متی ترانا و نراک

متی ترانا و نراک

رحلة العاشق الی المعشوق ...

پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر/ چون شیشه عطری که درش گم شده باشد...
-------------------------------------------------
سلام
حضورتون رو خوش آمد میگم
لطفا آقایون رعایت حدود رو هنگام کامنت گذاشتن داشته باشند! بهتر اینکه از افعال با صیغه جمع استفاده کنید!
برای توضیح بیشتربه لینک " خواهرانه برای برادران " مراجعه کنید!
-----------------------------------------------
نوشته‌های این‌جا صرفن دیدگاه نگارنده بوده و لزومن مورد تایید اسلام نیست!
--------------------------------------------------
هنگام نماز طواف کعبه هم تعطیل است!نبینم موقع نماز اینجا باشی! برو که خدا داره صدات میزنه!

پيام هاي کوتاه
بايگاني
آخرين نظرات

۳۸ مطلب با موضوع «ائمه» ثبت شده است

«بسم الله الرحمن الرحیم»

 بامت بلند باد که دلتنگی ات مرا

 از هرچه هست غیر تو بیزار کرده است

فاضل نظری

[کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور ...]

و الی اللهِ ترجع الامور ...


* نیستم لایق دیدار تو ، اما آقا / چشم هایم به تماشای تو عادت دارد  [طیبه عباسی]

۱۷ نظر ۱۴ مرداد ۹۳ ، ۱۳:۰۹

«بسم الله الرحمن الرحیم»

 

 سایه ی سیاه و آرام شب، روز را میبلعد.  شبه شب که همه جا را گرفت کودکِ تخس درونت رام میشود و از هیاهوی روزانه اش دل میشوید. سر بی سامانش را در دامان امن و مهربان او میگذارد. گرمای ع.ش.ق جاری بر سر انگشتان او وقت گم شدن لای تارهای ابریشمی سیاهش خوب که حس شد، امنیت بر قلبش روانه میشود و پلک های سنگینش با اطمینان افتادن در آغوش او سقوط میکنند. میگویند خواب برادر مرگ است! وقتی در آغوش خدا ماوا میگیری چه قدر ناز و خواستنی میشوی ای فرزند آدم .خداوند شب را برای آرامش و سکون قرار داد.

۴۵ نظر ۰۹ مرداد ۹۳ ، ۱۶:۳۹

" بسم الله الرحمن الرحیم "

 صادره از اصفهان. متولد ایران ، امّا از دیر زمانی تا کنون ساکن بغداد!! با همان زبان فارسی آمیخته شده با لهجه عراقی زیباش و بغض خوشگل توی گلوش از روزها و شب های نا امنی سخن میگوید. از رمضان سال گذشته میگوید. از عید فطر سال قبل برامون میگه. از غیرت مرداشون میگه.لابه لای شهر کوچه ها بسیار اند هر کوچه خانه هایی دارد و هر خانه مردی. مردان هرکوچه حواس جمع ناموس شان اند، حواس جمع امنیت کوچه پس کوچه های بغداد اند!  

زن روایت میکند :

1. « پسرش(ضمیر "ش" برمیگرده به خانم همسایه خاله بتول اینها) سر کوچه مشغول بررسی رفت و آمد ها بود. زن رهگذری [با همان هیئت عربی ، حجاب و عبا] در حال عبور. نسبت به اون زن حس غریبی بهش دست میده و به نظرش میاد که ریگی با اندازه ای نامعلوم به کفشش هست. میره به سمتش و میگه :«هی خانوم اون چیه دستتِ؟! اون چیه گرفتی زیر عبات؟!» زن برمیگرده و خیلی محکم بهش میگه :« نمیبینی؟! بچّه امِ توی بغلم.» پسر که حسابی بهش مشکوک شده بوده با اصرار بسیار ازش  میخواد که بچه رو از زیر عبا بیرون بیاره. اوّل زن به بهانه اینکه بچّه سرما میخوره نمیتونم بیارمش بیرون، امتناع میکنه ولی نهایتاً مجبور میشه و ...!!!! پسر ،بچه رو میگیره و چیزی که میبینه ... بچّه پوستش سبز سبز بوده [رنگ بدن کبود].متوجه میشه که داخل بدن نوزاد بمب و مواد منفجره جاسازی شده ... پسر زن و نگه میداره و تحویل نیروهای نظامی مسلمان میده. ماجرا رو دنبال میکنه به این میرسه که این لعنتی ها جسد نوزاد رو از بیمارستان ربوده بودند و داخل بدنش یک عالمه مواد منفجره کار گذاشته بودند. (کار همیشگی شونِ به هیچ کس رحم نمیکنن حتّی به جسد آدمها)» 

