متی ترانا و نراک

متی ترانا و نراک

رحلة العاشق الی المعشوق ...

پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر/ چون شیشه عطری که درش گم شده باشد...
-------------------------------------------------
سلام
حضورتون رو خوش آمد میگم
لطفا آقایون رعایت حدود رو هنگام کامنت گذاشتن داشته باشند! بهتر اینکه از افعال با صیغه جمع استفاده کنید!
برای توضیح بیشتربه لینک " خواهرانه برای برادران " مراجعه کنید!
-----------------------------------------------
نوشته‌های این‌جا صرفن دیدگاه نگارنده بوده و لزومن مورد تایید اسلام نیست!
--------------------------------------------------
هنگام نماز طواف کعبه هم تعطیل است!نبینم موقع نماز اینجا باشی! برو که خدا داره صدات میزنه!

پيام هاي کوتاه
بايگاني
آخرين نظرات

نظرات  (۱۸۳)

از شب های بی قراری
خدایا به مادر و پدرم سلامتی روحی و جسمی بده
یه روزی میاد که دیگه مامانم حال روحی شون خوب شده و غصه شون رو نمیخورم.
خدایا خودت برای دلواپسی های همهههههه مون فرجی برسون
ان شاالله امام زمان عج الله مون بیان و این زمونه لامروت روی بهتر سکه اش رو نشون مون بده
پاسخ:
تعامل با آدما بهم حس نا امنی و دلشوره میده
واقعا قرار نیست که آدم کاملی باشیم
خودمو با وجود همه عیب و نقص هام بپذیرم
حتی اگر کاری که من توی زندگیم انجام میدم و برای انجامش تلاشمو میکنم، توی نظام ارزشی یه نفر دیگه کار درستی نباشه
بخدا همه ممکنه اشتباه کنند
به خودت حق بده که یه جاهایی نابلدی کردی 
با سرزنش و حس بی کفایتی فقط کار خراب تر میشه
تو توی همه نقش هات کافی هستی
تلاش خودت و کردی
تو هم رنج های خودت و داری
از خود خدا بخواه بابت چیزایی که از دسترست خارجه یا خارج میشه، برای همه آدمای دایره ارتباطیت جبران کنه
بعد از ده روز سخت، دخترم بالاخره دوبار تونستی بگی دستشویی داری.
دیروز ساعت 13:35 و امروز 9:20
یک روزی میرسه که دستشویی رفتنت هم برام عادی میشه و دیگه منتظر این نیستم ببینم کی میگی. ولی حس الانم مثل اون کوه نوردیه که بعد از چند روز خیلی سخت، داره کم کم نوک قله براش نمایان میشه.
الحمدلله الحمدلله
خدایا ممنونم ازت
در سختی و در بلا نگه می‌دارد
نامرئی و بی صدا نگه می‌دارد
تو جانب اهل حق نگه دار و ببین
دستان خدا تو را نگه می‌دارد

چشم‌ها را به روی هم مگذار
که سکون نام دیگر مرگ است
دشمنانت همیشه بیدارند
خواب گاهی برادر مرگ است

گوش کن؛ در سکوت مبهم شب
پچ‌پچی موذیانه می‌آید
گربه بی‌حیای همسایه
نیمه‌شب‌ها به خانه می‌آید

پسرم! خواب گرم و شیرین است
اینک اما زمان خواب تو نیست
تا زمانی که حیله بیدار است
چه کسی گفته وقت لالایی است؟!

گوش کن؛ دشمن از تو و خاکت
پرچمی بادخورده می‌خواهد
از تمام غرور اجدادی‌ت
قهرمانان مُرده می‌خواهد!

دشمنت مار خوش خط و خالی است
که فقط خون تازه می‌نوشد
هر کجا قابل شناسایی است
گرچه چون ما لباس می‌پوشد!

به درستی نگاه کن پسرم
هر کمان‌برکفی که آرش نیست
هر پدرمُرده‌ای که پیرهنش
بوی آتش دهد سیاوش نیست

چشم وا کن که دشمنت هر روز
با هزار آب و رنگ می‌آید
تو بزرگش نبین اگر کفتار
در لباس پلنگ می‌آید

پسرم! ممکن است در راهت
دشمن از دوست بیشتر باشد
گاه دنیا دسیسه می‌چیند
که پدر قاتل پسر باشد!

تو ولی شک نکن به راه و برو
مرد با درد و رنج مأنوس است
پشت پرهای کوچک گنجشک
قدرت بال‌های ققنوس است!

دست‌های تو مکر دشمن را
به جهنم حواله خواهد کرد
نفس آتشین این ققنوس
کرکسان را مچاله خواهد کرد!

آسمان فتح می‌شود وقتی
شوق پرواز در سرت باشد
در مسیر حفاظت از این خاک
مرگ باید برادرت باشد!

شک ندارم به این حقیقت که
تو شبی پرستاره می‌سازی
و اگر خون سرخ لازم بود
کربلا را دوباره می‌سازی

مادرت هم رسالتش این است
نگذارد هر آن چه شد باشی
من به تو یاد می‌دهم که چطور
قهرمان جهان خود باشی

پسرم! قهرمان کوچک من!
نقش خود را درست بازی کن
هر کجا دور، دور خاموشی است
با سکوتت حماسه‌سازی کن!

دشمن از دست‌های کوچک تو
مثل برگ از تگرگ می‌ترسد
تو فقط کوه باش و پابرجا
مرگ تا حدّ مرگ می‌ترسد!

من برای دلیر کوچک خود
تا قیامت چکامه می‌خوانم
توی گوشت به جای لالایی
بعد از این شاهنامه می‌خوانم...

حمیده سادات غفوریان
دیدار شاعران ٩٢
چه قدر زمان گذشته
چه انرژی هایی که پای بروز رسانی اینجا و نوشتن متن هاش نگذاشتم. عجب دورانی بود.
دغدغه های امروزم، اصلا اجازه تمرکز چند دقیقه ای روی چنین فضایی رو نمیدند. در زمان خواب دختر عزیزم در حال بدو بدوهای بی وقفه برای سرو سامان دادن به خورد و خوراک و بهداشت و نظافت خانه، زمان بیداری هم رسیدگی و همراهی با هدی خانم فسقلی و باز هم کارهای نا تمام خانه.
الحمدلله که قدرت انجام امورات شخصی و کجدار و مریض، انجام کارهای خانه و بچه را دارم.با خواندن نوشته های قبلی ام یادم آمد که توقعم از شرایط جسمی و روحی خودم، در همین حد هم نبود.
پاسخ:
اگرچه که همین الان هم، با هزار زحمت روزها رو به شب میرسونم. اما بازم جای شکر داره. اینکه یک نفر محتاج دیگران نباشه برای یک استحمام ساده یا کارهای شخصی، خودش یعنی یک نعمت بسیار بزرگ. دیگر باقی ماجرا که بماند. جای هزاران سجده شکر دارد.



چه قدر دلتنگ اینجا نوشتنم
آدم باید بره یه جایی که ناشناس باشه تا مجبور به خود سانسوری نباشه.

پاسخ:
البته حرف قابل عرضی ندارم
اما دلم تنگ شده برای نوشتن روزمره هام
امروز برای اولین بار، توی ٣ ماه و دو روزگی غَلت زدی
ان شاءالله این لحظات دلچسب نصیب همههه
پاسخ:
این غلت زدن فقط همون یه بار اتفاق افتاد

یک روز قبل از واکسن چهار ماهگی شروع کردی غلت زدن. چندین و چند بار
١٨ اردیبهشت
اما حیف واکسن و که زدی از دردپا ترسیدی بغلطی، حالا یک هفته است که دوباره غلت میزنی.
خدایا ممنونتم که دخترمون سلامته.
به وقت چهار ماه و ٢٥ روزگی
دخترم ٩ ماه سختی رو پشت سر گذاشتیم و ما ناباورانه امروز تو رو در آغوش مون داریم. از خدا ممنونم که لطفش رو از ما دریغ نکرد و اجازه داد فرشته کوچکش پیش ما بیاد.
دوشنبه ۱۵ دی ماه ساعت ٢١:٣٠ بود که پاهای کوچکت رو گذاشتی توی دنیای ما
اینجا نا ملایمت ها زیادند و آدم ها در رنج و سختی، اما باید بدونی که با وجود نازنین امام زمان عج الله، دنیا هنوز قشنگیاشو داره

پاسخ:
لحظات تولد نوزاد، لحظات شیرین و سختی هستند.
یکعالمه حس های آمیخته میان سراغت و تو این وسط عشق واست از همه پر رنگ تر میشه
روزهایی را سپری می کنیم که غم تنهایی نفس های مان را در سینه حبس کرده. اگرچه آدم بیرون برویی نبودم، اما واقعا همان چند وقت یکبار دیدن دوری بری ها، برایم حکم آب حیات را داشت. این مدت با خودم قول و قرار گذاشتم که اگر از روی این تخت بلند شدم و به روزهای عادی زندگی ام برگشتم، بدو بدو و تلاشم برای طراوت و تازگی روحم بیشتر شود. آخر یک مادر باید شاد باشد. یک همسر باید شاد باشد. گذشته از همه این ها، خود خودم نیاز به شادی دارم. روحم زیاده از حد پژمرده شده. خیلی در حقش اجحاف کرده ام.
خدایا توان رفته از جسمم را به آن باز گردان. برای بازگشت به زندگی عادی و آنچه روزمره میخوانیمش به نا و نفس تازه ای نیاز دارم. احتمالا تا مدت ها باید جبران آن چه از بدنم برداشت شده را بکنم تا حتی بتوانم از پس امورات بسیار ساده روزانه یک انسان گرفتار عادات بر بیایم. باقیش دیگر بماند.
پاسخ:
من انسان قبل از ورود به وادی عمل خوب صحبت میکنم و لاف آرمان هایم را می زنم. اما آنچه ارزشمند است پای در راه ماندن بعد از ورود به دل ماجراست.
خدایا از تو طلب هایی داشتم، در حالی که جسم و روحم را برای پای گذاشتن به عرصه آن ها آماده نکرده بودم. خدایا آن چه خواسته بودم از سر نادانی نبود، اما راه و رسم آماده شدن نمیدانستم. خدایا خودت کمکم کن تا آماده شوم و دست از طلب هایم نکشم. دنیا بدون طلب هایم برایم بی معنی خواهد بود. 
دارم دور خانه راه می روم. هر بار که از جلوی پنجره های قدی اتاق رد می شوم به ظهور واضحش در بدنم نگاه میکنم. این تغییرات مرا به چند ماه قبل پرت می کنند.
دو ماهی میشد که توی وجودم جوانه زده بود. روی صندلی انتظار مطب نشسته بودم و با خانم های دور و برم صحبت می کردم. چهره ام آرام بود اما از درون گریه می کردم. با دیدن شکم های برآمده مادرهای منتظر ویزیت، تقلای درونی ام بیشتر میشد. حال جسمی بدم مژده چشیدن این آینده شیرین را به من نمیداد. توی سرم وول می خورد که خوشبحال شان، کاش من هم این ظهور آشکار فرزندم را احساس کنم. کاش به آنجا برسم ...
حالا دور خانه راه میروم و به تمام زجر و مصیبت شب ها و روزهای رفته فکر میکنم. به این که آرزوی محال آن روزهایم را حالا دارم تجربه میکنم.
.
.
.
دعا میکنم
دعا میکنم
دعا میکنم همه این آرزوی برجسته را بچشند.
یه مدت برم توی خلوت خودم.
بلکه ام خود الانم رو پیدا کردم وسط این همه حال بد و کثرت
رفتم دکتر متخصص داخلی- قلب
معاینه شدم، دکتر میگه قلبت مشکلی نداره، اونم خیلی چیز مهمی نیست آنتی بیوتیک نوشتم واسه اون آخر که قراره بچه دنیا بیاد بهت تزریق کنند.
خلاصه که با چند تا سوال و جواب، دکتر از گزینه تنگی نفس به خاطر مشکل معده هم عبور کردن وقتی دیدن مشکل معده ندارم.

منم فرصت و غنیمت شمردم و دوباره یادآور شدم که افت شدید و دائمی فشار دارم
فشارم و گرفتن ٩ بود. به دکتر میگم آخه من ظهر سرم زدم، فشارم ٥ بود.
قرار شد آزمایش نمک خون و قند خون بدم.
:)) خداییش تا حالا تصورشم نمی کردم برای سنجش میزان NaCl خون هم آزمایش می نویسن.
پاسخ:
آخر شب بود دیگه از مطب برگشتیم با میم و مامان. 
طفلی ها شام هم نخورده بودن اون قدر که زمان نوبتم بد موقع بود.
مامان که در حال ذوب شدن کف ماشین بودن از بس حالشون بد بود.
میم هم کلی تلاش کرده بود خودشو سرپا نگه داره و افت فشارشو جبران کنه.

به مامان میگم والا ما باید سه تایی مون پس فردا با هم بریم آز نمک خون و بدیم. 

:| 
امان از میراث های ارثی زیبایی که ما داریم
کم کاری تیروئید که خیلی وقت بود من و با مشکلات لعنتیش درگیر کرده بود ولی توی آزمایش خونم نشون داده نمیشد
اینم از فشار مون
خدایا من به تو امید بستم ...
.
.
.
پاسخ:
دکتر: چرا فشارت پایینه؟
من: نمیدونم :|
دکتر: آخه نمیشه که ندونی؟!
من: :/ 
مامای مطب: به زووور  شش بود امروز
دکتر: نمک پاش دستت باشه موقعی که افت فشار داری نمک بخور.
من: از اون سری که گفتید نمک پاش از دستم نمی افته. دو روزه نفسم بالا نمیاد. 
دکتر: مشاوره قلبت واجب بود. پس چرا نرفتی؟
من: بد حال بودم فرصت نشد. آخه فشارم که میاد پایین نفس تنگی میگیرم. مال اونه
دکتر: نه شما باید چکاپ میشدی. پشت گوش ننداز. زود برو



اومدم خونه قلبم کف پام بود. بی حال و بی رمق. قشنگ یه سرم نمکی نیاز داشتم. مامان میگن نگفتی چندتا سرم بنویسن واست؟ :/ اون قدر در وصف حل ریشه ای مشکل با مامان اینا حرف زدم به گفته دکتر، که روم نشد بگم بریم سرم بزنیم. 
 
خدایا لطفا فشار ما رو بیار رو حد نرمال. :| زیاده عرضی نیست.
بچه های گروه مطالعاتی کتاب طرح کلی رو دارن تموم میکنن. دو سه جلسه دیگه بحث شون بسته میشه. دلم گرفته از این که نتونستم همراه باشم و عقب افتادم و نرسیدم بهشون. اما به خودم امید میدم که اشکالی نداره. شرایطش و نداشتم.

