متی ترانا و نراک

متی ترانا و نراک

رحلة العاشق الی المعشوق ...

پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر/ چون شیشه عطری که درش گم شده باشد...
-------------------------------------------------
سلام
حضورتون رو خوش آمد میگم
لطفا آقایون رعایت حدود رو هنگام کامنت گذاشتن داشته باشند! بهتر اینکه از افعال با صیغه جمع استفاده کنید!
برای توضیح بیشتربه لینک " خواهرانه برای برادران " مراجعه کنید!
-----------------------------------------------
نوشته‌های این‌جا صرفن دیدگاه نگارنده بوده و لزومن مورد تایید اسلام نیست!
--------------------------------------------------
هنگام نماز طواف کعبه هم تعطیل است!نبینم موقع نماز اینجا باشی! برو که خدا داره صدات میزنه!

پيام هاي کوتاه
بايگاني
آخرين نظرات
  • ۳ آذر ۰۳، ۲۳:۰۶ - ن. ..
    هوم

۱۶۰ مطلب با موضوع «زندگی شیشه ای» ثبت شده است

ثبت نام اردوی مشهد از خیلی وقت پیش شروع شده بود! منم که با اشاره ای میتونستم ثبت نام کنم و جزء اولویت های اوّل راهی بشم. خنده دارتر از این جمله و خودخواهانه تر از این نمیشه نوشت! زهی خیال باطل که تو اراده کنی و بری،باید دعوت کنند وگرنه ...

۱۶ نظر ۰۶ تیر ۹۳ ، ۱۲:۰۳

" بسم الله الرحمن الرحیم "

محتاج دعای تک تک شما خوبان هستم!!

خواهش میکنم ویژه التماس دعا!!

وَ اِلی اللهِ تَرجَعُ الاُمور ...

۱۲ نظر ۲۳ خرداد ۹۳ ، ۲۳:۰۳

" بسم الله الرحمن الرحیم "

امروز با دیدن دونه های الماس چشمات دلم لرزید! بدجوری لرزوندیش! غم دلت من و میتکونه! اگه اشکام اذیتت میکنه اگه دیدن چشمای قرمزم اذیتت میکنه اگه بی حوصلگی و بی قراری هام اذیّتت میکنه بخدا قول میدم دیگه وقتی پیشم هستی  اشک نریزم! بی قراری نکنم! ناله نکنم! غُر نزنم! گریه ها و موج روی لبهات رو که میبینم میخوام دنیا نباشه! هیچ وقت این قدر از ناراحتیت بهم نریخته بودم ... من و ببخش که راضی شدم اشکی از چشمت جاری بشه ... بخند عزیزم ... بخند ... فقط بخند ... 

خدا به فرشته صبر عظما بده مادرا که نباشن ... زبونم لال ... برای مادر دوستم لطفاً فاتحه ای قرائت کنید.

مامان قربونت برم فقط بخند

وَ اِلی اللهِ تُرجَعُ الاُمور ... 

۱۲ نظر ۲۰ خرداد ۹۳ ، ۱۷:۵۵

" بسم الله الرحمن الرحیم "

 کار را به خیال خودت تمام شده دیده ای و توی ذهن کوچکت ان قلتی بهش وارد نیست. به خودت تلقین کرده ای که نفس راحت بکش تمام شد. سربلند کنی و ببینی بازهم برگشتی همون پله های پائینی که بودی این بار با پاهای زخمی و تن خسته! از همه بدتر ذهن کوفته! بین همه این لِه شدگی ها فقط چیزی که آرامت میکند یک چیز خواهد بود اینکه با حضرت مادر دوستی عمیقی یافته ای! اینکه هر وقت دل کوچکت گرفت سربگذاری به دامن مهربانش و با اشک هایی که برایش میریزی از سنگینی بغضی که توی گلویت در حال منبسط شدن و تکثیر است می کاهد. 

نمیدونم چرا هیچ کس دقت نمیکند که اعمال مان ممکن است یک کتک مفصل برای دلِ نازک طرف حسابمان باشد! زندگی نکبتی شده ، یک جور حالت تهوع نافرمی نسبت به این دل بستن ها و دل کندن های متوالی پیدا کردم! ضریب کش سانی دل آدم بخدا محدود است بعد از حد انتها دیگه میپاشه از هم ...

