متی ترانا و نراک

متی ترانا و نراک

رحلة العاشق الی المعشوق ...

پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر/ چون شیشه عطری که درش گم شده باشد...
-------------------------------------------------
سلام
حضورتون رو خوش آمد میگم
لطفا آقایون رعایت حدود رو هنگام کامنت گذاشتن داشته باشند! بهتر اینکه از افعال با صیغه جمع استفاده کنید!
برای توضیح بیشتربه لینک " خواهرانه برای برادران " مراجعه کنید!
-----------------------------------------------
نوشته‌های این‌جا صرفن دیدگاه نگارنده بوده و لزومن مورد تایید اسلام نیست!
--------------------------------------------------
هنگام نماز طواف کعبه هم تعطیل است!نبینم موقع نماز اینجا باشی! برو که خدا داره صدات میزنه!

پيام هاي کوتاه
بايگاني
آخرين نظرات
  • ۳ آذر ۰۳، ۲۳:۰۶ - ن. ..
    هوم

بسم الله الرحمن الرحیم

از نظر روحی نیاز دارم یکعالمه بنویسم. مغزم نیاز به حرف زدن دارد. اما اینجا را بعضی از دوستان حقیقی و بچه های دانشگاه قدیم ها میخواندند. برای همین دست و دلم به نوشتن نمی رود. شاید هم یک وبلاگ دیگری دست و پا کردم و آدرسش را فقط به مجازی ها دادم.

اصلا نمیدانم هنوز هم کسی اینجا را می خواند یا نه؟! اینستا که دیگر جای امنی نبود. پر از فک و فامیل عزیزدلم :)) و دوستان و آشنایان. فضای سمی اینستایِ

گران البته مزید بر علت است و نخواستن به نرفتن را بیشتر و بیشتر در من فریاد می زند.

داداشم دانشجوی یکی از دانشگاه های تهران است. حسابی دلواپسش هستیم. از وقتی دانشجو شده، کلا زیر و شد. -__- امیدوارم به سلامت و عاقبت بخیری دوران تحصیلش را تمام کند.

+ این روزها توی دل همه اعضای خانواده مان رخت میشورند. مشکلات و گرفتاری های متعدد و حالا هم این بل بشوی نکبت. خدا عاقبت داستان را بخیر کند. 

+ شده ایم چوب دو سر طلا. هم از اینطرف میزنندمان، هم از آن طرف. یکی هم نیست بگوید بابا همه با هم هستیم. اعصابمان دیگر کشش چالش های جدید را ندارد. اوضاع به طرز کشمشی قاراش میش است. ای کاش صاحبمان ظهور میکردند تا بالاخره اصلاحاتی از بنیاد رخ میداد. خسته ایم و فرسوده. اما امیدمان را از دست نمی دهیم. این میدان پایمردی و ایستادگی میخواهد. ان شاءالله که یک روز از همین روزها، گره این کلاف سر درگم مان را یکی یکی میجوری و راست و ریستش میکنی.

+ فریاد میزنیم همدیگر را قضاوت نکنیم و حکم ندهیم و وحشی نباشیم. اما خودمان همزمان همه اینها هستیم. پس بهتر است کمی سکوت کنیم و سوگواری خود را به شکل رمانتیکی به اتمام برسانیم.

 

+ دلم حرف زدن میخواهد. اما انگار هیچ کسی حال شنیدن ندارد. دلم برای مشاورم تنگ شده. به اندازه دو سه ساعت زار زدن و شنیده شدن در اتاق مشاوره احساس سنگینی دارم. ای کاش زودتر ٧ مهر برسد. 

 

و الی الله ترجع الامور ...

۱۴ نظر ۰۳ مهر ۰۱ ، ۰۱:۲۵

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام به همه دوستانی که احتمالا هر از گاهی اینجا سر میزنند. ممنونم از همه شما عزیزانی که در بسترهای مجازی دیگر بنده را دنبال میکنید و بعد از این همه سال، همچنان به بنده محبت دارید.

در طول یکسال گذشته فرصت مناسبی برای نوشتن اینجا نداشتم. اگرچه که در صورت داشتن فرصت باز هم نمی توانستم اینجا بنویسم. حسرت خوردن شماها مرا غمگین می کند. از خداوند خواستم که مرا ببخشد اگر با نوشته ها و تعریف از روند زندگی ام، باعث رنجش کسی شدم. 

راستش در طول این مدت شاید اسم بعضی ها را هم یادم رفته باشد. اما هر زمان یادم بود برای جمع تان دعا کرده ام. دم سال نویی، آمدم بگویم که دلم برایتان تنگ شده و مشهد الرضا دعاگوی دسته جمع تان بودم. الهی که حاجت روای بخیر باشید.

 

ملتمس دعای خیرتان

امیدوارم که احوال دل تک تک تان خوب باشد.

۵ نظر ۲۶ اسفند ۰۰ ، ۱۳:۴۰

بسم الله الرحمن الرحیم

 

شاید برای عدّه ای خنده دار بیاید و بگویند که فلانی چه قدر خود مهم پندار است. اما برای آن عزیزانی که سراغ میگیرند و احوال میپرسند میگویم که فعلا شرایط اینجا نوشتن را ندارم. چون بازخوردهای اینجا مرا میترساند. 

با هر کلمه من افرادی هستند که حسرت بخورند حتی از دردهای من. فلذا با اعصاب خودم و دیگران بازی نمیکنم تا اینکه حرف قابل عرضی داشته باشم یا تصمیم بگیرم روال گذشته را پیش بگیرم.

فعلا در اینستاگرام گاهی فعالیت دارم. 