ان شاءالله بشه خودم دوباره ادامه بدمش.
البته خیلی برام سخت جلو میره و با این که علاقه دارم به خوندنش اما دست و دلم نمیره بهش
اون کتاب تربیت مهدوی هم همون اواسط کار مونده و دل م نرفته به ادامه اش. خیلی کتاب خوش خوانی نیست و منم ذهنم مقاومت میکنه که تمرکز کنه
چند شب قبل، بعد از ماه ها خدا لطف کرد تا برای مدت زمان کوتاهی توی مجلس ارباب قرار بگیرم.
اون شب، شب قمربنی هاشم بود ...
نوحه خون روضه حضرت عباس علیه السلام رو میخوند ...
روضه ای که پارسال توی اوج استیصال توی مغزم پلی میشد.
این جا👇
http://firoozefam.blog.ir/1398/06/28/%D8%B3%D8%A7%D9%84-%D9%87%D8%A7-%D8%B1%D9%88-%D8%A8%D9%87-%D9%82%D8%A8%D9%84%D9%87-%D8%A8%D9%88%D8%AF%D9%85-%D9%88-%D9%85%DB%8C-%DA%AF%D9%81%D8%AA%D9%85-%D8%AF%DB%8C%DA%AF%D8%B1-%D9%87%DB%8C%DA%86-%DA%A9%D8%B3-%D8%A7%D8%B2-%D9%85%D9%86-%D8%B9%D8%A7%D8%B4%D9%82%D8%A7%D9%86%D9%87-%D8%A7%DB%8C-%D9%86%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%87%D8%AF-%D8%B4%D9%86%DB%8C%D8%AF-%D8%A2%D9%85%D8%AF%DB%8C-%D8%B1%D8%AF-%D8%B4%D8%AF%DB%8C-%D8%AF%D9%84%D9%85-%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D9%87-%D8%B4%D8%AF
الحمدلله
الحمدلله
خدایا شکرت بابت همه چیز



روز خیلی سختی بود.
پاسخ:
امان از جنگ و دعواهای الکی توی خونه
همه از شدت استرس و نگرانی باهم بحث میکنند
تهشم یه جنگ اعصاب حسابی ...
خواستگار و خواستگاری و ازدواج
واقعا چه مقوله های اعصاب خرد کنی شدن ...


خدایا ان شاءالله که همه در سلامت باشند.
همه آروم باشند
۲۳ مرداد ۹۹ ، ۰۸:۵۳ صحبتِ جانانه
همه رو که نه
بعضیها رو خوندم
یاد غربت های شدید و حال بدی های غیر قابل توصیف خودم افتادم
یاد خونریزیهایی که بند نمی اومد
و کسی که نبود تا وقتی بی جان وسط خونه می افتم بلندم کنه، جز خدا


التماس دعا رفیق
خوبه که باهاش حرف میزنی
خیلی خوبه
پاسخ:
وای خدای من ...
چه قدر روزای سختی داشتی ...
تصورشم لرز به تنم میاره
خدا کمک کنه بهتون که قوه رفته بدنتون برگرده ...


ان شاءالله حاجت روای بخیر باشی خواهرجان. 
:*
ممنون که وقت گذاشتی عزیزم
دلم میخواد زار زار گریه کنم.
لعنتی
نمیدونم چرا دلم گرفته
یهویی
وسط خبرای خیلی خوب امروز

سادات کوچولوی گروه طی یک اقدام غیر منتظره امروز متولد شد. خیلی ذوق داشت توی این روز مبارک. واقعا مبارک پدر و مادرش باشه این دختر عزیز خوش قدم.

این خوب نیست که برای من هر شروعی مساوی با دلهره و نگرانیه
استرس و دلواپسی این روزا یه حال عجیبیه
یه حال بین خوف و رجاء
یه انتظار و امید که اگر تهش دلبخواه من نشه ممکنه فروبریزم. نمیدونم. شایدم این قدر واقع بین شدم که مثل دختر بچه ها بی تابی نکنم و فقط طبق مصلحت خدا پیش برم.
قشنگ احساس میکنم که چه قدر دل نازک شدم و تاب و تحملم مثل قبل نیستش. اون وقتا چه جوری طاقت آوردم... بی تابی های الان به خاطر زجرهایی هست که دیدم. به خاطر رنج و عذابیه که متحمل شدم.
خدایا این بنده ضعیفت بیشتر از همیشه به نگاهت محتاجه. نه واسه گرفتن حاجتم. نه. برای این که خرد نشنم و باقی مانده ام بریزه زمین. دیگه این جسم من تاب سرم های قندی نمکی پی در پی رو نداره
خدایا ازت خواهش میکنم این هفته به خوبی بگذره🙏
فروردین و اردیبهشت گره خورده به کارهای مهم
خسته فضای مجازی ام
فروشگاه رو هم نمیشه رها کرد
اون قدری هم پیش نیافتادیم که ادمین بگیریم
از طرفی ارتباط با آدما رو دوست دارم
فضای کاری توی این مدت تجربه های زیادی بهم یاد داده
یکیش این که چه قدر کسب درآمد دشواره. این طوری بیشتر میشه به درد دل آقایون رسید. اگرچه که داشتن یه حساب مستقل خودش مایه ی خرج های ریزه ریزه من شده ...

امروز ۳۱ اردیبهشت ۹۹ با یه عالمه امید و آرزو خدایا بعد از مدت هااااا حال بد روحی و جسمی این روزا که بهترم ازت سلاااااااااامتی میخوام واسه همه و خودم. و حاجت های ریز میزه ای که دارم... خدایا ممنونم ازت که بندگی معامله گرایانه من توجه نمیکنی و فقط هوامو داری. خدایا ممنونم ازت که هر موقع حاجتی داشتم دیر یا زود بهم دادی یا قانعم کردی که مصلحتم نیست. خدایا ازت طلب خیر دارم. راستش دعای طلب خیر و میخونم ولی خجالتم اومد از این که وسطش شک و شبه اومد به دلم که طاقت محقق شدن خیری که برام میخواهی رو دارم یا نه. خدایا من و ببخش. من ازت میخوام دستم و بگیری تا بشم اون بنده ای که میخوای. خدایا من دوست دارم خوب باشم، اما هوای نفسم اذیتم میکنه. خدایا تو کمکم کن. من جز تو و لطف و کرم و بخششت سرمایه و پناهگاهی ندارم.
خدایا من و ببخش که بهذخاطر ضعف جسمی دلم نمیخواست ماه مبارکت از راه برسه. خدایا این بنده کوچکت رو یه جور قدم قدمی بزرگش کن. خدایا ببخش که سقوط داشتم. ببخش که عقب گرد داشتم...
یا صاحب الزمان...
کی میدونه در آینده نزدیک یا دور چی در انتظارمونه؟
دلم میخواد به هیچی فکر نکنم و خیال بافی هم نکنم.
کار و هم بزارم کنار
گوشی رو هم پرت کنم یه گوشه
بعدم فقط توی لحظه زندگی کنم.
آه
آه از این حس و حال های غریب
لایو میگذارند با حضور چهل هزار نفر
مردم و عنتر خودشون کردن😒
یعنی واقعا حس تهوع دارم
رقص
آهنگ
لودگی
به قهقرا رفتن...
دخترخانم میگه مامانم مست میکنه خیلی خوب میرقصه، نمیدونی 😶
یعنی نیازی به مزدوران جنگ نرم هم نداریم
خودمون خودمون و از تو خوردیم مثل خُوره

بدتر از همه این که چرا جدا من نشستم این مشنگ بازی ها رو نگاه میکنم😶😶
لعنت به شب بیداری های الکی
لعنت به شیفتهای شب کاری
لعنتی اند کارهایی که آرامش را از شب میگیرند.
بدون حضورت شب ها طولانی اند
پاسخ:
یعنی حتی نمیشه رفت خونه پدر و مادر برای گریز از تنهایی و ولگردی های شبانه در خانه

برای این که یادم بمونه 
واسه بعدها
واسه روز مبادا

دو هفته پیش، جنازه ات روی دستهایم مانده بود
من مات و مبهوت به آن می نگریسم و تمام شکستنت را زار میزدم
زمان از حرکت ایستاده بود ...
هق هق ...
قوی باش ...
دیگر آن دختر نازک نارنجی خانه پدرت نیستی ...
بید محکمی باش ...
ریشه بدوان ...
آن شب را یادت نرود
قوی تر از همیشه ادامه بده
خودت را باور داشته باش
زمان با شتاب در گذر است، خودت را دریاب ...

?What do I have without you
شنبه 98/6/9
#طبیب
#دکتر_سلیمانی
#دور جدید_درمان
#خداحافظی_از_خانم_دکتر
یا من اسمه دواء و ذکره شفا
#القوی
#یا_لطیف
سلام
ان شاءالله این اعیاد برای شما و خانواده بزرگوار مبارک باشند
همه نیاز داریم به تذکر و ذکر
برید یک استاد اخلاق پیدا کنید و از جلسات ذکر غفلت نکنید. شاید واقعا هفته ای یک بار برای زندگی های ما واجب باشه پای این منابر باشیم. البته به غیر از سیر و سلوکی که میشه داشت و گره هایی که از مشکلات ما باز می کنند.

هر چند اول این تذکر رو به خودم میدم بعد به شما که خودم مستحق ترم
پاسخ:
سلام علیکم.
بر شما هم مبارک باشه. ان شاءالله بهترین ها رو از جانب شون عیدی بگیرید جمیعا.
درست می فرمایید.
امروز خبر دادن که بابا رو توی تلویزیون توی مراسم برائت از مشرکین دیدن
اخبار ساعت نه شب رو زدیم و بابا رو دیدیم. از پنج شنبه صبح که داشتم با بابا چت میکردم، بعدش دیگه پیامی ندادیم. رفتن منا عرفات و اونها هم اینترنت نداشتن.
دلم هوای ماما و آقا رو کرده. پدر شوهر و مادرشوهر عزیزم. خیلی وقته صداشون و شنیدم. نت خونه بابا اینا ضعیف بود نمیشد زنگ زد، سری آخری هم که ماما زنگ زدن، اصلا صدا نیومد. اگرچه روم نمیشد زنگ شون بزنم ولی خیلی دلم هواشون رو کرده.
حالم واقعا بده. چند روزی که آدم خونه خودش نباشه کلافه میشه. بدتر از همه این که خیلی وحشتناکه که من این قدر عصبی شدم. سم زدایی هم ظاهرا خیلی اثر نگذاشته. سری پیش بعد از سم زدایی خیلی حال و هوام بهم ریخته بود. اومدم خونه از شدت سوزش و درد انگشتای دستم فقط زار میزدم. دلتنگی و دوری از پدر و مادرها و همسر هم که خودش مزید بر علته اعصاب خردی ...
یه روز قبل از رفتن بابا اینا رفتم خونه شون و شب و اونجا موندم، توی این یک سال اولین بار بود که اونجا میموندم. چون اصلا توی چهارچوب های من نمیگنجه که بدون همسرم جایی برم، مخصوصا که بخوام جایی بمونم. اصلا پیش نیومده. خلاصه که بابا اومدن دنبالم و رفتیم. توی راه میگفتن اون وقت که گفتی بعدی میام شما ناهار بخورید، انگار فردا بود که بهت دسترسی نداشتم و نمیدیدمت. من و بگو. بغضمو قورت دادم. گفتم برای منم سخته. فرداش موقع خداحافظی رفتم بابا رو بغل کردم و کلی زار زدم. باب هم توی بغلم هق هق می کردن. لباس جفتمون خیس شده بود. بعد مامان ...
خداروشکر بعد از رفتن شون خدا کمک کرد مسلط شدیم به خودمون. و من هنوز همون دختر بابایی هستم که تحمل دوری پدر و مادرش رو نداره. الان که ازدواج کردم حتی بیشتر از قبل. اگر چه که توی برنامه مون، هفته ای یک بار میرفتیم دیدنشون.
پاسخ:
مامان قبل از رفتن تقریبا هر روز سرم میگرفتن. اون قدر که همش حالشون بد بود. نگران بودیم اونجا چیزی شون بشه. اما الحمدلله چیزی نشده و به یاری خدا اعمال و به خوبی انجام دادن. بابا هم که بنده خدا نقلش نگفتنی بود. ان شاءالله خدا به همه پدر مادرا سلامتی بده
مهدی سه روزه رفته اردو، به قول همسرم خیلی بدگوشیه، یعنی هر چه قدر تلاش کنی باهاش تماش بگیری یا پیامک بدی، جوابگو نیستش. این تجربه چندیمین اردوی تشکیلاتیشه، قم و تهران و مشهد اونم برای هشت روز، توی این مدت من و میم میتونیم غذاهای متنوع تری بخوریم و دستمون بازتره که خونه ی ما بمونیم یا بریم خونه بابا اینا.
بعد از امتحان میم امروز راه افتادیم اومدیم روستا، خوبه، قراره چند روزی بمونیم. این جا دیگه همه با هم توی یه خونه ایم. مسیح و مریم هم پیش مونن و همسر مجبور نیستن آشپزی کنند. خودم هستم و حواسم هست و ایشون می تونن به کارهاشون برسن. از شلوغی و رفت و آمد شهر و از این خونه به اون خونه رفتن هم خبری نیست.
امیدوارم که همه چیز خوب پیش بره و این چند روز به مریم هم بد نگذره. بعد از برگشتمون باید دیگه بشینه سر پایان نامه اش و یه کارهاییش رو شروع کنه.
زمان زود میگذره، هشت روز از رفتن بابا و مامان شماره یک و سه هفته از رفتن بابا و مامان شماره دو گذشته. دلمون براشون تنگ شده. مخصوصا که چند روزه صدای بابا و مامان شماره دو رو نشنیدیم.
بابا مرتب عکس میفرستن، گاهی توی تماس های صوتی ظاهرا بغض دارن
ببخشید مزاحم شدم
محفوظ باشید ان شاءالله
پاسخ:
اختیار دارید.
سپاس گزارم.
ماشاءالله واقعا احسنت داره. کارش هم واقعا خوبه هم از لحاظ فرهنگی و هم از لحاظ آینده شغلی. البته آینده که برای این کار از همین سن هم کار زیاد پیدا میشه مخصوصا کارهای رسانه ای و فرهنگی. اگر وارد سه بعدی و انیمیشن و بازی سازی بشه که دیگه حرف نداره. هیچ وقت استعداد این کارها رو نداشتم وگرنه حتما کمکش می کردم.
بیماریش رفع شده ان شاءالله؟

الحمدلله. از بابت اون غده ی خوش خیم تو ویزیت های بعد مشکلی نبود؟
پاسخ:
درسته.
سپاس گزارم.
بله.

الحمدلله نه فعلا.
سلام
خدا قوت روحی و جسمی
ما شاءالله داداشتون حسابی بزرگ شده و برای خودش مردی شده شما هنوز میگید ته تغاری؟ :) چی کار می کنه؟

خودتون بهترید؟ بیماری و مشکلات رفع شده ان شاءالله؟
ان شاءالله پدر و مادرها هم با حج مقبول و به سلامتی برگردن
پاسخ:
سلام علیکم 
سپاس
مهدی سال دوم دبیرستان تیزهوشانه،(امسال میره سوم)، الانم مشغول کارای گرافیکی و نرم افزارهای ساخت موشن گرافیک و کارهای فرهنگی دیگه
هنوزم ته تقاریه برای ما
اگرچه خیلی بزرگ شده.
سپاس گزاریم.