السلام علیک یا امّی یا فاطمة الزهرا اغیثینی

السلام علیک یا صاحب الزمان اغیثینی

+ خدایا توقع من از همه این زندگی فقط آغوش محبّت تو بوده و بس ...

+ التماس دعا برای این حقیر ...

 

وَ اِلی اللهِ تُرجَعُ الاُمور ...

۷ نظر ۱۷ خرداد ۹۳ ، ۲۳:۴۲

" بسم الله الرحمن الرحیم " 

تفال ــی که نتیجه اش شد آیات 188 تا 206 سوره مبارکِه اعراف 

 

 قُل لا أَمْلِک لِنَفْسی نَفْعاً وَ لا ضراًّ إِلا مَا شاءَ اللَّهُوَ لَوْ کُنت أَعْلَمُ الْغَیْب لاستَکثرْت مِنَ الْخَیرِ وَ مَا مَسنی السوءُإِنْ أَنَا إِلا نَذِیرٌ وَ بَشِیرٌ لِّقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ‏(188) هُوَ الَّذِی خَلَقَکُم مِّن نَّفْسٍ وَحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنهَا زَوْجَهَا لِیَسکُنَ إِلَیهَافَلَمَّا تَغَشاهَا حَمَلَت حَمْلاً خَفِیفاً فَمَرَّت بِهِفَلَمَّا أَثْقَلَت دَّعَوَا اللَّهَ رَبَّهُمَا لَئنْ ءَاتَیْتَنَا صلِحاً لَّنَکُونَنَّ مِنَ الشکِرِینَ‏(189) فَلَمَّا ءَاتَاهُمَا صلِحاً جَعَلا لَهُ شرَکاءَ فِیمَا ءَاتَاهُمَافَتَعَلی اللَّهُ عَمَّا یُشرِکُونَ‏(190) أَ یُشرِکُونَ مَا لا یخْلُقُ شیْئاً وَ هُمْ یخْلَقُونَ‏(191)

بگو من اختیار سود و زیان خویش ندارم جز آنچه خدا خواسته است اگر غیب می‏دانستم سود بسیار می‏بردم و بدی بهمن نمی‏رسید من جز بیم‏رسان و نوید بخش برای گروهی که ایمان می‏آورند نیستم ( 189) .

سبب حقیقی اختصاص علم غیب به خدای تعالی این است که غیر او هر چه باشد وجودش محدود است ، و ممکن نیست که از حدش بیرون شده و به آنچه که خارج از حد او و غایت از او است آگاه شود ، و معلوم است که هیچ موجودی غیر محدود و غیر متناهی و محیط به تمام اشیاء نیست مگر خدای تعالی ، پس تنها او عالم به غیب است . ترجمة المیزان ج : 8ص :485

اوست که شما را از یک تن آفرید و همسر او را از او آفرید تا بدو آرام گیرد و چون وی را فرا پوشاند باری سبک گرفت و با آن مدتی سر کرد و چون سنگین شد ، خدا ، پروردگار خویش را بخواندند که اگر فرزند شایسته‏ای به ما دهی سپاسگزار خواهیم بود ( 189) .  و چون فرزندی شایسته به آنهاداد برای خدا در عطیه وی شریکان انگاشتند اما خدا از آن چیزها که با او شریک می‏انگارند برتر است( 190) . چرا این بتان را که چیزی خلق نمی‏کنند و خودشان ساخته شده‏اند با خدا شریک می‏کنید ( 191) .

+اینجا مفصل شرح داده اصل ماجرا را 

۱۰ نظر ۱۵ خرداد ۹۳ ، ۰۸:۵۱

" بسم الله الرحمن الرحیم "

 

از اون جهت که درس های اختیاری دانشکده و اساتید گرام همش روی اعصاب هستند و برای ی درس نیم واحدی هم باید مقاله انگلیسی ترجمه کنی و ارائه بدی ، به پیشنهاد دوستم رفتیم ی درس گرفتیم از دانشکده ریاضی تا حداقل به بهانه هم سرمون بیشتر به درس و مشق مون گرم باشه و ...

یَک درسی داریم ،بگم داشتیم اساسی، توپ ، اصن ی وضی ... ما ک هیچ دستگیرمون نشد از این جلسات کذایی! عموم جلسات ب صحبت های at و mat میگذشت گاهی هم که خیلی من از حرفای استاد داغ میشدم ی بحثی باهاش راه مینداختم،حالا بماند که این گاهی دو یا سه بار بیشتر نبود و ...