آیدی

@pelkshishei

۱ نظر ۳۰ اسفند ۹۹ ، ۰۰:۴۱

بِسمِ اللّهِ الرَّحمن الرَّحیم

نمیدانم هنوز هم شماها قرارهای طلایی خاطرتان هست یا نه؟! مدت زیادی ست که اینجا قراری نگذاشته ام، آخرین بارش قرار بود فقط برای همدیگر دعا کنیم. یادتان هست؟ آن موقع چندتا از طلب های خوشگلی که دیگران داشتند برآورده شد، برای همین هاست که من همیشه دلم به دعاهای دسته جمعی شماها روشن است. این بار هم به بهانه به سلامت طی شدن این روزهای پایانی انتظار برای دختر کوچکم خواستم قراری بگذارم. گفتم این جا بگویم و شما را هم خبر بدهم. 

بیایید به نیت برآورده شدن حاجات تمام خوبان عالم با هم چهل بار یستشیر بخوانیم. ان شاءالله که از نفس های خیرتان، دعاهای بسیاری برآورده بخیر شوند.

اگر دلتان با این قرار است، بسم الله ...

۲۷ آبان تا ۷ دی (البته مهم چهل تا یستشیر است. زمانش با خودتان)

.

پ.ن: هر کسی که مایل بود طلبش را به صورت شناس یا ناشناس زیر این پست کامنت بگذارد. ان شاءالله بعدا زمان تولد نوزادمان به یادتان خواهیم بود.

 

پ.ن۲: در صورت تمایل دوستان تان را به این قرار دعوت کنید.

 

و الی الله ترجع الامور ...

۱۰ نظر ۲۶ آبان ۹۹ ، ۱۸:۱۵

بسم الله الرحمن الرحیم

اگر چیزی نوشتم که موجب رنجش کسی شد، واقعا من و ببخشید.

لطفا من و حلال کنید.

و الی الله ترجع الامور ...

۳ نظر ۰۶ شهریور ۹۹ ، ۱۰:۳۷

بسم الله الرحمن الرحیم

خیلی خیلی التماس دعا این روزها و این شب ها.

عاقبت بخیر باشید ان شاءالله.🌱🍃

۱ نظر ۳۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۲:۳۴

بسم الله الرحمن الرحیم

مطلب طولانی ست، اگر میبینید کار واجبتری دارید نخوانیدش. 🤗

۱۲ نظر ۲۰ فروردين ۹۹ ، ۰۲:۲۴

379

 دارم برایش وضعیتم را شرح می دهم. مو شکافانه در حال آسیب شناسی حال و هوایم هستم.

می گوید:  «این قدر دنبال راه حل نگرد. وقت عمله. باید به چیزایی که میدونی و بلدی عمل کنی. همین. شخم زدن و تشویش واسه رسیدن به یه جواب رو تمومش کن.»

 

*محمدعلی بهمنی

۶ نظر ۱۸ فروردين ۹۹ ، ۰۲:۳۳

بسم الله الرحمن الرحیم

دستهای جادویی هم نعمت بزرگی ست. این را وقتی فهمیدم که آن ها توانستند یک آدم خواب سنگین با ساعت بیدار نشو را بیدار کنند. دستهایم را می گویم. چند روزی هست که سر ساعت 4:30 صبح جیغ بنفش می کشند و هشدار بیدار شو بیدار شو می دهند. درست عین آن وقتی که جنین توی شکم یک مادر باردار سر صبحی آن قدر وول می خورد تا به او بفهماند که دیگر باید بیدار شود و صبحانه ای میل کند. خلاصه این که بالاخره اگزمای دستهایم به عالم بالا وصل شد و مرا برای خواندن نماز صبح اول وقت بیدار می کند. 😒😂البته اگر تیمار کردنش با سرکه وقت ارزشمند نماز اول وقت را فوت نکند. الحمدلله از این دستهای جادویی... 

از پیشگاه امام عصر عج الله تعالی فرجه الشریف برای همه مون طلب یک سال حواله ای رو دارم. ان شاءالله که خودشون به دلهای داغ دیده مون دست بکشند.

 

پ. ن: اگر خاطرتان ماند برای ما هم دعا کنید🙏

۱۲ نظر ۰۱ فروردين ۹۹ ، ۰۵:۳۲

بسم الله الرحمن الرحیم

چند روز پیش داشتم از این میگفتم که واه واه، چرا بعضی ها از خانه ماندن این همه کلافه شدند ... دیروز بعد خواندن نماز مغرب و عشاء نشسته بودم زار زار اشک می ریختم. حس عارفانه گرفته بودم؟ نه :/ اصلا. خودم هم نمی دانستم این واکنشم برای چه چیزی ست؟ دستمال کاغذی برداشتم و توی خودم چنبره زدم. نیازی نبود هیچ تلاش خاصی بکنم. چکه چکه اشکها پایین می ریختند. گفتم دیدی میگفتی مردم چرا کلافه شدند از خانه نشینی؟ 

ماه رجب آمده ولی دل من یک حس خاص و غریبی دارد. خیلی سنگین و رنگین روی مود ادبار است ... آن قدر که دکتر رفتم و دارو خوردم و بالا و پایین شدم، دیشب دلم می خواست یک دکتر معنوی هم بود که به ته ته دلم نگاهی بیاندازد و بگوید چه مرگم شده؟ چرا برق چشم هام رفته؟ چرا حجاب غفلت روی دلم کنار زده نمی شود؟ اصلا چرا دست و دلم نمی رود برای زدودنش؟ قبلا با یک گریه روضه می رفت. قشنگ حسش می کردم. اما حالا انگار افتاده ام ته یک پرسپکتیو از خودم و جنبشی برای چند قدم جلو آمدن و بیرون آمدن از این وضعیت و خلاصی از آن درونم شکل نمی گیرد! 

 

۴ نظر ۲۵ اسفند ۹۸ ، ۰۸:۱۱