الحمدلله. 
ان شاءالله. سپاس
حج همه مسلمین مقبول درگاه حضرت حق تعالی. ان شاءالله همه سلامت برگردن
دلتنگم
برای پدر مادرامون
خسته ام
روحی و جسمی تا حدودی
میم قشنگم همه کارها رو خودش میکنه و خواهر کوچولوم حالا خودش خانووومی شده. طفلی مدام در حال تکاپو هستش تا من نخوام کار زیادی بکنم.
ته تقاری صبح تا شب سر کاره، طفلی شب رو هم دیر میخوابه تا کارش و تحویل بده.
فردا قراره بره اردو، کارش و هنوز تموم نکرده، صبح قرار شد پاشه تحویل بده.
نزدیک ساعت دوازده شب اومد خونه، نگرانش شدیم، گوشی در دسترس نبود، بعد از چند بار زنگ زدن گفت میادش. اومد خونه بعد اون همه راه دوچرخه سواری. خسته و کوفته. اخمش کردم حالا چه وقت اومدنه، میگه ای بابا امروز همش در حال دوییدن بودم و از همه فحش خوردم. شما هم ول نمیکنین.
طفلی بعد که میم رفت خوابید باز این و گفت. دلم کباب شد واسش. پروژه رو هنوز تموم نکرده، لپ تاپ و نمیشه ببره، هشت روز نیستش، صاحب کار دلخور شده چرا تحویل نداده کار رو. خدا کنه صبح که شد برسه تمومش کنه.
نمیدونم چه جوری فردا برم خونه و خرید کنم و قبل یازده ظهر باز اینجا باشم. میترسم نرسم خوراکی ها رو بهش برسونم و ساک ببندم.
میم هم طفلی بچم درگیر امتحانشه. این چند روزه همش بیرون بودیم نرسید خوب بخونه. خدا کمکش کنه.
از همه بدتر گرمای هواست.
چه جوری تحملش کنم. :/
به خاطر مارمولک پشت پنجره اتاق میم، امشب مجبورم منم پنجره اون یکی اتاق و ببندم، چون توری نداره، اعصاب مارمولک و اینا رو ندارم.
پاسخ:
ان شاءالله پدر مادرهامون به سلامت برگردن
خداییش مسئولیت سنگینیه.
همسر هم بنده خدا اذیت میشه، اون همه بار روی دوششه.
خدا به وقت و انرژی مون برکت بده.
البته من بیشتر ناظرم :/ این طفلی ها همه کارها رو خودشون می کنند.

۰۶ مرداد ۹۸ ، ۱۵:۱۸ لپ تاپ بهار
به سایت ما هم سر یزنید.آموزش های هنری خوبی داره
خیلی بده که بغضم سر ریز نشد ...
حس خفگی دارم.
گرسنه ام. شایدم دیگه سیر شده باشم. از ساعت 14 به این ور فقط یه لیوان آب خوردم و یه آلو.

دلم میخواست سر تعارف هم که شده بپرسی پس چرا نمیای شام ...
گشنم بود و به میم گفتم تا ته غذا رو بخوره. میدونستم طفلی بعد اون همه معطلی واسه پختن اون برنج لعنتی که آخر دست برای پس مرگ سهراب پخت، حسابی گرسنه بود. لعنتی دیوونه آخرشم شفته شد. برنج ایرانی داستان داره خوب در اومدنش و نرم نشدنش.

نمیدونم شب چندمه که تنهام.
تنهایی داره روز به روز قابل تحمل تر میشه.
مثل قبل نیستم. خدا کمک می کنه.
پاسخ:
ای کاش زمان حج زودتر بگذره.
این هفته هم بابا اینا میرن. خیلی حس خوبی ندارم از این که از خونه ام دور باشم. حتی اگه خونه بابا اینا باشم. آخرش سخته 
امشب با بابا و ماما با ایمو صحبت تصویری داشتیم. خداروشکر زیارت خوبی داشتن. الحمدلله
امید به خدا که بابا و مامان هم این هفته برن و به سلامت همه برگردن.
تا عاشورا تاسوعا هم خیلیه ها!! چهل روز

سرگشته دلی دارم ، در وادی ِ حیرانی

آشفته سری دارم ، زآشوب پریشانی

طبعی است مشوّش تر ، از باد خزان در من

وز باد گرو برده ، در بی سر و سامانی

از یاد زمان رفته ، آن قلعه ی متروکم

تن داده به تنهایی ، خو کرده به ویرانی

کورم من و سوتم من ، پروده ی لوتم من

روح برهوتم من ، عریان و بیابانی

تا خود نفسی دارم ، با خود قفسی دارم

زندانی و زندانم ، زندانم و زندانی

از وهم گران بارم ، چندان که نمی یارم

تا تحته برون آرم ، زین ورطه ی توفانی

فرق است میان من ، وین زاهدک پر فن :

پیشانی او بر سنگ ، من سنگ به پیشانی

من باد بیابانم ، خاشاک می افشانم

در دشت و نمی دانم ، در باغ ، گل افشانی

سرگشتگی ام چون دید ، چون حوصله ام سنجید

میراث به من بخشید ، آواره ی یمگانی



برچسب‌ها: غزل معاصر, غزلیات حسین منزوی, سلطان غزل
این بار خیلی خیلی امید دارم :)
میدونم که قرار نیست فردا نتیجه ای جز سلامتی از چکاپ ام بگیرم.
الحمدلله بعد از مدت بسیار زیادی یک ماه سلامت و خوب رو پشت سر گذاشتم، علی رغم همه سختی های روحی که برام داشت و زجر بود.
با این که دانشگاه جریمه ام کرد و باید اون دو میلیون و پیاده بشم، ولی به جهنم، :) نمیخوام چیزی حال خوبمو بهم بزنه. وام میگیرم خرد خرد میدم و بالاخره این مقاله لعنتی جان هم داره تموم میشه. :) خدایا ممنون
داشتم خاطرات اون خانمی که سرطان سینه داره رو می خوندم. قطعا خیلی خانم بزرگیه و سعه وجودی زیادی داره و امیداورم که به لطف خدا هر چه زودتر سالم و سلامت بشه. الحمدلله از نعمت سلامتی و خدایا ممنون که چکاپ اول خوب بود و سرطان سینه نداشتم و توده ها خوش خیم بودن. :)
خداییش روحیه اون خانم و نداشتم.
۲۴ مرداد ۹۷ ، ۲۱:۴۱ پلڪــــ شیشـہ اے

اگر زن و شوهر دو مَن شدند جنگ شروع می شود و احساس بنده این است که در نگاه غربی شرایطی به وجود آمده است که به اسم احقاق حقوق زن، منیت زنان فربه شده، آن وقت دو من، در خانواده به وجود می آید که نتیجه آن متلاشی شدن خانواده است.
اگر در صحنه خانواده دو من پیدا شد و هر دو همسر خواستند رئیس باشند، دو رقیب می شوند روبه روی هم. اگر زنان قبول و پذیرش را معنای واقعی خود ندانند، جنگ میان دو تمنّا آغاز می شود و این جنگ، در عینِ ظاهری صلح گونه، سراسر رقابت و تلاش یکی برای غلبه بر دیگری است.
تضادی که بعد از مدتی بعضی زنان با خود پیدا می کنند ریشه اش در این است که از یک طرف فطرتاً قبولِ تمنّاهای مرد را عامل نشاط و معنادارکردن زندگی خود می دانند و از طرف دیگر برای خود تقاضا و تمنّایی مستقل قائل شده اند در مقابل تمنّای مرد، و عملاً دو من در یک سرا به وجود آمده است. وقتی نفس امّاره مزه این نوع من را چشید به آسانی نمی تواند از آن دست بردارد. از طرفی حس می کند که این منِ مستقل خودش نیست از طرفی نفس امّاره سعی در حفظ آن مَن دارد. در نتیجه خودش با خودش تضاد پیدا می کند، زیرا به این صورت مَن شدن، مَن شدن در مقابل مرد است، نه آن مَن که به طور طبیعی هرکس دارد. حالا که یک مَن پیدا کرده در مقابل مرد، برای خودش این سؤال پیش می آید که چرا مرد دستور بدهد ولی من دستور ندهم - تضادی بین زن خانه بودن با مسئولیت مردانه- این تضاد او را به عصیان بر خود و بر دیگران و نارضایتی از وضع موجودِ خود می کشاند. می بیند نه دیگر خودش، خودش است و پذیرش تمنّاهای مرد به عنوان مسئول خانه، و نه می تواند از نظر روحی و فطری یک مَنِ مستقل از مرد داشته باشد. یک منی شده در مقابل مرد، به طوری که می خواهد بر مرد حاکم باشد، تضاد بین غریزه ی غلبه بر غیر از یک طرف و فطرتِ پذیرش تمنّای مرد از طرف دیگر، زن را به بی هویتی می کشاند، نمی داند زن است یا مرد، مادر است یا پدر، قیافه مردان بگیرد و داد بزند، یا صفای زنان داشته باشد و مسئولیت های اصلی خانه را به عهده مرد خانه بگذارد؟ با خودش نمی تواند بسازد و تلاش می کند برای نجات از جنگ بین «خدمت» یا «قدرت» بر منِ خود بیفزاید و قدرت و استعلای بیشتری را طلب کند و لذا از خود اصیلِ خود دورتر می شود و در نتیجه نارضایتی بیشتر از خود، و فربه کردن مَن همچنان ادامه می یابد.
مرد در چنین شرایطی در مقابلِ منِ فربه شده ی زن، دیگر احساس مسئولیت نسبت به سرنوشت خانواده ندارد و لذا مَنِ این مرد تبدیل به من می شود که زن را بیشتر شیئ می بیند که باید از آن تمتع بیابد، در این حال، نه زن دیگر پذیرش تمنای مرد را کار خود می داند و نه مرد ارتباط صحیح با زن و خانواده را مسئولیت خود می شمارد، دو حیوانند که با محاسبه های دنیایی همدیگر را تحمل می کنند، ولی نه این که با هم اند، بلکه بر هم اند. در عین تمتع از هم، هرکدام در درونْ دیگری را رقیب خود احساس می کند، هر کدام فکر می کند دیگری عامل خسرانش شده است. مثل تصور ما نسبت به مغازه داری که کالاهای مورد نیاز ما را دارد، در عین این که به جهت آوردن آن کالاها از او تشکر می کنیم، در درون خود همواره نگرانیم نکند کلاه سر ما بگذارد. عشق زن و مردهای غربی عموماً نسبت به همدیگر همه چیز هست مگر عشق، یک معامله ی محترمانه و مؤدبانه است که باید همواره به همدیگر القاء کنند که این عشق است، مگر عشق بدون ایثار ممکن است، و مگر ایثار با خودخواهی جمع می شود، و مگر نفی خود با نظر به عالم قدس ممکن است؟ باید برای هدفی متعالی و حضور در زندگی ابدی، خودِ مادون دنیایی را زیر پا گذارد.

زنان و تضاد با خود
برای تشکیل خانواده و در کانون خانواده، هرکدام از زن و مرد وجوهی از ابعاد شخصیت خود را در راستای احیاء خانواده از فردیت خارج می کنند و غرق جنبه اجتماعی خانواده می نمایند. و البته وجوهی از ابعاد شخصیتی هرکس مربوط به خود اوست و ربطی به خانواده ندارد و در آن حالت هرکدام در درون خود خصلت های فردی خود را دارند. مثل من و شما که در مقابل هم دو نفر انسانیم با خصوصیات فردی مربوط به خود، اما در مقابل خداوند هیچیم، هیچ، و همه فردیت خود را غرق ربوبیت او می کنیم. اگر زن و مرد از آن جهت که باید نظر به خانواده داشته باشند و جنبه فردیت خود را در مقابل خانواده نفی کنند، این کار را نکردند، عملاً کارشان به مقابله با همدیگر می انجامد
«وَ لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ»؛ بنی آدم را بزرگ داشتیم تا امام خود را انتخاب کند، بزرگش نداشتیم که از بزرگی خود برای بیشتر داشتن دنیا استفاده کند، پس اگر امام انتخاب نکرد، و راستی را در راستان نیافت، کور است و کسی که در دنیا کور است و امامش را ندید «فَهُوَ فِی الآخِرَةِ أَعْمَی»؛ در آخرت با کوری شدیدتری مبتلا است و نمی داند به کدام راه باید برود.
پاسخ:
زن آنگونه که باید باشد.
امشب نبودید که دعای سفره رو بخونید.
تهش بابا دعاتون و خوند.
صدای گریه ی عمه و خواهر بود که میومد. بغض با لقمه های آخر همراه شد.
امروز چه خونتون شلوغ بووود.
نبودید آقاجون ببینید از ظهر همه بچه هاتون جمع هستن. :'''''''((((
قربونتون برم، جای شما عکستون بالای سفره مون بود.
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی

که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد

دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی

چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن

تو چو روی باز کردی در ماجرا ببستی

نظری به دوستان کن که هزار بار از آن به

که تحیتی نویسی و هدیتی فرستی

دل دردمند ما را که اسیر توست یارا

به وصال مرهمی نه چو به انتظار خستی

نه عجب که قلب دشمن شکنی به روز هیجا

تو که قلب دوستان را به مفارقت شکستی

برو ای فقیه دانا به خدای بخش ما را

تو و زهد و پارسایی من و عاشقی و مستی

دل هوشمند باید که به دلبری سپاری

که چو قبله‌ایت باشد به از آن که خود پرستی

چو زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشد

چه کنند اگر زبونی نکنند و زیردستی

گله از فراق یاران و جفای روزگاران

نه طریق توست سعدی کم خویش گیر و رستی

سعدی

دل من رای تو دارد سر سودای تو دارد

رخ فرسوده زردم غم صفرای تو دارد

سر من مست جمالت دل من دام خیالت

گهر دیده نثار کف دریای تو دارد

ز تو هر هدیه که بردم به خیال تو سپردم

که خیال شکرینت فر و سیمای تو دارد

غلطم گر چه خیالت به خیالات نماند

همه خوبی و ملاحت ز عطاهای تو دارد

گل صدبرگ به پیش تو فروریخت ز خجلت

که گمان برد که او هم رخ رعنای تو دارد

سر خود پیش فکنده چو گنه کار تو عرعر

که خطا کرد و گمان برد که بالای تو دارد

جگر و جان عزیزان چو رخ زهره فروزان

همه چون ماه گدازان که تمنای تو دارد

دل من تابه حلوا ز بر آتش سودا

اگر از شعله بسوزد نه که حلوای تو دارد

هله چون دوست به دستی همه جا جای نشستی

خنک آن بی‌خبری کو خبر از جای تو دارد

اگرم در نگشایی ز ره بام درآیم

که زهی جان لطیفی که تماشای تو دارد

به دو صد بام برآیم به دو صد دام درآیم

چه کنم آهوی جانم سر صحرای تو دارد

خمش ای عاشق مجنون بمگو شعر و بخور خون

که جهان ذره به ذره غم غوغای تو دارد

سوی تبریز شو ای دل بر شمس الحق مفضل

چو خیالش به تو آید که تقاضای تو دارد

غزلیات شمس
منتطریم بیایید لیست اقلام ایرانیه جهزیه و تجربیاتتون رو برامون بنویسید
البته باید یه چند مدتی استفاده کنید تا ضعف و قوت اجناس دستتون بیاد بعد...😉
پاسخ:
سلااام سلام
:) چشم.ان شاءالله حتما این کار رو میکنم.

