا رحمت شون کنه 115 سالشون بود! یعنی چه قدر بی لیاقتم من ، پریشب همه رفتن دیدنشون من مثل همیشه کِز کردم تو خونه و نرفتم یعنی مردشور این ... ببرن دوباره یه نفر رفت و من نرفتم برای آخرین بار ببینمشون! مثل مامان جون خودم بودند برام! بسی عزیز بودند!
از همون پنج شنبه منتظر خبر مرگ خودم یا یه نفر دیگه بودم برای همین شاید خیلی خشکم نزد در عین این که بسیار ناراحت شدم! دو سه شب پیش بحث سر این بود که چه جوری تقسیم وظایف بشه دختر پسراشون برن مواظب شون باشن!
نمیتونم تصور کنم برگشتن به سوی آغوش خدا چه قدر میتونه لذت بخش باشه!
خدایا سپردمشون به خودت
یا فاطمه زهرا خودتون هواشون رو داشته باشین
صلوات جمیعا
وَ اِلی اللهِ تُرجَعُ الاُمور ...
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ
وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْخداوند قرین رحمتشان فرماید