از اون جهت ک بسیار استاد خوش فکر و جوان پسندی داریم، از جهت روشنفکری و اینها رو میگم زحمت کشیدن سوال امتحان رو پیش پیش دادن بهمون تا پیرامونش نظرات ارزنده مون رو به رشته تحریر در بیاریم ... الان مسئله ای که هست اینِ که به کمک تون و نظرات تون بسی نیازمند هستم! 

" با وضعیت موجود حاکم بر جامعه که یک بخشی از رفتارها و اعتقادات مون متمایل به مدرنیته است و بخشی دیگر متمایل به سنت چ طور میتوان از این حالت خارج شد؟ بخشی از وجود ما از سنت است و از قدیم و از هویت ها و عادات به ما رسیده است حالا ما باید در جامعه ای که دارد به سمت مدرنیته پیش میرود چ کنیم ؟! یکسری چیزهایی هستند که سنت به ما میگه یکسری چیزهایی هستند که دنیای مدرن بهمون میگه، حالا ما باید چ کنیم؟ مثل درست یا غلط بودن حضور زنان در جامعه و یا نگرانی از تربیت فرزند در جامعه کنونی "

۱۶ نظر ۰۲ خرداد ۹۳ ، ۲۳:۲۰

التماس دعای ویژه دارم از همتون.

 

والی الله ترجع الامور...

۱۳ نظر ۳۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۰:۳۳

 

چشم هایش رنگ روشنی داشتند. قهوه ای روشن شاید هم عسلی از آنجایی که خیلی وقت است درست و حسابی توی چشم کسی زل نزده ام خاطرم نیست که دقیقاً چ رنگی داشتند. [ ب نظرم توی دوستی ها از همه باصفاتر آن زمانی است که نشسته اید و با دل خوش کنار هم دلگویی میکنید.بعد هم وقتی مخاطب واقع می شوید مثل یک شنونده خوب زل میزنی توی چشمهایش و به آرامی با لبخندی که تحویلش میدهی پلک میزنی! ]

قبلاً شنیده بودم که بعضی آدم ها عنبیه چشم شان باتوجّه به پوششی که دارند تغییر رنگ می دهد امّا «شنیدن کی بود مانند دیدن». دور هم بودیم و مشغول صحبت که شال بافتنی یشمی اش را روی شانه اش انداخت دوستانش با ذوق و شوق زل زل توی چشم هایش را نگاه میکردند. گفتم :«چی شده؟! توی چشماش چی دیدید که این همه ذوق زده شدید؟» با خنده ای مهار نشدنی گفتند :«چشماش. رنگ چشماش رو نگاه کن. رنگ شالش رو نگا کن.»/ گفتم :«خُب؟!» / « خب هیچی دیگه ،باز رنگ لباسش (روسری یا شالش) تغییر کرد و رنگ چشماش هم باهاش هماهنگ شد.» / با تعجب گفتم :«واقعاً! ولی من خیلی متوجه رنگ اصلی چشمات نبودم برای همین حس نکردم.» بیشتر که دقت کردم دیدم که ... خیلی جالب بود ... روبه رو شدن با یک آدم چشم تیله ای از نزدیک تجربه ی خوشایندی برایم محسوب شد.

 

اپیزود دوم :

مسئولیت ثبت نام شان را برعهده داشتم باید باآن ها گرم میگرفتم و در همان برخورد اوّل صمیمانه و خواهرانه برخورد میکردم. غرق صحبت شده بودیم با اینکه بااو حس صمیمیتی برایم حاصل نشد امّا یک چیز بسیار شیرین در او مرا به سمت خود میکشاند، آن هم لهجه ی زیبای یزدی اش بود. البته من خودم به خودی خود با همه زود صمیمی میشوم امّا او هنوز کامل یخش باز نشده بود. شاید نیم ساعتی گذشت موقع خداحافظی متوجّه موضوع جالبی شدم، داشتم با او به لهجه یزدی صحبت میکردم. بعداً از او عذرخواهی کردم ک مبادا فکر کند ب منظور دست انداختنش ادای لهجه اش را در آوردم ... واقعاً گاهی معظلی میشود ...