:/ بله بله. 
البته یه سری چیزا از الان دیگه خودشون و نشون دادن :|  
یعنی با سلام و صلوات استفاده میکنم از وسایل. از بس که پدر و مادر و رنج دادم سر ایرانی خریدن.
چه خوب که مراسم عروسی هم گذشت. خیلی توی فکرت بودم
حالا دیگه ان شاءالله زندگی واقعی شروع میشه. زندگیِ خوبِ واقعی :)
پاسخ:
خیلی ممنونم از لطفتون
بله بله. دعا کنید واسه ی من بی تجربه.
از الان هی دلتنگی ها میان توی چشمام.
آقا میگویند جهاد اقتصادی، حمایت از تولید ملی
ما می شنویم "جهاد اقتصادی، حمایت از تولید ملی" اما حقیقتا میدان عمل عرصه ی تنگی ست برای تحقق بخشیدن به آرمانها.
یعنی باید ربت و به دل میدان زد تا فهمید یعنی چه, وقتی آقا میگویند جهاد، وقتی میگویند متعصب باشید برای خرید تولید ملی، تازه آن وقت است که معنی جهاد را میفهمی.
برای خرید جهیزیه صدای خرد شدن استخوان هایم زیر بار سنگین ضد تبلیغ ها را میشنیدم. مجبور شدم آن قدر سخت جانی به خرج دهم که باباجانم نزدیک بود بلایی سرشان بیاید. یعنی خداوند به سرم منت گذاشت که از میزان حرص و جوشی که میخوردند اتفاقی برایشان نیافتاد.
آن موقع این تب به دلم افتاد که تا کجا باید پاپی بود? اگر اتفاقی برای بابا می افتاد چه? نمیدانم. حالا دیگر سرم بلند است. البته بابت آن چند فقره ناراحتی و دل خون کردن پدر و مادر نمیدانم باید سرم را پایین بیافکنم یا بالا بگیرم? :'(
پاسخ:
بالاخره سفارش ولی امر بر خواست پدر و مادر مقدم است، نیست? :|
البته که آن دو عزیز بزرگوار هم با دل اینجانب بسیار راه آمدند و پا روی دلشان گذاشتند و با من همراه شدند.
چقدر اینجا خوبه *_*
پاسخ:
:) 
خونه خودتونه.
راحته. البته خاک گرفته :))
۱۵ اسفند ۹۶ ، ۱۳:۲۹ سنگ مصنوعی
سلام.ممنون بابت مطالب خوبتون.خیلی وب خوبی دارید
:) دلم هوای نوشتن اینجا را کرده است.
وقتی مینویسم فکرم نظم بهتری پیدا میکند.
آن قدر حرفها توی سرم نمی مانند.
حوصله نوشتن توی دفترم را هم ندارم.
دلم میخواهد با چهارتا آدم و موجود زنده صحبت کنم.
کامپیوتر هم بواسطه ی مهندسی گری های ته تغاری جان، اوضاعش نافرم است :))) نوشتن هم با آن دردسر شده. از تلگرام و اینستا و ان جا نوشتن هم خوشم نمی آید. اما شاید توی کانال تلگرامی ام بنویسم. :/ هرچه باشد از ننوشتن بهتر است. آخر این گوشی جان مان هم قوت و قدرتش به قدر پست نوشتن توی وب نیست.
آدرس کانال هم مشابه آدرس وبلاگ، بدون بلاگ دات آی آر میباشد.
Gahi omadan be inga adamo yad gozashteha mindaze....enghadr saremon shologh shode ke doostaye majaziam faramosh kardim.....azize delm omidram to tamam marahele zendegit movafagh bashi o salamat...



dooste ghdimit mina :)
پاسخ:
سلااااام مینا جان
حالت چه طوره آبجی؟
من کاملاً به یادت هستم عزیزم. تولدت با تاخیر زیاد مبارک. سیستم نداشتم والا امسال هم برات پست تولد میگذاشتم.
شماره هم که باز ازت ندارم.
مامان و بابا و مامان بزرگ و بقیه چه طورن؟
خودت در چه حالی گلم؟

خیلی ممنونم ازت. قربان معرفتت.
:))

سلامت باشی خواهر
شمام سلام ویژه من و به خانواده ات برسون. دلم هواتونو کرده
این طرفا نمیایید بیاین پیش ما؟!
دلم هوای کسی دارد
کسی که دور شدم از او
آخ که چه قدر دلم هواشونو کرده

چند شب پیش دایی جان از توی اینستا داشت نشانشان می دادمان
چه قدر دور
اصلا یادم نیست نوروز چه سالی بود که دیدمت؟!
دلم هوایتان را کرده
هر سه تان را

خدایی دیدن عزیزان فقط از لابه لای عکس های اینستایشان گریه آور است
دلم خودشان را کشیده
عمر با هم بودنمان زیاد نبود
حیف و صد حیف
حتی شاید دو سه سالی بشود که پیامکی هم رد و بدل نشده بین مان

دعا کنید برای شان
برای خوشبختی شان
برای آرامش شان
دیروز شبیه کسی شده بودم که خبر عجیبی را به او داده اند. دیدن آن آدم ها در خیابان مدام به حیرتم اضافه می کرد. یک انسان چه قدر قلبش به اهل بیت و خدا متعال نزدی بوده که توانسته این همه آدم های رنگ و وارنگ را پی عشق خودش به این جا بکشاند. آدم های همه جوره ای که بعضی ها حتی ظاهرشان هم توجیه عقلی چ منطقی برای پا گذاشتن به این میدان برایت نمی گذاشت. یک نفر چه قدر می تواند در خلوت خودش و عمل خودش در محور ولایت باشد که این چنین عزیز بشود.
عده ای تند و بلند گام بر میداشتند، انگار که عزیزشان ساعتهاست جایی منتظرشان مانده، عده ای هم آهسته و مبهوت قدم بر می داشتند. گویی که چیزی توان راه رفتن را از آن ها می گرفت، چیزی شبیه یک بهت عظیم، یک تامل بزرگ.
دلم به حال خودم سوخت، که این قدر شان روحم را پایین آورده ام و هنوز با وجود این همه سنی که از تولدم گذشته دستم خالی خالیست. چه طور میشود یک جوان این طور سریع به این رشد برسد?
به او گفتم که بیاید تا کمی صحبت کنیم، بلکه حالش میزان تر بشود. اما گفت که زمان کم است، باید روی پا بایستد و فکر استراحت و توقف را از سرش بیرون کند. می گفت آن قدر اوضاع وخیم است که نمی تواند به این چیزها فکر کند. سنگر نباید یک لحظه خالی بماند. می گفت بعد از این که به وظیفه مان عمل کردیم می نشینیم و استخوان سبک می کنیم از همه دردها و خستگی هایمان.دیروز توی میدان امام لابه لای جمعیت عظیم مردم، آن وقتی که همه پای روضه مداح اش های داغشان پایین میریخت یاد حرفش افتادم. یاد خیلی چیزها. شهید تا لحظات پایانی شان در راه بودند و ایستاده، حالت با رفتن شان هم هنوز این ایستادگی ادامه دارد. گویی استراحت ابدی شان هم ایستاده است. دل خیلی ها آمد به سیر. یا بگودم حتی شده برای چند روز هم که باشد، دل بعضی ها را به مسیر آوردند.

96/7/5 استقبال از پیکر شهید حججی
پاسخ:
دیروز مصاحبه ای را از تلویزیون پخش کردند. از مردم درباره ی احساس شان نسبت به این شهید و این استقبال های پر شکوه پرسیده بودند.
مادری گفت :"مادر شهید حججی دعا کنید پسر منم مثل پسر شما شهید بشه." داشتم به این فکر می کردم که عجب حرف خوبی. پسرم شهید شو. چه قدر قشنگ میشد همه چیز اگر پدرها و مادرها بچه هایشان را برای شهید شدن تربیت می کردند. والا دکتر و مهندس شدن چه لطفی برای تربیت دارد? ما بچه هایمان را تربیت می کنیم که دکتر و مهندس و ال و بل بشوند، به بهانه خدمت به خلق خدا. ولی انصافا باید اساس تربیت ها به چه باشد? 
فکر کنید از پدرها و مادرها بپرسند میخواهید بچه تان چه کاره شود? بگویند شهید. فکر کنید از بچه ها بپرسند، می خواهید چه کاره شوید، بگویند میخواهیک مثل شهید حججی ها ادامه دهنده راه امام حسین علیه السلام باشیم. این بار اسمی از دکتر و مهندس و خلبان و بت من و ... نباشد. همه بگویند می خواهیم شهید بشویم. 
پدر و مادر هیولاهای کوچک امشب برمیگردند به لطف خدا. هوووووف. خداییش خیلی دشواره، دیگه شکر بخورم حتی واسه یه ساعت مسئولیت بچه ای رو قبول کنم. این بارم که رسما گند زدم
پاسخ:
ان شاءالله قراره فردا قند عسل دنیا بیاد
لطفا هر کسی این جا رو خوند واسه خواهرم و نی نی ش دعا کنه.
امروز میم و ز هم شدند همسر. ذوق مون وصف نشدنی بود.
از پس نگه داری بچه ها بر نیامدم،کلهم هشت روز بیشتر دوام نیاوردم. خداییش ماکوچیک بودیم چه قدر مظلوم تر بودیم. بچه های الانه هیولان فسقلیا
پاسخ:
از شواهد و قرائن پیداست که به لطف خدا دو سه چهار روز دیگر برای بار دوم، زندایی میشم. قندعسل همین زودی ها می اید.
همه از فشار بالا میمیرن، من و اخرش این فشار پایین به کشتن میده. 
داره امار سرم های قندی نمکی م میره بالا. :| 
خلاصه دعا کنید، رو به افولم نا فرم.
از دیشب صاحب یو زندگی جدید شدم و مامان سه تا بچه که قراره مدتی شاید کوتاه شاید بلند با هم باشیم. البته زمان با هم بودن مان معین است اما بسته به این که مادر خوبی باشم یا نه و به بچه ها خوش بگذرد یا نه این روزهایمان می تواند شاد باشد، میتواند کسل کننده.
پاسخ:
زمان می تواند کوتاه باشد، می تواند بلند.بستگی دارد چه قدر این روزها کنار هم حالمان خوب باشد. فرزند کوچک، با هوش است و دوست دارد تمام وقت به حرف های با مزه و شیرینش گوش بدهم، حتی به این هم راضی ست که موقع آشپزی و کارهای خانه نزدیک باشد و من همان طور مشغول به صحبت هایش گوش. بدهم. که البته این کمی با پسر بودنش نمی خواند، البته شاید اشتباه میکنم و پسر بچه ها هم علاقه دارند به شنیده شدن. فرزند دوم در سنیست که دوست دارد استقلالش حفظ شود و از این که قرار است برای امنیت بیشتر موقع بیرون رفتن هایش، همراهش باشم دلش گرفت و دمق شد. از او می پرسم که اگر همراهی ام اذیتش میکند فکر دیگری بکنم. اما با دلخوری که ته وجدش هست می گوید از نفس این عمل که باید کسی همراهش باشد و خودش تا الان تنها اغلب جاها را می رفته ناراحت شده، و الا بودن من علت دلگیر شدنش نیست. دختر است دیگر. روح نازک و لطیفش حساس است. فرزند اول اما، کاملا مستقل عمل می کند و ترجیح بر این است که او خودش مدیر برنامه ها و رفت و آمدهایش باشد و من کاری به کارش نداشته باشم. همه چیز تا این جا حدودا خوب بوده. اما امیدوارم مشکلی پیش نیاید و همه چیز آرآم پیش برود. فقط این وسط حجاب گرفتن تمام مدت آدم را زله می کند توی این گرما.
همین چند دقیقه پیش سومین پروژه درسی را هم روانه ایمیل استاد کردم. حالا کمی خیالم آسوده تر شده. فقط دوتا مقاله ناقابل و کل تمرین های کتاب منطق برای تحویل دادن مانده. از این دوتا مقاله اولی را باید 3 تیر تحویل می دادم. اما =| از آنجایی که نشد و هزار و یک مثل پیش آمد فقط توانستم گزارش اول درس را به استاد تحویل بدهم. حالا من و این مقاله 14 صفحه ای مانده ایم که بهم خیره شده ایم. طفلی فقط سه صفحه اولش به دست های مبارک من ترجمه شده، اما به خاطر پوکیدن سیستم کامپیوترم دقیقا از همان روز بعد از امتحانات تا الان با مکافات های فراوانی برای ترجمه اش روبه رو شدم.آخر شما چه میدانید وای فای نداشتن یعنی چه. :/ خب چه می شود کرد. گوشی بی خاصیتم همین که اینترنتش را وصل می کردم تا یک جمله را داخل گوگل ترنسلیت عزیز به طور روان و سلیس ترجمه کنم، زارت رات خاموش میشد. بعدتر هم از چاله آمدم بیرون و حالا از توی چاه با شما صحبت می کنم. اگر کسی این جا را می خواند لطفا یک عالمه دعا کنید. ته تغاری قول داده دعایم کند که بیوفتم =/ بچه نیستن که هیولان. البته خاطرش را جمع کرده ام که نیازی به دعای ایشان نیست و بعضی درس ها را دیفالت افتاده ام، مگر این که پروژه ام خوب در بیاید. حالا شما دعا کنید تا بلکه فرجی بشود. :/ والا از داداش که شامس نیاوردیم.
پاسخ:
  این متن حال خوب کنی بود. کاربردی 
هبیت ترکر

این هم در رابطه با بولت ژورنال ××××

خانم الف خدا خیرتون بده.
http://www.seminarema.com/downloads/infographic/1671-%D8%A7%DB%8C%D9%86%D9%81%D9%88%DA%AF%D8%B1%D8%A7%D9%81%DB%8C%DA%A9-%DA%86%D8%B7%D9%88%D8%B1-%D9%88%D9%82%D8%AA%DB%8C-%D8%AE%D8%B3%D8%AA%D9%87-%D9%87%D8%B3%D8%AA%DB%8C%D9%85-%D8%B9%D9%85%D9%84%DA%A9%D8%B1%D8%AF-%D8%AE%D9%88%D8%A8%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%B1%D8%A7-%D8%AD%D9%81%D8%B8-%DA%A9%D9%86%DB%8C%D9%85%D8%9F.html
امروز بالاخره بعد از فرسایش های روحی و جسمی فراوان امتحانات ترم دوم هم تمام شد.
امّا حیف که پرونده پروژه های درسی هم چنان تا میانه ی مرداد ماه باز است.

تن رنجور و روح خسته ...
التماس دعای فراوان
پاسخ:
وای از منطق ریاضی متنفرم. 
خیلی دردسر شد. واقعاً نمی فهممش. چیه بابا ...

حتی خود استاد هم بعضی از تمرینات رو بلد نبودن حل کنن
رسماً امتحانشم گند زدم. عملا 2 نمره فقط نوشتم. استاد طفلی گفتن که برم کل تمرینای کتاب و حل کنم و واسشون بفرستم. هعییی ... 
داشتم می رفتم که برای چند لحظه حواسم پرت کسی شد.
آشنایی غریبی توی چهره اش بود. چند ثانیه تصویرش توی ذهنم مزه مزه شد. اوووف. خدای من ...
از عصر تا حالا هنوز پاهایم سست اند. قلبم مچاله شده و فکری ام باید چه کار کنم.
دلم می خواهد بابت همه پیشامدهای اخیر زار بزنم. یا اماما ... به فریادمان برس ...
پاسخ:
برای عاقبت بخیری جوانان و نوجوانان مان دعای بسیار کنیم ..

تو را خطاب می کنم به رغم انتقادها
امید پا برهنه ها، امام بی سواد ها
تو دست خود نهاده ای به دست های آسمان
فدای دست خط تو تمام میر عماد ها
تبسم تو می شود دلیل صلح در جهان
همین که اخم می کنی رکود اقتصاد ها
بگو بمیر مرده ام ، ببین که سر سپرده ام
به حکم چشم های تو، نه حکم اجتهاد ها
نه موسوی نه خاتمی نه این و آن فلان ها
فدای تار موی تو تمام حزب باد ها
قفس دنیا چه تنگ تر شده.
چه تنها تر شدم.
چه قدر دیدن حقیقت های دور و بر دشواره.
پاسخ:
مردشور همه فلسفه های دنیا رو ببرن. ...