2. « یکی از پسرهاش حواس درست و حسابی نداشت از آن دیوانه های حسابی. رفتارهایش برای خانواده اصلاً قابل کنترل نبود. به یک تیمارستان سپرده بودنش. یک روز مادر میره ملاقات پسرش ، هرچه پرس و جو میکنه میبینه نیستش. میره سر وقت مسئول تیمارستان!! ازش میخوان که توضیح بده چی شده. رئیس :«اونایی که خیلی اوضاعشون داغون بود و امیدی به درمانشون نبود دولت اومد همه رو برد و اعدام کرد بعدم جسدشون رو میبرن تا توش رو پر از مواد منفجره بکنند و بگذارند داخل تابوت... [السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین علیه السلام] به بهانه تشییع پیکر اینان رو با تابوت شان میبرند داخل حرم مطهر موسی ابن جعفر علیه السلام و ...!!! [لعنتی ها]

خاطرات خاله بتول عزیزی که موقع تعریف کردن میتونستی درخشش اشک رو توی چشماش خیلی خوب و غریب حس کنی. از بغداد میگه ، از بین الحرمین میگه از کربلا میگه ، از سطل های زباله و تابوت ها و اجساد لعنتی شده میگه ... از مردم غزه حتی با اشک حرف میزنه ... بغض قشنگش رو نگه میداره ، فرو میخوره ... بچه هامون امسال مدرسه نتونستن برن ... 

وَ اِلی اللهِ تُرجَعُ الاُمور ...

۲۹ نظر ۰۲ مرداد ۹۳ ، ۰۳:۱۰

" بسم الله نور "

فردا کمر غم هایم میشکند! 

ای کاش بودی و میگفتی دعاگوت هستم! همین!

ای کاش بودی و با زمزمه صلواتت آرومم میکردی! همین!

 

تخم غم به بذر علف هرزی میماند. برای رشدش به دل قرص و محکمی نیاز ندارد برای ریشه دواندن توی وجودت به زمان زیادی  محتاج نیست. با همان اشک های شور تو جان میگیرد جوانه میزند ، بزرگ میشود، ساقه میدهد برگهایش به ظهور میرسند. تا بیایی بفهمی چند ماهه باردارش هستی به بیرون از تنت سرک میکشد و ثمر میدهد! بعضی بارداری ها هستند که خطر دارند ، آسیب دارند ، در تن مادر ظهور بیمارگونه دارند. وقتی مادر غم شدی ، برق چشمانت محو میشوند. حزن توی چهره ات زبانه میکشد. مرواریدهای سرخ از چشمهایت ، ریز ریز میچکند.

پ.ن :

1. أن تُریَنی وجهَ سیِّدی و أبی و مولای الحسین أتَزَوَّد منه و أنظر إلیه و أُودِّعه 2. ... 3. ... ----->

1. أما وجه أبیک فلن تراه أبداً                                 اینجا ( لینک )

پ.ن : سخن مولا  سوگ مادر  (لینک ) (لینک)

و الی الله ترجع الامور ...

۲۱ نظر ۲۸ تیر ۹۳ ، ۲۳:۵۷

*

+ 

 (لینک2 بوی عسل میده ،بوی مدینه ، بوی بقیع)

 

^_^

 

:*(

۱۶ نظر ۲۲ تیر ۹۳ ، ۱۹:۵۵

" بسم الله الرحمن الرحیم "

+ همسایه دست راستی یک نوه دختری کوچولوی غُرغُرو داره. وقتی میاد خونه پدر بزرگش همه همسایه ها خبر دار میشن چون به محض ورود شروع میکنه به اشک و ناله! اون هفته ها یک روز پدرش اومده بود دنبالش! دخترکوچولوش رو صدا کرد و پشت در منتظر ایستاد. یک دفعه بچه زبون باز کرد و با ذوق و شوق تمام گفت : «باباجون.» پدرش در حالی که دلش ضعف میرفت گفت :«جونِ دلم ، بله عزیزم.»

+ به قدری این مکالمه دوست داشتنی بود که هر موقع از خاطرم میگذره حس شعف عمیقی بهم دست میده. 

