ما غم و غصه رو بوسیدیم و گذاشتیم کنار
حالا ول کن نیست میره ومیاد می گه : یه بوس بده
توچه میدانی در دلم چه میگذرد هر از گاهی درب خانه دلم را میزنی و ناپدید می شوی تا کی؟ خدا میداند من میمانم و یک دل تنگ و دو چشم منتظر تا کی باز آیی از این فاصله ناگزیر تا کی به یادآوری که کسی بی بهانه دوستت دارد چگونه از جان دادن دلت سخن میرانی؟ که جانِ دلم به جانِ دلت گره خورده بگذر از طوفانهای جبر وجور،از طوفانهای زمان وزندگی، از طوفانهای وقت و وداع آن سوی ریگ های داغ ،کسی هست که چشمانش را از جاده برنمی دارد تا تو بیایی.
الهی/
نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم/
نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی/
در اگر باز نگردد ، نروم باز به جایی/
پشت دیوار نشینم ، چو گدا بر سر راهی/
کس به غیر از تو نخواهم/
چه بخواهی چه نخواهی/
باز کن در ، که جز این خانه مرا نیست پناهی/
.
.
سلام...طاعات قبول...این شبهای آسمانی و در احیا،منو از دعا فراموش نکن.
این کوچه
این خیابان
این تاریخ
خطی از انتظار تو را دارد
وخسته است
تو ناظری
تو میدانی
ظهور کن
ظهور کن که منتظرت هستم.