خدایااااا

دهن کجی اساتید محترمه ... اگر ما بودیم می گفتن طرفدارای آقای فلان، بی ادبن، بی تربیتن و الخ ...
درست وقتی سرت خلوته و هیچ کار مهمی واسه انجام دادن نداری یا برای کارهای روزمره ات محدوده ی زمانی تعیین نشده یا پروژه درسی در شرف تحویل نیست، هیچ کار مهم دیگه ای هم پیش نمیاد، امّا خدا نکنه کارای واجبی داشته باشی و مهلت ارسال پروژه هات رسیده باشه و اِل و بِل ... اون وقته که هزارتا کار و پیشنهاد همکاری بهت میشه و تو هستی که نمی دونی باید چی کار کنی. نهایتش این که مجبوری یکی از اونا رو انتخاب کنی و بقیه رو به خاطر کمبود وقت رد کنی. نهایتاً می بینی چه قدر خوب بود اگر میشد بقیه شونم قبول کنی. بعد درست زمانی که کارهات رو تحویل می دی، دیگه هیچ پیشنهادی بهت نمیشه و تو هستی و خودت و پشه های ته جیبت.
پاسخ:
یکی از علّت هاش دقیقه نودی بودنه البته. 
۱۴ فروردين ۹۶ ، ۱۸:۵۵ میثم علی زلفی
سلام
کجای این وبلاگ نظر می گذارند؟؟
پاسخ:
سلام علیکم

فعلا همین جا و پای چند پست.
#زیست_شناسی_
پاسخ:
http://bionet.ir/
#هنری_
پاسخ:
http://honari.com
ای بابا
کلی اینجارو زیرورو کردیم یه جا پیدا شه بنویسیم:)))
سلام عزیزم
پست :)ت بسیار عالی بود.
بسیار باهات موافق بودم و خیلییییی خیلیییی خوب حق مطلب رو ادا کرده بودی.
دست مریزاد
اجرت با حضرت زهرا
پاسخ:
سلام. کدوم یکی رو می گید؟

می بخشید. 
:)
مخلصیم. شما خوب خوندینش حتما.
ممنون از دعای خیرتون.
سلام حضرت زیبا، خدای دلبرها
سلام حضرت خورشید ماه منظرها

سلام ساقی هشتم، میِ خراسانی
سلام مستی پیمانه‌ها و ساغرها

«هزار وعده‌ی خوبان یکی وفا نکند»
دلم گرفته از این گرگ‌ها، برادرها

دلم هوای حرم کرده یا علی مددی
هوای ذکر پدرها و اشک مادرها

هوای دیدن فوّاره‌های گوهرشاد
زلال آینه‌ها و صفای مرمرها

صدای طبل و نقاره، اذان گلدسته
هوای عطر خوشِ یاس و مشک و عنبرها

نمی‌شود که مرا پیش خود نگه داری؟
کنار گنبد زردت، میان کفترها

::

برای وصف تو شعری که شعر باشد نیست
سروده‌اند به عشقت اگرچه قیصرها

... شاعر جناب رضا احسان پور وبلاگ " لازم نیست ".
... عنوان پست برگرفته از شعر لیلا دادراست می باشد.
https://t.me/gereh_art

دست دوزهای یک خانم هنرمند
۱۰ بهمن ۹۵ ، ۰۱:۱۵ فاطمه غلامی
دنبال ی جا میگشتم بگم
سلام
دلم برات تنگ شده پلک شیشه ای جان

که همین سربرگ اولی رو زدم و نظر بالا رو خوندم
واقعا احسنت داشت
و
بیشتر دلم برات تنگ شد
پاسخ:
سلاااااااااااااام 
ممنون از محبتتون آبجی
بنده هم دلم براتون تنگ شده. 
مرتب دنبال می کنم وب تون رو :) منتهی نمی دونم چرا خیلی دل و دماغ کامنت گذاشتن و ندارم. البته شاید وقت کافی ندارم. 


آدم ها بعد از شروع زندگی مشترک به خوبی درک می کنند که قرار نیست با مدرک طرف مقابل زندگی کنند.
اخلاق و ایمان آدم ها حرف اول و آخر را می زند.
البته اگر مسئولیت پذیری و از این جمله چیزها را از ایمان جدا نکنیم.
#خودشناسی_
#آزمون_شناخت_تیپ_شخصیتی_

این جا رو سری بزنید.
جالب توجهه. تیپ شخصیتی تون رو می تونید پیدا کنید و به ویژگی های مثبت و منفی تون پی ببرید. به علاوه زمینه هایی که در آن ها از نظر شغلی و هنری و ... موفقتر هستید رو هم می گه بهتون.

پاسخ:
این جا ++

و این جا ****
۲۷ دی ۹۵ ، ۲۳:۴۴ پلک شیشه ای
http://baztabgahar.ir/fa/news/5055/%D8%B3%D8%A7%D8%AE%D8%AA%20%D9%85%D8%B3%D8%AC%D8%AF%20%D9%88%201000%20%D9%84%D8%A7%D9%86%D9%87%20%D9%BE%D8%B1%D9%86%D8%AF%D9%87%20%D8%AF%D8%B1%20%D8%AC%D9%86%DA%AF%D9%84/


مهریه با حال و عجیب
دیدن یه دوست قدیمی بین صفحات خبرگزاری ها. اون این مدلی. با مزه بود.
دوری و دلتنگی از شما آقا جان. امان مان را بریده.
نگاهی به این دل آشفته بیاندازید آقا
از همین فاصله
با همین دوری

مشهدی که نشد بروم. آآآه ه ه ه ...
السلام علیک یا امام رئوف م ...

هرکسی رفت آن طرف ها، سلام ویژه دلتنگ ها را برساند خدمت آقاجان!
پاسخ:
آدم وقتی از کسی دوره، تازه وقتی فاصله کم می شه و به وصلش می رسه، می فهمه چه قدر دلش تنگ شده بوده.
دلتنگی و دوری از امام هشتم نیز ...
وای بالاخره امتحانات ترم اول تا حدودی تموم شد. :|
چه قدر خوبه این وب ...

#ویژه_خانم_های_متاهل_
#جمع_آسمانی_ما_

به خانم های متاهل ی که می شناسید این جا رو معرفی کنید. :))
پاسخ:
#ویژه_خانم_های_متاهل_
#جمع_آسمانی_ما_

۰۴ دی ۹۵ ، ۱۴:۱۲ پلک شیشه ای
https://firoozefam.blog.ir/1393/09/30/%D8%B5%D8%A8%D8%B1-%D8%AA%D9%88-%D8%B4%D8%AF-%DA%86%D9%84%DA%86%D8%B1%D8%A7%D8%BA-%D9%86%D9%87%D8%B6%D8%AA-%D8%B3%D8%B1%D8%AE-%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86

چه قدر برای شهادت حضرت رسول صل الله علیه و آله دنبال این پست گشتم و پیداش نکردم.
.
.
.
انجمن حکمت و فلسفه
http://meeqaat.blog.ir/1395/09/28/132%20m

چه خوب گفته ...
پاسخ:
چه قدر شرح حالمه.
بی خیال نسخه های بیخودی
درد بی درمان علاجش مشهد است

"رضا احسان پور"

گریه هم این بار علاج نخواهد شد ... المستغاث بک یا احب الزمان
چرا تواضع؟

چه قدر خوب گفتند.
پاسخ:
http://goodwife.blog.ir/1395/09/15/humility#comments


باشد که عمل کنیم.
۲۱ آذر ۹۵ ، ۲۲:۵۱ پلک شیشه ای
https://telegram.me/nooredideh

#نور_دیده_
#کانال_تربیت_فرزند_
مطالب جالبی داره که بر مبنای اصول اسلامی هستش. سایتشم همون هست اگر کسی خواست.
http://ganjoor.net/moulavi/shams/ghazalsh/sh1814/
پاسخ:
به نظرتون این شعر چه معانی داره؟
جملات مون رو به شکل بارکدها رمز گذاری کنیم.
پاسخ:
http://www.copypastekon.ir/qrcode

جالبه 
#برای_مادرهای_در_شرف_نی_نی_دارشدن_

قلمه دار کردن کاکتوس استوانه ای به روشی متفاوت، برای جلوگیری از پوسیدگی ساقه
پاسخ:
این جا :)
صحبت های حضرت بابا
http://sl80.blogfa.com/1395/01
#اشک_ریختن_برای_ارباب_بی_حجابی
پاسخ:
http://www.aparat.com/v/dZfwH

#بیانات_آقا_
گفته بودم عید نوروز که بیاید همدیگر را می بینیم امّا نیامدتان و ندیدن تان تا همین امروز طول کشیده. شاید هم تا آخر عمر کوتاهم. حیف که ندیدمتان تا بگویم که چه قدر دلم برای تان تنگ می شود که من هر مرد خوش قد و بالای سفید پوستی را که توی خیابان می بینم گمان م می رود سمت شما. بروید از او هم بپرسید. شاید شماره دفعاتی که توی خیابان یک هو به یک نفر خیره شده ام و بعد گفته ام فکر کنم خودش بود را داشته باشد. می دانی عزیزم. دیگر حتّی رد اُدکُلُنت هم روی چادرم نمانده. حتّی آن اسپری خوشبو کننده، خوش بویی که سر سفره هفت سین بهم عیدی دادید هم تمام شده. ای کاش کسی می گفت که چه قدر آدم دلتنگ هم خون هایش می شود. حتّی اگر ...
پاسخ:
این جا

و حتی جای شماها توی عکس های دسته جمعی عقدم هم خیلی خالی ست. خیلی.
ostad_shojae@
پاسخ:
ostad_shojae@

انتشار خوبی ها.
#استاد_شجاعی_
http://hvasl.ir/content/20095
پاسخ:
http://hvasl.ir/content/20095

چه جالب
👆🏻📸

🔮 بعضی از زنها نسبت به مردها سختگیری میکنند، مثلا باید این راحتما بخری، باید اینجور خانه‌ای حتما فراهم کنی! فلان کس اینطور خریده، من اگر نخرم مایه‌ی سرشکستگی میشود. با این حرفها شوهر خود را اذیّت میکنند که این درست نیست.

رهبر انقلاب؛ ۷۴/۵/۱۸

❣کانال تلگرام #ریحانه، صفحه زن و خانواده KHAMENEI. IR👇🏻

https://telegram.me/joinchat/BRcQGTupWraP0rhMEknrrw

پاسخ:
https://telegram.me/joinchat/BRcQGTupWraP0rhMEknrrw


خدا خیرشون بده. کانال جالبیه برای خانم ها.
قارچ ریشه
پاسخ:
+
http://wikicactus.com/%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%B2%D8%B4-%D8%B1%DB%8C%D8%B4%D9%87-%D8%AF%D8%A7%D8%B1-%DA%A9%D8%B1%D8%AF%D9%86-%D9%82%D9%84%D9%85%D9%87/
پاسخ:
آموزش ریشه دار کردن قلمه
یعنی میان این همه زائر اضافی ام؟
دق می کنم به داد من بی نوا برس.

#مادرانه_تربیت_
پاسخ:
این لینک 
یا اللهُ یا رحمانُ یا رحیم یا مقلّب القلوب ثبت قلبی علی دینک ...

دعای قنوتمان باشد ... حاج آقا حیدری
استاد امروز طبق قاعده ای که برای تدریسشان چیده بودند، سوزن شان گیر کرده بود روی پاپر و داشتند در مورد نظریات مفتش شرح و بسطی می دادند تا حالیمان شود چی به چی بوده و چه خزعبلی سر هم کرده بود. به یک جایی رسیدیم که در متن کتاب که بیان می کرد چه نظریات علمی اند کدام نیستند. استاد مورد 1 را گفتند و برای حرف شان، شاهد مثالی آوردند که : «مثل اینایی که معتقد به نظریه توهم توطئه هستند. همه چی رو زیر سر انگلیس می دونند و توهم توطئه زدند. یکی نیست بگه بابا مگه انگلیس بی کاره که بشینه برای ما نقشه بکشه. . . می دونید، اینایی که معتقد به این نظریه اند دچار یه اختلالات روانی اند. یعنی در واقع اونایی که مشکل روانی دارن توهم توطئه می زنند.»

:| در افق محو هستم هم چنان.
#استفاده_بهینه_دوری_از_تولید_زباله_

- درخت ها را که پاش* می کند، شاخه ها را به اندازه های حدود 40-50 سانتی می شکند و آن ها را دسته شده و مرتب گوشه ای می گذارد.
- بعد از شکستن گردوها، پوسته هایشان را داخل کیسه ای جمع می کند و گوشه ای می گذارد.

وقتی که قرار است آتشی برای پخت و پز بیرون از خانه درست شود، شاخه های مو و پوسته های گردو می شوند هیزم و آتش بیار معرکه. :)

* همان طور که قبلاً اشاره کرده بودم، به معنای هَرَس کردن است.
چه خوب و لطیف به مسئله نگاه کرده.
پاسخ:

مادرهای مهربان نگران ...
گریه ی شدید.

حسی دارم که قابل وصف نیست.
پاسخ:
http://2ta7.persianblog.ir/post/65/


جشن عید غدیر بود. توصیف صحنه محشر و شفاعت حضرت مادر. من بودم یک کوه سنگین غم!! 
http://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=934&articleID=363536

چه قدر لطیفه ^_^
- اواخر تابستان بابت کاری که پیش آمده بود، رفتیم سری بزنیم به یکی از اساتید دانشکده کشاورزی. داخل راهروی طبقه دوم ایستاده بودیم منتظر خانم دکتر. تا کارش تمام شود و بیاید سراغ مان طول کشید، برای همین خودم را با دید زدن، روی پُل دانشکده مشغول کردم تا شاید دانشجوی آشنایی به چشمم بخورد. چند نفری رد شدند تا این که دختری با روپوش سفید و مغنعه مشکی که کمی روی موهایش عقب رفته بود و آرایشی نه چندان ملایم از جلوی چشمم گذشت. یک لحظه به من نگاه کرد امّا بلافاصله چشمش را از من دزدید و رفت. او "غ" بود. دختری که از هم ورودی های ما در یکی از گرایش های کشاورزی بود. آن موقع ها خیلی ساده و مشکی لباس می پوشید و بعضاً هِد می زد و ساق دست می پوشید و اثری از آثار هیچ ماتیک و سرخابی توی صورت دست نخورده اش نبود. امّا حالا شده دانشجوی ارشد و ... دنیا روی سرم خراب شد. خیلی خیلی دختر نازنینی بود، امیدوارم درونش هنوز به همان تر و تمیزی قبل مانده باشد ...
پاسخ:
+ فکر می کردم بار آخری است که برای گرفتن مدارکم توی آن خراب شده آباد پا می گذارم، اتوبوس از نگهبانی دم دانشگاه گذشت و مثل ماری آرام به داخل ایستگاه اوّل خزید. چند دانشجویی سوار شدند. اتوبوس آن قدری خلوت بود که بشود تک تک آدم های داخل اتوبوس را برانداز کرد. اتوبوس جلوی خوابگاه پسران نگه داشت و دوتا خانمی که دم در ایستاده بودند پیاده شدند. همین که پایین رفتند صورت دختری که دستش را به میله دم در گرفته بود برایم واضح شد. چادر عربی سرش کرده بود و مغنعه اش ... صورتش هم آرایش ... موهای بدنم سیخ شده بود، او "ز" بود. از بچّه های دانشکده شیمی که سال اوّل درس های عمومی مان با هم مشترک بود و اغلب برای حل تمرین های ریاضی و کوئیزهای بی سروته با جمعی از بچه ها با هم درس می خواندیم. پوشش همیشه ساده و موقر بود، بدون این که دستی توی صورتش برده باشد و به آرایشی مزیّن باشد. ولی حالا شده بود دانشجوی ارشد ... امیدوارم درونش به همان تر و تمیزی قبل مانده باشد ...
بچه های گروه یک گروه تلگرامی تشکیل داده بودند و همه را عضو کردند. -هم چین گفتم همه، حالا انگار چند نفریم. :| کلاً 7 نفریم.- از آنجایی که از گروه و کانال و غیره و ذلک متنفرم رفتم با همسرم مشورت کردم، ایشان هم گفتند که خب گروه را ترک کنم و بیرون بیایم. از دوستم بابت عضو کردنم تشکر کردم و از گروه بیرون آمدم. فردا- پس فردایش قرار بود بچّه ها کتابی را به اشتراک بگذارند، گفتم بی زحمت برای من هم ارسال کنید که به شوخی و جدی گفتند: "خب چرا لفت دادی؟ حتماً آقاتون اجازه نداده؟ عجب! " مانده بودم چه بگویم که خوب جوابی باشد و اثبات درستی کارم. که نهایتاً گفتم که حوصله و اعصاب گروه و امثالهم رو ندارم و گرنه اکانت تلگرامم روی کامپیوتر نصب است.