+ دختر بچّه ها عزیز پدرهاشون هستند! روضه سه ساله گوش میدادم این خاطره توی سرم میچرخید. نمیدونم رابطه هیچ پدر دختری مثل امام حسین علیه السلام و سه سالش میشه؟! محبّتی که فکر کردن بهش آدم رو تا مرز جنون میکشه!

۰ نظر ۲۰ تیر ۹۳ ، ۲۳:۱۸

ثبت نام اردوی مشهد از خیلی وقت پیش شروع شده بود! منم که با اشاره ای میتونستم ثبت نام کنم و جزء اولویت های اوّل راهی بشم. خنده دارتر از این جمله و خودخواهانه تر از این نمیشه نوشت! زهی خیال باطل که تو اراده کنی و بری،باید دعوت کنند وگرنه ...

۱۶ نظر ۰۶ تیر ۹۳ ، ۱۲:۰۳

" بسم الله الرحمن الرحیم "

سلام :)

الان که این متن رو رویت میکنید ما اتوبوسمون ان شاءالله راه افتاده! البتهـ اگر واقعنــ دعوتـــ شده باشم! روسیاه جامانده یک بار دیگه دست نوازش امام رئوف رو در لحظات لرزون عمرش حس کرد ... دیشب اینجا نوشتم و اشک و بُهت ... وقتی قرارِ ی اتفاق مهمی بیافتهـ ک من طاقتش رو ندارم دست میکشن رو سرم کهـ یادم بره ... کهـ سرگرم بشم ... که بدونم ی بزرگتری دارم که ته دلم به محبت و کرمش قرص باشه ... کهـ بدونم ... پرستش برای طلب ... زیارت برای حاجت ... البته همین کِ آدم بدونه حاجتش رو فقط بایست از آقا بگیره ، خودش ...

تیم زحمت کش اردو ... بروبچ خلاق ... دستمال اشک ... برای جمع کردن اشکای ریخته شده برای ائمه اطهار ... از همونا ک بزرگا قبلاً میداشتن ...

نفس کشیدن و بصر چاق کردن توی صحن و سراتون برام تداعی کننده زندگی کردن در بطن تمدن اسلامی است! کاشی کاری ها ،نما آینه ها، فیروزه ای های چشم نواز ، گنبد طلا ، کبوتر و پر زدن و عشق و صفا ... نباید برق گنبد و نور آینه کاری و خنکی سنگ های مرمر لیز لیز چشمت رو بزنه ولی من میگم باید چشم رو بزنه ... زیبایی و هنر در اسلام همه جا باید جلوه گری بکنه! مخصوصاً از نوع ناب و خاصش ... آرامش بودن در این چنین فضاهایی رو هیچ جای دیگه نمیشه لمس کرد ... البته که آرامش وجود مبارک شماست که به همه این ظواهر آرامش تزریق میکنه ولی میخوام بگم خیلی دلچسب که کنار شما این حس های خوب و قشنگ هم هستن

۱۴ نظر ۰۱ تیر ۹۳ ، ۱۷:۳۰

" بسم رب الشهداء و صدیقین "

تکرار همیشه هم بد نیست ... دلم بدجور هوایی محرم سال بعد شده ... لیاقت های نداشته دلت را بجور میفشارد تا حد عصاره گیری حتّی! احساس ضعف شدیدم شاید برای همین است!! 

+ وقتی دوستانت برات پیام حلالم کن کربلا میرم ، بفرستن تو فقط میتونی بگی خاک ب سر من بی لیاقت ... و دیگر هیچ!!

+ وقتی توی اتوبوس برات فال حافظ میگیره و تو حتی نمیگیری یعنی چی ...

بعداً میزنی نتیجه و تفسیر تفال میمونی واعجبا حافظ هم فهمید من گردش توی اینترنت و شنیدن از طریق امواج رو دوست دارم ... چ دم و دستگاهی به هم زده جناب خواجه !  این بساط ایول دارد!

۲۸ نظر ۱۶ اسفند ۹۲ ، ۲۲:۱۰

" بسم الله الرحمن الرحیم "

مسجدگوهرشادبهمن92

در اوج دلتنگی ها عکس ها فقط ب زخم های روحت نمکــ میپاشند ...تا باشد از این نمکــ ها

دلم که دست خودم نیست این دل غمگین / همان دلی است که جامانده در گهرشاد است

حمیدرضابرقعی

 

 

 

 

 

وَاِلی اللهِ تُرجَعُ الاُمور ...

۳۰ نظر ۱۰ اسفند ۹۲ ، ۰۸:۱۴