 

اپیزود سوم :

دفترمشق های سال های متمادی تحصیلم را که رقم بزنی هر سالش یک ساز می زند. انگار که هر کدام را داده ای به یک نفری نوشته. در این بین بعضی سال ها هم دستخط حالت توازن به خودش گرفته است و مثلاً دو سال پشت هم تغییر محسوسی نکرده است. هر باری که بغل دستی ام عوض میشد دستخطم هم تغییر میکرد. زمانهایی که نمودار تغییرات دستخط مثل خط ممتد ضربان قلب مرده هاست -------------------- می گوید که یا کنار دستی ام ثابت بوده و یا اینکه ، کسی که با او هم نیمکتی بوده ام دستخط قابل توجهی نداشته است تا من به سمتش مایل شوم. این مشابهت و آفتاب پرستی بودن مدل دستخطم اصلاً دست خودم نبود ...

 

ن.ن :

تجربیات مختلفی که در مسیر زندگی داشته ام حاکی از آنند که آدمها نه تنها عنبیه چشم شان بلکه تمام خلقیات و رفتارهایشان گاهی شاید عادت هایشان هم نسبت به آن که اطرافیانشان چ کسانی باشند از الگوی تیله ای بودن پیروی میکنند. اینکه گاهی و در برخی موقعیت ها تو یک آدم تیله ای باشی شاید جالب باشد امّا اینکه آفتاب پرست همیشگی باشی موجب نابودی ات میشود. البته این قاعده تاحدودی برای همه مان صادق است،تیله ای بودن را می گویم. از همین جهت است که می گویند در انتخاب همنشین تان دقت لازم را به خرج دهید.

 

د.ن :

گاهی اوقات با پدر که صحبت میکنم، اگر حرف هایم آنچه باشد که انتظار شنیدنش را نداشته باشند، فرضاً عاقلانه ترین و منطقی ترین حرف ها ته ته اش می شنوم که :«این خودت نیستی که این حرف ها را میزنی ،بگو ببینم فکرت از کجا خط گرفته ؟! »  من  : «  0_O  بابا !!!!! » 

پ.ن :

به منوهای بالا یکی اضافه شد ( من + تو = ما )

برسیم به این مرحله صلوات ( مرگ آگاهی ؛سیّد شهیدان اهل قلم)

وَاِلی اللهِ تُرجَعُ الاُمور ...

۱۷ نظر ۱۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۵:۰۷

با تشکر از همه کسانی ک زحمت سر زدن ب این خانه را میکشیدند! فعلن رخت از این خانه بر میبندیم تا ببینم بعداً چ میشه! شاید جای دیگه! شاید کلن رفتم! شاید فردا برگشتم! از تمامی کسانی که موجبات ناراحتی شون توسط بنده حقیر فراهم شد عذرخواهی میکنم! 

+ هیچ وقت قصدم شکستن دل کسی نبود و از آدم مغرور متنفرم و بدانید که اگر رفتاری سر زد که به غرور برداشت شد حقیقتاً این نبود!

+ با آرزوی خوشبختی یکایک شما گرامیان!

+ دل های شکسته خسته در این دیر را به خدا سپردم باشد که خودش مرهمی نهد کاری!

+ لطفاً حلال کنید آنچه حلال کردنی است و از بابت آنچه از من ب برخی رسید و قابل حلال کردن نیست فقط شرمسارم!

+ اینجانب محتاج دعای خیر کثیر تک تک تان هستم!

وَ اِلی اللهِ تُرجَعُ الاُمور ...

۱۳۹ نظر ۰۹ فروردين ۹۳ ، ۰۰:۲۴

" بسم الله الرحمن الرحیم "

از نشستن روی زمین ابا داشتم!

نمی خواستم چادرم خاکی بشود!به فرم سختی کنارش نشستم!با لبخندی گفت:«چرا راحت نمی شینی روی زمین؟!»

گفتم:«چادرم، چادرم خاکی میشود!»

 

 

 

 

چهره اش جمع شد و گفت:« ازشما انتظار نداشتم! نقش لباست چیست؟! قرار است آن محافظ بدن تو باشد یا اینکه تو مواظبش باشی؟!»

از صحبتش بهت زده بودم!چی!! خُب!!

دوباره لبخند زد و گفت:«این ها همه هستند تا ما را حفظ کنند،دل مشغولیت این چیزها نباشه!»

این لینک ***

نائب الزیاره ***

خاطرات چادری شدنش** * (خیلی حسش نابه حتماً بخونید،پیشنهاد میکنم)

وَ اِلیَ اللهِ تُرجَعُ الاُمور ...

۲۴ نظر ۰۵ فروردين ۹۳ ، ۰۹:۴۰