دارم فکر می کنم چرا با شجاعت نگفتم که ولایت همسر عزیزتر از جانم بیشتر از گروه و این چَرتُ و پَرت ها برایم می ارزد؟ چرا نگفتم: «بله. ایشان گفتند. چه طور؟» تعجب می کنم از این که من آدم رک و راستی هستم، پس چرا؟ چنین شد!!!
این که من هی هی وبلاگ ها تون رو باز می کنم و ریلود می کنم و ... در طول روز چند بار، باید ببخشید دیگه. اغلب لیست مخاطبینم رو دور این سر زدن های مکررم هستند.
ببخشید اگر رو اعصابم. ولی از سر کنجکاویه که ببینم چه خبر تازه؟ یکی از تفریحات دنیا خوندن کامنتای مردم، پای پست های مردمه.
یکی از نعمت های بزرگ دنیا برای من می تونه این باشه که وبلاگ همسر بهشتی بروز شده :)
پاسخ:
اینم کانال تلگرام شون


#همسرانه_تجربیات_ناب_زندگی_مشترک_از_زبان_یک_همسر_بهشتی_
خیر قسمت می کنند این جا.
فقط می تونم براشون آرزوی خوشبختی کنم.
پاسخ:
این + رو می گم.

عقد کردند.
سلام
نمیدونم به کارتون بیاد یا نه، اما آقای خسروپناه یک سلسله درس گفتارهای تاریخ فلسفه غرب داره. من مقداری ش رو خوندم. یه مقداری که خوندم نکات خوبی داشت. ذهن آدم رو از تکثر دور میکرد
معرفت شناسی رو هم فکر کنم یه مقدار از دکتر شیروانی خوندم. اون ها هم خیلی به کارم اومد. خیلی
پاسخ:
سلام علیکم

سپاس گزارم. تعریف خسروپناه را در مورد جریان شناسی سیاسی شان شنیده ام. ان شاءالله حتماً می روم سراغش.
سپاس گزارم. ان شاءالله تهیه می کنم. 

معرفت شناسی ---> گوهر قدسی معرفت را دنبال می کنیم. با استاد. خیلی دلنشین است.
تو همانی که دلم مانده در آرزوی او


379

خدایا مدتی ست هرچه از تو می پرسم می گویی: "برو سراغ او، بشناسش، آدرسم را از او بپرس، دستت را بگذار توی دستش، از عشق او برای بچه ها بگو، یکی از پنجره های دلت را رو به او باز کن، دعایش کن، فرجش را بخواه، در طول روز یادش کن"
او می گوید: "معلوم است که صدایت را می شنوم؛ فقط لب هایت را تکان بده، من میراث غدیرم، آن ها بچه های من هستند , ... های دیگری که توان شنیدن شان را ندارم. حیرانم. سرگشته ام. معلّقم. دعای شدید لازمم.
پ.ن: بزرگی گفتند: "از ایشان بخواهید اگر به اذن خدا قرار است کسی را هدایت کنند، شما را هم سهیم کنند." *ثمره این دعا خیلی شیرین است، اما با خودش دردی دارد .*

المستغاث بک یا صاحب الزمان

و الی الله ترجع الامور ...


https://telegram.me/poopakbaft
چند ماه بعد از ما ازدواج کرد. از همان دو سه روز قبل از عقد وقتی مادرش تماس گرفت تا عروسش را به من معرفی کند و نظرم را بپرسد و تاییدم را برای آرامش دلش بپرسد، ترس همه وجودم را گرفت.

- با داماد قبلاً صحبت کرده بودم. خواسته بود تجربه هایم را با هاش به اشتراک بگذارم. حرف هایم را که زدم گفت: "حال کتاب خوندن ندارم. کی این همه سوال و میره می پرسه؟" یا یک همچین چیزهایی. گفتم همه چیز را جدی بگیرد و با وجود همه کمبود وقتش، کمی وقت بگذارد. وقتی داشت می رفت خنده ام گرفت از تنبلی اش. ولی حالا دلم می خواهد بزنم زیر گریه.

به زودی خبر طلاق شان همه جا بین فامیل می پیچد.
.
.
.

و غم بزرگی که روی شانه هایم از من کولی می گیرد.
به مادر می گویم آرام باشد و حرص نخورد. می گوید: "آره تو که چیزیت نیست. غم و غصه اش مال منه."
امّا از آشوب دلم خبر ندارد.
.
.
.
بزرگ شدن درد دارد. مثل درد رشدی که توی قلم پاهایم می پیچید و تا زانوهایم بالا می رفت و آن جا به مغر استخوانم می رسید.
پاسخ:
در حال و هوای بچّگی که باشی، آن قدر سرگرمی که نتوانی مشکلات دیگران را ببینی. درد هایشان را حس کنی. 
.
.
.
امّا بزرگ و بزرگتر که می شوی ...

بعضی کتاب ها را که دست می گیری دلت می خواهد گند و کثافت شان را بالا بیاوری. آن قدر که متعفن اند. آن قدر که حقیقت فرهنگ های لجن مال غربی اند. لعنتی ها ... وقتی برای تقویت ذهن خیال پردازم می روم سراغ خواندن کتاب های نویسنده های به اصطلاح بزرگ غربی بعد از خواندن شان، هر چه قدر هم که حظ قلم خوب و ماهرانه نویسنده را ببرم امّا تجربه ثابت کرده که فقط روحم به گند کشیده شده و دریغ از بالارفتن مهارت نوشتنم. و غفلت است که روی غفلت می آید. امّا خواندن کتاب های خوب ایرانی اسلامی خیلی دلبرانه تر توانسته اند قوه خیالم را تقویت کنند یک طوری که بعدش حظّ کنم از پاکی ذهنم و پرواز خیالم.

- :*( نگرانم پلک. من می ترسم. :*(
+خب مگه نرفتن از دوستای اون آقا تحقیق کنن درباره اش؟
- نه! می گن اگر خدا نخواد ما چیزی رو متوجه بشیم، توی تحقیق هم بهش پی نمی بریم. :*( هرچی بهشون می گم زیر بار نمی رن. :*(
+ گریه نکن. خب آخه این چه فکر اشتباهیه. بگو بهشون بعداً اگر بدبختی حاصل شد نمی تونید بندازید گردن خداها! آخه یعنی چه! خدا میگه همه راه ها رو برو توکّلت هم به من باشه. اون جایی هم که نمی دونی چی به چیه بسپار به من.
- :*( :*( گوش نمی دن به من. می گن حساس شدی.
+ گریه نکن دخترم. درست میشه. توسل کن. تلاشتم بکن راضی شون کنی برن مشاوره و تحقیق. نشینی غصه بخوری.

پاسخ:
#دلم_خونه_

خدا بخیر کنه این بی توجهی ها رو. خیلی خیلی نگرانم. لطفاً با تمام وجود دعا کنید. 
همه عشقم به این بود که عقد مان توی حرم حضرت عمه یا امامم برگزار بشود امّا همیشه یک چیزهایی هست که دست تو نیست و تو هیچ کاره ای آن وسط. با ابراز این نظر همه مخالفت شان را اعلام کردند و گفتند که فکر خوبی نیست و مسافت زیاد است و گوش زد کردند که برای مردم زحمت درست نکنم. آن وسط تنها کسی که با روی باز از پیشنهادم استقبال کرد بابای گلم -پدر همسرم- بودند.(البته که من و آقای پلاک توی یک تیم بودیم.)

آن روز، در آن رواق معروف، در حالی که دست در دست خواهر مسلمانم در حال سوگند خوردن برای ایستادن پای عهد و پیمان ازدواج مان بودم، با تمام وجود احساس می کردم آرزوی آن روزم برآورده شده. حرم امامم، تجدید عهد برای ایستادن پای خوب و بد همدیگر.
پاسخ:
روی بعضی آروزها و خواستنی هایی که این گونه اند باید تحت شرایطی خط کشید و رویشان پا فشاری نکرد. چون همان اوّل کار موجبات دلخوری را فراهم می کنند. (از راهنمایی های ارزشمند دوستِ گرامی تر از جان- میم مامان)

همدیگه رو همون طور که هستیم دوست داشته باشیم. با همون ویژگی های اخلاقی، رفتاری، زیبایی شناسانه و همه چی

دلزدگی معنایی نداره، هر موقع از خلق خدا دلمون گرفت اوّل به حساب کتاب خودمون مراجعه کنیم بعدم خوبی های طرف رو بشمریم، اون وقته که میشه آروم شد و خدا رو شکر کرد و طلب بخشش کرد بابت بعضی ناشکری ها. (بیش تر در مورد همسر منظورم بود.) مراقب خوبی های همدیگه باشیم.

همه مون عیب و نقصی داریم ولی باید این و واسه خودمون مرور کنیم که بهترین همراه دنیا برای ما همون همراهیه که خدا کنارمون قرار داده. (می دونم که بعضی شرایط جزء استثنائات هستند.)

واسه همه جوونااا دعا کنیم. ان شاءالله که عاقبت همه جوانان عالم ختم بخیر بشه. بویژه برادران و خواهران مسلمان مون. :*( همه چی سخت شده. خدا خودش ایمان مون رو محکم و قوی بکنه.

پاسخ:
خدا به همه مظلومان عالم قدرت و توان مبارزه و ایستادگی بده. :*((


+ همه چی خوبه خداروشکر. فقط این ها باید زده میشدن واسه بعد.
#مادرانه_آمادگی_برای_فرزند_آوری_و_فرزند_پروری_
ملاک های متفاوت برای ازدواج
http://medadmaghzi.blog.ir/1395/06/14/%D8%A8%D9%87-%DA%A9%D8%AC%D8%A7-%D9%85%DB%8C-%D8%B1%D9%88%DB%8C%D9%85
#مادرانه_بازی_های_خلاق_جسمی_فکری_

http://safire-shadmani.persianblog.ir/
http://montazer.ir/content/%D8%A8%D8%B1%DA%AF%D8%B2%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D8%AC%D9%84%D8%B3%D8%A7%D8%AA-%D8%B4%D8%B1%D8%AD-%D8%B2%DB%8C%D8%A7%D8%B1%D8%AA-%D8%AC%D8%A7%D9%85%D8%B9%D9%87-%DA%A9%D8%A8%DB%8C%D8%B1%D9%87

سلسله جلسات شرح زیارت جامعه کبیره با سخنرانی استاد محمد شجاعی
گفتی که رفته رفته چو عمر آیمت به سر/ عمرم ز دیر آمدنت رفته رفته رفت.../ محتشم کاشانی

مولایِ مَ.ن ..
رضاً بِقَضائِکَ وَ تَسلیماً لِاَمرِکَ وَ لا مَعبودَ سِواکَ یا غِیاثَ المُستَغیثین

روح بزرگ ..
حماسه الهی ..
گارد لطیف قبلی شان شکسته شد.
شده بودند دخترهای دوست داشتنی ..

دست ولی روی سر همه شان. خدایا همراه شان باش!
پاسخ:
مادر ها چه می کشند!! 
عاشق مادر بالقوه درون مان هستم. 
خدایا ممنون.
به امید روزی که در نزدیکی می آید ..
پوشیدن ارثیه ی مادری آن هم زحمت دست کارگران زحمت کش ملی، مزه اش فرق می کند.

#ایرانیجات_چادر_کارخانه_ی_نساجی_شهرکرد_
شاهدی گفت به شمعی کامشب/ در و دیوار مزیّن کردم
دیشب از شوق نخفتم یکدم/ دوختم جامه و بر تن کردم
کس ندانست چه سحر آمیزی/ به پرند از نخ و سوزن کردم
تو به گرد هنر من نرسی/ زان که من بذل سر و تن کردم

***
شمع خندید که بس تیره شدم/تا ز تاریکیت ایمن کردم
پی پیوند گهرهای تو بس/ گهر اشک به دامن کردم
خرمن عمر من ار سوخته شد/ حاصل شوق تو خرمن کردم
کارهایی که شمردی بر من/ تو نکردی، همه را من کردم

پروین اعتصامی
ایرانیجات, [۱۵.۰۸.۱۶ ۱۹:۴۷]

با سلام
معرفی «چرخ دستی هم راه»
ویژه پیاده روی «اربعین»
مزایا :
۱- طراحی کاملا صنعتی ، ویژه حمل بار در مسافتهای طولانی
۲- مجهز به صندلی
۳- با چرخ های بلبرینگی
۴- حداکثر بار ۵۰ کیلوگرم
۵- حداکثر وزن نشستن ،۱۰۰ کیلوگرم
۶- قابلیت حمل کیف بصورت کوله
اطلاعات بیشتر
WWW.arbaeenhamrah.ir
تلفن ثبت سفارش :
09365071408


#پیاده_روی_اربعین_
#مادرانه_تربیت_معنوی_


امام باقر علیه السلام در یک گفتار حکیمانه مراحل تربیت معنوی فرزندان را شرح داده و چگونگی تربیت آنان را در سنین مختلف بیان می دارد . طبق رهنمود آن حضرت، والدین باید در سه سالگی کلمه توحید (لا اله الا الله) را به کودک یاد دهند . در چهار سالگی کلمه رسالت (محمد رسول الله) را به او بیاموزند و در پایان پنج سالگی او را آزمایش نمایند . اگر راست و چپ را می شناسد، صورتش را به سوی قبله متوجه ساخته و به او بگویند رو به سوی قبله سجده کند . در شش سالگی اجزاء نماز و رکوع و سجده صحیح را یادش دهند تا سن او به آخر سال هفتم برسد . در آن موقع به او بگویند: دست ها و صورتش را بشوید و آنگاه به نماز بایستد .

مستدرک الوسائل، ج 3، ص 18; مکارم الاخلاق، ص 222 .

* خدایا از فضل خودت مادری مخلوقات ناز و دوست داشتنی را نصیبم کن. و اجازه ام بده به مدد لطف و یاری خودت مربی آن ها باشم، آن گونه که از مخلوقات شریف، صالح و نزد تو از دوست داشتنی ترین ها باشند و بشوند.
از سپیدی و سیاهی کبوترهای تو
میشود فهمید لطفت شامل خوب و بد است....

سید ایمان زعفرانچی
پاسخ:

آقا! دلمان برای شما بسییییییییی تنگ شده
همچون انار خون دل از خویش می خوریم
غم پروریم! حوصله شرح قصه نیست

آیا به راز گوشه چشم سیاه دوست
پی می بریم؟! حوصله شرح قصه نیست ...
پاسخ:
کتایون شیخی
وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای مسلمان شدن زوج توریست دیروز. توسط یک مبلغ کامرونی به نام مختار. ساکن حوزه علمیه ی این جا.
هورررررررررررررااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

. « یا بنی ایاک و الکسل و الضجر، فانهما مفتاحا لکل شر انک اذا کسلت لم تؤد حقا و ان ضجرت لم تصبر علی حق »

امام باقر علیه السلام
پیک نیک/توریسم/بودیسم/فرنس/چایناز ومِن/اسپیک انگلیش دست و پا شکسته/دو سه ساعت فک زدن/

+ واقعاً یه چیزایی که بعضی از ما به ظاهر مسلمان ها،- مسلمان های بی عمل- توی کله مون فرو نمی ره رو یه آدمی که دینداریش لُقّه خیلییییییییییییییییییی خوب می فهمه.

امروز طرف دراومده با چشمای اندازه یه گردو بهم یه چیزی گفت که اصلاً موندم. :|
پاسخ:
خانمه دراومده با همون صداقتی که داشت با چشمای اندازه ی یه گردو گشاد شده اش بهم گفت چرا بعضیا لباسای جنسی می پوشن توی خیابونای ایران؟ یقه هاشون بعضا تا کجاااااااااا باز!! (یه حالت شگفتی همراه با ترس و شرمی از خودش نشون داد)
نه دین درستی داشت
نه مسلمان بود
نه چیزی از آموزه های دینی اسلام اون قدرا بهش رسیده بود. :|
ولی یه وجدانی داشت. یه فطرتی داشت. 

یعنی داغون شدم.


+ حوصله ادبی و تریپی نوشتن نداشتم دیگه. همین طوری قبول کنید. 
به غیر حب علی طاعتی تواند بود
که خلق را برهاند ز قید نیرانی
جواب داد که لا والله این سخن غلط است
دو بیت بشنو از من اگر سخندانی
به حق قادر بیچون خدای سبحانی
به حق جمله ی کر و بیان روحانی
که دشمنان علی را نماز نیست درست
اگر چه سینه ی اشتر کنند پیشانی
دختر/کودک/مرگ پدر/افسردگی/خودکشی/ نجات پیدا کرد اما ...

دعا کنیم برای همه ی ...
#ببرد_سلام_ما_را_

کسی پیدا می شود که این جا را بخواند و التماس مرا بشنود؟
لطفا اگر همسایه عمه جانم هستید، سلام ویژه مرا برسانید.
بگویید دلتنگی امان م را بریده. مرا از نفس انداخته.
پاسخ:
بدترین تنبیه برای یک دختر، خشکیدن کیسه های اشک دم مشکش ...
خدایا لطفاً کیسه های اشکم رو ... بهم پس بده!

حال من خوب نیست تا وقتی ...
لعنت بر کلماتی که بیهوده از دهان بیرون می ریزند ...
لعنت بر همه داشتنی های دنیا که بخواهند من را از تو دور کنند ...
لعنت بر همه حجم خودخواهی های من ...
بدون تو لعنت بر همه ی چیزهای دوست داشتنی که پیش چشمم خاکستری بیش نیستند.

#طلب_بخشش_
ای کاش می شد همه ی غم هات را بریزی توی کلمات و راحت شوی. آن قدر بعضی هایشان بیخ گلویت را می فشارند که کلمات هم تاب به دوش کشیدن شان را ندارند.

مثل غمِ نداشتن تو ...
مثل غمِ ندیدن تو ...
مثل غم ِ فراموش کردنت ...

آقای من ...
امامم ...
صاحبم ...
#همسرانه_
#ایده_ی_شیطنت_آمیز_خوشحال_کننده_

پاسخ:
خیلی باحال و جالبه 

کیلیک کنید
#مادرانه_
پاسخ:
#نسل_توحیدی_

باشد برای کسانی که باردارند و ان شاءالله که بشود بعدها ما هم ازش استفاده کنیم.

غرب/خانواده/بنیان سست/
اصلاً چه معنایی داره خانواده اون طرفا!!
چه می فهمن حریم یعنی چه؟
چه طور می تونن توی این گند و کصافط متعفن مدرن و توحش زده زندگی کنند و به روی مبارک شون نیارن!
دقیقاً اونایی که واسه غرب سینه چاک می کنند چی دیدن از این سفیدایِ مو بورِ چشم رنگی ...؟!
#همسرانه_

- جلوی مردت از خودت ضعف نشون نده محکم باش. مردا از زن ضعیف و رنجور خوششون نمیاد.
- نقطه ضعف هات رو به هیچ کس نگو، حتّی اگر اون یک نفر همه کست-همسرت- باشه.
- وابسته نشو و به خدا تکیه کن. مردا از زن هایی که مدام بهشون چسبیدن و وابسته شون هستند خوششون نمیاد.
- یه جوری به خدا پشت گرم کن که اگر تکیه گاه زمینی ت و همراه عزیزت به سمت آسمون به پرواز در اومد، پشتت سرد و خالی نشه.
- به خودت اهمیت بده و واسه خودت وقت بگذار. مردا از خانم هایی که واسه خودشون احترام و عزت قائل اند، خوششون میاد. (البته با کبر و خودبینی و خود پرستی اشتباه نکنم این و)
پاسخ:
- گریه هات رو بگذار واسه خلوت خودت. 
- غُر غُر و نباش.
- حافظ اسرار همسرت باش. کوچکترین کلماتش هم میشن سِرّ، سعی کن واسه کسی بازگوشون نکنی.
- اگر از جای دیگه ای دلخوری با بد رفتاری با همسرت خودتو خالی نکن و غصه ات رو تا میشه پیشش نبر. بنده خدا خودش کلی فشار باید تحمل کنه. 
- کسی که خدا کنارت قرار داده بهترین و شایسته ترین بنده واسه بندگی و همراهی تو در مسیر بندگی خودش بوده، پس شاکر این نعمت بزرگ باش.
- محبت هات رو بگذار برای جایی که در معرض دید دیگران نباشه، نیازی نیست آدم جار بزنه همسرم رو دوست دارم، همین که خودش بدونه کافیه. ممکنه دل مجرد یا متاهلی رو خواسته نخواسته بشکنی.

پ.ن: توصیه هایی به خودم

 
پسر/مرگ پدر/یتیم/ازدواج مجدد مادر/شوهر معتاد/مادر معتاد/ خودکشی پسر/او ... 17 سال دارد.
روزهای قشنگ کوتاه َن.
زود گذرند
روی دور تند اند

زندگی کن
وابسته نشو
بندگی کن

قرار بود ...
پاسخ:
شایدم فقط ...

شما/انتخاب/من
طلبگی/قیدشو بزن
مادر/زحمت/اذیت/حرص/ایثار/ ...
به نظرم
آدم وقتی زیادی از حق خودش کم می گذاره بعداً یک جایی پشیمون میشه. چون بالاخره هر کسی در قبال خودشم یه حقی داره. اون وقت یه جایی می رسه که احساس کمبود می کنه. مادی و معنوی ... نیازه که آدم برای تزریق آرامش به دیگران عزت نفس خودش رو بالا ببره و خودخواهی شریف داشته باشه. بیشتر از همیشه از خودم دلگیرم که با وجود همه گذشت هایی که مادر در حقم کرده ولی هنوز بلد نیستم حتّی پا روی این غرور لعنتی بگذارم ... ناراحتی پدر و مادر جزء گناهانیه که خیلی فوری روی کدورت روح آدم اثر می گذاره. اون قدری که حس بی حسی می کنی. انگار کن که توی کمایی و نتونی خودت و از اون مهلکه نجات بدی. بذر غفلت رو خیلی گلخانه وار رشد میده و بارور می کنه.
http://esterham.blogfa.com/
پاسخ:
خواندنی
@مینا جان
سلام آبجی. می بخشی اما از بی وفایی نیست سراغ نگرفتنم، بیشتر یی حوصله و بی رمق بودم این مدت از ضعف جسمی و .... وگرنه خدا از دلم خبر داره که توی دلم هی یادت کردم. راستی اکانت تلگرامت پریده؟! توی لیستم پیدات نمی کنم. واسه یه نفر پیام دادم ولی فکر کنم شما نبودی؟ :/ بعد از نمازهات بسی دعامون کن دختر مهربان. به دعای خوبان بسیار محتاجیم.
۲۹ تیر ۹۵ ، ۲۰:۳۳ صِفر کیلومتر
سلام

در راستای حمایت از مظلوم....

http://sefrkilometr.blog.ir/1395/04/29/%D9%86%D9%87%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D9%85%D9%88%D8%B6%D8%B9-%DA%AF%DB%8C%D8%B1%DB%8C-%D8%A8%D8%B9%D8%AF-%D8%A7%D8%B2-%D8%AF%D9%87-%D8%B1%D9%88%D8%B2

#کارگاه_آشپزی
سر در وبلاگ حالم رو عوض کرد...


السلام علیک یا خورشید
السلام علیک یا باران...
پاسخ:
امام عشق اند دیگر ... لحظه هایتان امام رضایی.
#مادرانه
#تربیت_فرزند
#آموزش_های_مادرانه
پاسخ:
لینک 

عالی هستن واسه بعدِها. 
#همسرانه
#زن_آرامشگر
پاسخ:
لینک 

چه حرف های به جا و خوبی. 
ان شاءالله خداوند توفیق بده به هممون که در انجام وظایف و تکالیف مون سربلند باشیم. 

خدایا ما رو واسه خودت کن.

سی روزنامه های این لینک زیبا نوشته شده. و خواندنی. اند
پاسخ:
http://hobab-o-mah.blogfa.com/
۲۰ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۱۸ بهار نارنج
سلام خواهر دوست داشتنی من*
خوبی؟ عباداتتون قبول درگاه حق ان شاءالله.
امروز اولین روز بعد عقد هست که اومدم وبلاگ دوستان گلم رو بخونم. من رو شرمنده ی محبتهاتون کردید. خیلی خیلی ازت ممنونم عزیزم.
خیلی خیلی برای من عزیزید آبجی با محبت من*
التماس دعا.
پاسخ:
سلااام. خوش اومدید بانو.الحمدلله خوبیم.شما چه طورید؟ ممنون از دعای خوبتون. ان شاءالله از شما هم مقبول درگاه الهی. شما خیلی من و خوشحال کردید.خیلی. از بابت محبتی که بهم دارید خیلی خیلی ممنون. لطف دارید. شما نیز. دل به دل راه داره. حاجت روای بخیر باشید ان شاءالله. بسیار ما رو دعا کنید. التماس دعای فرج
http://iranimikharam.ir/

#ایرانی_میخرم
در این بُعد جدید از زندگی، از لحظه ای که از در خانه بیرون می آیم، تا همان لحظه ای که باز می گردم، همه اتفاقات و مکان ها و آدم ها رازهای ریز و درشتی هستند که نباید از فکرم به زبانم سر ریز شوند.
جعبه ای داشته باشم که غر غر هایم را روی برگه ای بنویسم و داخلش بیاندازم. غُرغُر ها برای گفتن پیش دیگران نیستند. خودت را کوچک نکن. خداوند نمی خواد بنده اش عزتش را از دست بدهد.

روزی می رسد که آن غُرغُر ها برایت پشیزی اهمیت نخواهد داشت و این طوری می توانی آن ها را از دلت بیرون کنی.
اگر همسرمان از ما تعریف می کند و ضعف هایمان را به رو نمی آورد، به خودمان غرّه نشویم که بهترین هستیم، دنبال این باشیم که اشتباهات مان را اصلاح کنیم. اگر نه یک وقت می شود که چشم باز می کنیم می بینیم، چه ها که نگفتیم و چه ها که نکردیم که به نظر خودمان کوچک و بی اهمیت می آمده.

در جوار امام رئوف دعاگوی خاص و ویژه همه تون هستم ان شاءالله.التماس دعای فرج.
#میان_همه_دل_ها_امان_از_دل_زینب
خواندنی
http://koochak.blog.ir/1395/02/12/%DA%86%D9%86%D8%AF-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%AE%D9%88%D8%A8
پاسخ:
#تربیت_فرزند_معرفی_کتاب
http://r-kh-a.blogfa.com/
پاسخ:
خواندنی.
+ دلم برات تنگ شده بود.
- :)) دلتنگی علامت داره! والا ما که حسش نکردیم!!

+جدی می گم. :/
- خُب اگر راست می گی گوشی رو برمی داشتی یه زنگ می زدی بهم. یا یه پیامک می دادی!

+تلفن گریزم خیلی وقته! فقط دیدار و دوست دارم برای رفع دلتنگی. از خیلی وقته پیش در اوج تلفن بازی هام کارم به این جا رسید. دل خوشی ندارم از احوال پرسی های تلفنی. :(
- عه! عجب! مگه یه سراغ گرفتن این قدر سخته؟

* صحبت های من و دوست َم [نقل به مضمون]

= دارم به این فکر می کنم که من مدام با خودم می گوید که چه قدر دلتنگ بندگی خدا هستم، دلتنگ زندگیِ آدم واری که همه چیزش درست سر جای خودش چیده شده، دلم تنگ امام زمانم شده و دلتنگی های بسیاری که خیلی وقت است توی وجودم جوانه زده اند و حالا در این فصل بهار زندگی ام رشد کرده اند و تا پیش چشم هایم بالا آمده اند، تا آن جا که لوله های اشکم را مسدود کرده اند و قدرتی برای َم نگذاشته اند. امّا دلتنگی علامتی دارد. وقتی این دلتنگی برای من حرکتی نداشته، پس دروغی بیش نیست. خیال باطلی که گاهی هست و گاهی نیست. من اگر دلتنگ بودم یک روزی، یک جایی بالاخره آدم می شدم و پناه می بردم به اویِ محبوب م و ...
پاسخ:
+ (من)
- (دوستم)

صدای اذان پیچیده! الله اکبر ...
اگر یقین به عمر کوتاه عزیزانی که کنارت هستند داشته باشی و حتّی عمر نامعلوم خودت، از هیچ لحظه ای برای دوست داشتن شان و محبّت کردن به آن ها غافل نمی شوی.

+ خدایا عاقبت مان را ختم بخیر کن.
چه قدر امشب دلم می خواست مادر بزرگ را محکم بغل کنم و ببوسم و بگویم که برایمان دعا کند. دعای مادر شهدا زودتر و بهتر شنیده می شود. :*(

یاد ندارم آن روز کلاسم چه ساعتی تمام شد، امّا ساعت از 15 و 16 گذشته بود و مانده بودم بروم نقلیه، سوار سرویس بشوم یا بمانم و آن چند روز را گوشه نشین خانه ی عاشقانه خدا شوم و بعد از چندین سال حسرت، بتوانم دل روحم را از عزا در بیاورم و در خوشحالی غرقش کنم.
بیخیال همه فکر و خیال ها و آن چه در خانه انتظارم را می کشید، رفتم طرف اتاق شورای مسجد و از مسئول اعتکاف پرسیدم که برای چون منی که همین لحظه تصمیم به آمدن گرفته هم جا هست یا نه؟ جوابی داد که نه ردم کرد نه قبول. او تردید داشت امّا من در ماندنم اصرار داشتم پس چیزی به او نگفتم و از اتاق بیرون آمدم تا خوراکی مهیا کنم و اجازه ای از بابای گلم بگیرم. شماره را که گرفتم، امیدی به اجازه دادن بابا نداشتم امّا من با خوراکی های توی دستم و اطمینان و اشتیاق درون قلبم به خدا امید داشتم که بگذارد این یک بار را میان خوب هایش بنشینم و بلند شوم و نفس بکشم، بلکه هم معجزه ای شد تغییری کردم.
بابا گوشی را جواب دادند و گفتند که اگر برایم سخت نیست، از نظر ایشان مانعی برای ماندن ندارم و من بودم و روحی که از شوق از تنم بیرون می دوید و خوشحالی اش را با چشمم می دیدم.
چیزی نگذشت که اذان مغرب از گلدسته های مسجد پخش شد و معتکفین یکی یکی از راه می رسیدند و حاضری می زدند، آن لحظات مثل ابرهای بهاری تند و زودگذر بودند، گویی که زمان هم شوق بسیاری داشت برای معتکف شدن و در آغوش کشیدن آن لحظات مقدسِ عاشقانه که برای من پر شده بودند پر از بغض و رد شدن از درگاه اویِ محبوب. فاطمه می گفت باید تا سحر صبر کنیم و منتظر بمانیم اگر کسی نیامد و رزروی ها جایشان را پر کردند و باز هم جای خالی ماند، آن وقت تو و زهرا را قبول می کنیم. امّا من و زهرا این حرف ها حالیمان نبود، آمده بودیم که بمانیم که راهمان دهند و مهر برگشت خورده به پیشانی مان نزنند. طلبکارانه یا مظلومانه امّا نمی دانم کدام یک، رفتیم و داخل مسجد بساط کردیم و گفتیم که اگر شده افطاری نان خالی هم بخوریم و شب ها داخل شبستان با لرز و سرما صبح کنیم، ما می مانیم و نمی رویم. زمان هم چنان سریع در حال دویدن بود و ما دیگر منتظر نبودیم، چون خودمان را یک طوری جا کرده بودیم در خانه خدا و حالا اگر کسی هم می گفت جایی برای ما نیست باز هم برای مان فرقی نمی کرد ما می ماندیم. مگر برای معتکف شدن و گوشه نشین لحظه های عاشقانه با محبوب بودن به مهر پذیرش نیاز بود؟ به نوشتن اسم ما در آن لیست معتکفین مسجد حضرت زهرا سلام الله علیها نیاز بود؟ نه به هیچ کدام این ها ربطی نداشت که اوستا کریم بخواهد قبول مان کند یا مهر برگشت خورده بر ما بزند. با همه این آسمان ریسمان هایی که بافتم و متنم را پیچ و تاب دادم، امّا آن شب خدا بنده نوازی کرد و ما بنده های پرو را -البته خودم را می گویم و الا زهرا که گل سر سبد است- قبول کرد. باورم نمی شد که بعد از عمر 21 ساله ای که از خدا گرفته بودم بالاخره معتکف حسابم کرده بودند.

آن سه روز عاشقانه بود، پر از برکت و رحمت. چندتا از همسایه های ردیف این طرف و آن طرف مان بعد از اعتکاف مادر شدند و تعدادی از بچّه ها عروس شدند و :) بهترین خبر آن روز ها خبر عروس شدن میم- مامان بود. :) آمده بود تا دانشگاه تا خبرش را داغ داغ اوّل از همه به من بگوید. بعد از داخل مسجد دستم را گرفت و آوردم توی شبستان و گفت که مادر فرشته هم از دنیا رفته و ... بعد مثل همیشه نشست روبه رویم و دست هایم را گرفت و زل زد به چشم هایم و با خنده گفت که اصل حالم خودم چه طور است؟ بلند بلند صحبت می کردیم و ذوق می کردم از این که او کنارم نشسته، که محبتش این طور وسط همه تلاطم هایم به قلبم آرامش ریخته و باز هم نشسته تا من درد و دل های پر از شیطنتم را برایش بازگو کنم. و در آخر بغضم بترکد و روی دامنش سبک شوم.

همه این ها گذشت و حالا از آن سه روز خاطرات بسیاری بر لوح دلم حک شده است، خاطراتی که با آن ها می شود به لطف خدا و عنایت او به من پی برد، هرچه بیشتر از پیش. آن قدر شکر و حمد و سپاس بابت فقط همان برحه از زمان به خدا بدهکارم که وای به حال تمام عمرم.

خدایا تو چه قدر محبّت را در حق بنده ات تمام می کنی و مرا ببخش که یک بنده نا چیز، مسکین و ... هستم. خدایا اصلاً با هیچ محاسبه ای در حدود عقل ناقص و محاسبات پست دنیایی من، بنده نوازی و لطف و کرم مطلق تو قابل فهم نیست.
http://firoozefam.blog.ir/1392/05/10/wett%20for%20feeling%20my%20dad
پاسخ:
روزگاری داشتم اینجا!
چه قدر درد و دل نویسی و روزانه نویسی و ... 
سری بزنیم این جا . جالب است ...
پاسخ:
http://reba.ir/

#ربا
سلام عزیزم*
این کلید طلایی رو من فکر میکنم از وبلاگ "همسر بهشتی" خوندمش. پستشون با عنوان مهارت های دوران عقد بود به نظرم. اتفاقا باعث افتخارم بود که با معرفی شما با این وبلاگ آشنا شدم.
بسی سپاسگزارم خواهر نازنینم*
پاسخ:
آهان. بله فکر می کنم همین طور باشه. خیلی وبلاگ کاربردی و مفیدی هست. عاقبت شون ختم بخیر ان شاءالله
من از شما ممنونم. :* و از همه دوستانی که این وبلاگ های خوب رو بهم معرفی کردند.
http://2ta7.persianblog.ir/
برای داشتن روابط حسنه و به دست آوردن دل همسر باید سیاست های زنانه را خوب بلد باشی

امّا

خیلی وقت ها اگر یک چیزهای آزار دهنده ای را ندید بگیری و برای خودت غولشان نکنی، بگذاری توی خودت بمانند و برای دیگران بازگویش نکنی، بعد از مدتّی خواهی دید که چه قدر بزرگ شده ای. منیّتت کم رنگ تر شده. البته که باید عزّت نفست را حفظ کنی و از آن مراقبت کنی ولی این منافاتی با تغافل و فراموشی ندارد. خیلی وقت ها اگر از کنار حرف های ریز و درشت اطرافیانت با یک لبخند یا سکوت حتّی تصنعی بگذری، اثرات آرامش روحی و جسمی را در وجود خودت به خوبی حس خواهی کرد، آن وقت بعد از مدّتی لبخند و سکوت ملکه خواهند شد در وجودت. [گاهی لبخند، گاهی سکوت]
دوستی داشتم مهربان و باصفا و البته فهمیده. اگر حرفی ناخوشایند از کسی می شنید با لبخند جواب کوتاهی می داد. یک طوری که خودت هم شرمنده شوی و البته از صحبت بعدی اش دلگیر نشوی.
پاسخ:
قدرشناس باش و همان طور که دوست داری با تو برخود شود، با همسرت و خانواده اش برخورد کن.

کلید طلایی : در ابتدای دوران عقد بیش تر سعی کن شنونده باشی تا دیگران را بشناسی، چون ممکن است حرف و عمل عجولانه ای انجام دهی که بعداً شرمنده شوی. 

این کلید طلایی بسیار مهم بود. حیف که کمی دیر، جایی خواندمش.


http://baharnarenj89.persianblog.ir/
پاسخ:
مریم روستا
سلام چقد کم شده کامنتای اینجا خیلی وقت بود نیومده بودم
تبلیغات چادر هم عالی بود
پاسخ:
سلام علیکم.تعداد کامنت ها کم نشده، این صفحه حرف های راحت جدید هست.
تشکر از دوستانی که اطلاع رسانی می کنند. ان شاءالله چرخ کارخانه اش بچرخد، تولید چادر ملی باعث غرور و افتخاره.ان شاءالله صادر کننده به جهان باشیم.
صبح نزدیک است, [۱۴.۰۳.۱۶ ۰۰:۱۳]
[Forwarded from ایرانیجات]
#چادر
#پوشاک_زنانه
#کارخانه_حجاب
📢📢📢
مژده مژده

این دغدغه خیلی از ایرانی ها بود که چرا ما #چادر_مشکی_ایرانی نداریم😔

اما حالا 😃
شما هم دوست دارید به جای کمک به اقتصاد عربستان و کره و...😡 به اقتصاد ایران😊 کمک کنید؟

🔴 #شرکت_نساجی_حجاب_شهرکرد
#تولید_کننده_چادر_مشکی_ایرانی 🔴

کارخانه نساجی حجاب شهر کرد بعد از دو دهه دوباره افتتاح شد🎉🎉🎉🎉

⏪این شرکت از فروردین و اردیبهشت ۹۵
شروع به عرضه چادر مشکی تولید داخلی میکنه

و نیاز به #حمایت ما ایرانی ها داره 👌

🇮🇷"جهاد امروز خرید کالای ایرانی ست"🇮🇷

این پیام رو نشر بدید📝 تا دوستانی که میخوان چادر تهیه کنن از خط تولید چادر مشکی ایرانی مطلع باشن...

این هم از #کیفیت_خوب تولیدکننده☺️
حالا نوبت ماست💪
سالانه 100میلیون دلار بابت #واردات_چادر از کشورمون خارج میشه🤔

🔹برای تقاضا, حمایت, امید بخشی
شماره تماس این شرکت:
02188556657
02188556650

#تشکر_یک_امر_به_معروف_است

سایت شرکت نساجی حجاب شهرکرد | Hejab Textile Co.
http://hejabtextile.com/index.php/fa/

کانال ایرانیجات
@iraniiijat
سرزمین اسلامی/ برائت عده ای از بخشی از دین/ نومن ببعض نکفر ببعض/زور زدن برای لاقیدی/ آن طرف مرزها/ بلاد کفر/ گریه برای از دست نرفتن دین/ تقلا برای دین داری/ چه قدر کفران نعمت؟/ تا کجا؟!/ غربت آقا/گریه/گریه/گریه/گریه/گریه/ قلبی فشرده و روحی آزرده/
رفتی و خاطره ها پنجره را وا کردند 
هی نشستند و فقط گریه تماشا کردند 

صورت مرد در این هیمنه دیدن دارد 
گونه وقتی بشود آینه دیدن دارد 

گونه اش آینه بندان به نظر می آید 
چقدر عشق به چشمان پدر می آید 

اشک و لبخند علی ، آه عجب تلفیقی 
نیست برّنده تر از تیغ سکوتش تیغی 

بوی بدر و احد و خیبر و خندق دارد 
ذولفقاری که اگر دق بکند حقّ دارد 

قسمت این بود که من همدم بابا باشم 
بعد از این مثل خودت ام ابیها باشم 

بعد از این داغ که آتش به همه عالم زد 
من خودم شانه به موهای خودم خواهم زد 

رفتی و مبدأ غم را به دلم آوردی 
با همه کودکیم خوب بزرگم کردی 

میروم در دل آتش ، به خدا باکی نیست 
راستی مادر من ، چادر من خاکی نیست!!! 

آتش از داغ غمت سوخته ، بی تاب شده 
از خجالت زده گی خاک رهت آب شده 

آب گفتم چقدر حرف به ذهنم آمد 
یک کفن باز از این چند کفن کم آمد 

غم نباید به گل فاطمه غالب بشود 
مانده تا زینب تو ام مصائب بشود 

داغ محسن چقدر زود زمین گیرت کرد 
پیش از آنی که خودت پیر شوی پیرت کرد 

جای آن لاله خدا یاس به ما خواهد داد 
محسنت رفته و عباس به ما خواهد داد 

آه... افتاده کنون بند به دستان پدر 
بعد از این حادثه سوگند به دستان پدر 

که منم شیرترین دختر این خطّه ، منم 
دختر شیر خدا هستم و خود شیر زنم 

با همه دختری ام مرد تر از مردانم 
تا ابد پای حسین ابن علی میمانم 

شهر در سیطره ی شوم شبی تاریک است 
باید آماده شوم روز دهم نزدیک است...

#محسن_کاویانی
@Sher_ir
بعد از کلی حسرت کشیدن و در آرزو ماندن، توفیق نصیب مان شد و چند مدتی که طولش کوتاه بود، شده بودیم پا منبری آیت الله ناصری، اما از آنجایی که مردها باید دنبال یک لقمه نان حلال باشند و مداوم در حال تلاش، فرصت دیگری دست نداد برای شرکت در آن جلسات نورانی.
دیشب علی رغم همه تلاشی که برای رفتن به مجلس عزای مادر کردیم، نرسیدیم. وقتی رسیدیم که همه چیز تمام شده بود و همه داشتند می رفتند. من و شما ناباورانه از هم پرسیدیم یعنی تمام شده؟! / دیشب موقع خداحافظی. به من گفتید که نمی دانید حکمت این جاماندن چه بود؟! خندیدم و گفتم مهم نیت و قصدمان بود، ان شاءالله پای مان می نویسند. اما می دانید توی دلم به چه چیزی فکر می کردم؟! به همان چیزی که شاید توی ذهن شما هم دور دور می زد: بی لیاقتی من بنده روسیاه.
این که حتی لیاقت نداشتم در حد یک پست پیامکی عرض ادب و تسلیت بکنم خدمت آقا امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف، اینکه حتی نشد قدر چند کلمه عرض ارادت کنم خدمت مادرجان.
برای جا مانده های از مجلس عزای فاطمی دعا کنید. دعا کنید اجازه ورود بدهند، مایه ی سرافکندگی ست.
94/7/20 مسجد کمر زرین
محاسبه نفس و پشیمانی از گناه.درخواست بخشش و طلب توفیق کار خیر.آنچه حق الناس نیست بین خودش و خدا بماند.
دو رکعت نماز، برای هر رکعت فرمول زیر.
10قل هوالله+ 10آیت الکرسی بعدش هم دعایی هست برای ابراز ندامت و دوری از گناه و طلب بخشش از خداوند.(اگر توبه حقیقی باشد به کلی از پرونده اعمالت پاک خواهد شد.)
+ اگر به خودت علاقه داری گناه نکن.چون تنها موجب آزار و آسیب به خودت است.
+ امام حسین علت مبقیه اسلام است.
+ ذکری که با تسبیح تربت امام حسین علیه السلام گفته شود 24هزار ثواب و خاصیت
+ تربت امان است از دشمن.همیشه همراه داشته باشید.روی سینه
پاسخ:
سخنرانی ایت الله ناصری ...
دیشب/ هتل مشاهیر/ وحشتناکترین شب عمر/چه قدر دین بعضی جاها محجوره و غریب/ یا صاحب الزمان چه قدر مایه ناراحتی و .... / خدایا عاقبت مون رو ختم بخیر کن.


🔴🔴 فقط مخصوص بانوان

لینک گروه من ایرانی ام:
پاسخ:

گروهی برای آشنایی با کالاهای خوب ایرانی




خیلی جالبه. خانوما سر بزنید. مخصوصا دوستان تهرانی.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی