متی ترانا و نراک

متی ترانا و نراک

رحلة العاشق الی المعشوق ...

پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر/ چون شیشه عطری که درش گم شده باشد...
-------------------------------------------------
سلام
حضورتون رو خوش آمد میگم
لطفا آقایون رعایت حدود رو هنگام کامنت گذاشتن داشته باشند! بهتر اینکه از افعال با صیغه جمع استفاده کنید!
برای توضیح بیشتربه لینک " خواهرانه برای برادران " مراجعه کنید!
-----------------------------------------------
نوشته‌های این‌جا صرفن دیدگاه نگارنده بوده و لزومن مورد تایید اسلام نیست!
--------------------------------------------------
هنگام نماز طواف کعبه هم تعطیل است!نبینم موقع نماز اینجا باشی! برو که خدا داره صدات میزنه!

پيام هاي کوتاه
بايگاني
آخرين نظرات

۴۱ مطلب با موضوع «ازدواج» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم

میم چند وقت پیش رفته بود نمیدانم از کجا خریده بودش. می گفت که آن را در وقتهای اضافه اش توی سرویس دانشگاه خوانده و یک هفته ای تمامش کرده است. تعریفش را کرد و ترقیبم کرد تا ببرم و بخوانمش. کتاب را بردم و مدت زیادی پیشم بود تا این که اواخر تیر ماه صبح ها دست گرفتم تا بخوانمش. خیلی اوایلش سریع پیش نمی رفت تا وقتی که شب های تنهایی در خانه ام شروع شد. شب ها بعد از این که همه کارهایم را انجام میدادم قبل از خواب می خواندمش. تند تند جلو می رفت ولی لابه لابه های توصیف ها و تعریف ها ثانیه هایی یک کسی تو گوشم میخواند: "عجب. چه شانسی داشته. چه کارا می کرده شوهرش" ، "همسرم من که این طوری نیست ..."، "خوشبحالش همسر من که اون طوری رفتار نمی کنه" و گاهی این فکرها و زمزمه های درونی آن قدر ظریف بود که خیلی واضح متوجهشان نمیشدم. یکهو به خودم آمدم و کتاب را بستم. 

یکه خوردم که چه شده?! با خودت چه فکری می کنی? چه خیال کردی? خواندن کتاب خاطرات شهدا برایت چه هدفی پشتش بود? نفست کجا سیر می کند? کمی تأمل کردم. واقعا فایده ی حاصل از این کتاب برایم چه چیزی ست? از وقتی دست گرفتمش احساسات خاصی دچارم شده است. چیزهایی که هر چه هستند تعالی پشت شان نبوده. دارم فکر می کنم که فقط من این طورم? فقط نفس من چنین بازی درآورد? 

جدا آن چه از شخصیت یک شهید و زندگی شخصی و خصوصی اش با کلمات به تصویر کشیده می شود چه قدر به حقیقت نزدیک است? چه قدر از حقیقت را پوشش می دهد? مخاطب این سنخ نوشته ها چه کسانی هستند? احتمالا دخترها و پسرهای جوان و زوج های تازه یا پخته.

چند درصد از مردان ما چنین خصوصیاتی را با هم در وجودشان می شود بالفعل پیدا کرد? این خط و خط کشی که از دل این داستان های واقعی بیرون می آید، چه اثری از خود به جای می گذارد? زندگی همه زوج های جوان همین قدر گل و بلبل است? واقعیت زندگی های مشترک با این خط و خط کش چه قدر فاصله دارد? اگر یک دختر جوان دم بخت این ها را بخواند ...

 

والی الله ترجع الامور ...

۱۰ نظر ۰۶ مهر ۹۸ ، ۱۵:۳۸

بسم الله الرحمن الرحیم

 

گفته بودم خانه آدم مامن است، محلی که همه ی رسوبات و تلاطم های درونیت ته نشین می شوند. حتی اگر تمام مدت را تنها باشی و غم و غصه به خودت بپیچی و زار بزنی. باز هم نظرم همان است. آرامش و آرامش ...

فردا سالگرد عقدمان است، من تنها توی خانه مشغولم با سابیدن و رفت و روب و لباس شستن. همزمان از غم و غصه های دورنیم زار میزنم، گریه های بلند و گریه های صاااامت. مطمئنا کسی خاطرش نیست و اصلا اهمیتی ندارد. فشار این روزهای نبودن پدر و مادرها دارد بیشتر میشود، اگرچه فشار جسمی روی دوشم آنچنان سوار نشده و میم(خواهرم) تمام مدت پابه پای من بلکه بیشتر زحمت میکشد. اما واقعا کشش روحی ام دارد رو به صفر میل میکند. شاید هم در حال سقوط است. این چند روز که ته تقاری نبود، من و میم خانه ما بودیم و ماشین بابا استارت نخورده بود. نتیجه این که باتری خوابیده بود. امروز ته تقاری حالش بهم خورد و بعد از بستری و دکتر و این ها رفتیم تا ماشین بابا را راه بیاندازیم، اما تلاش ها بی نتیجه ماند و در این اوضاع وخیم مالی بابا، بی تدبیری من یک باطری چند صدتومانی را گذاشت روی دستشان. میم از دستم عصبانی بود. واقعا کلافه کننده بود. اگر بابا متوجه شوند لابد خیلی ناراحت میشوند. خیلی از این بابت دلگیر شدم، حقیقتا زشت شد.

حالا کمی خرید کردم و برگشتم خانه، آن قدر فشار رویم بود که با باز کردن گره روسری ام گره اشکهایم هم باز شد. فردا یک امتحان دارم. هنوز فرصت نشده هیچ بخوانم. همه جا را دستمال کشیدم، اما جارو هنوز مانده است. برای فردا باید به اندازه هفت هشت نفر سالاد شیرازی درست کنم، دست هایم میسوزند، جلز و ولزشان در آمده، از داروی ظهر به این طرف فقط چندتا شیرینی تر خورده ام و داروی عصر با یک کف دست نان خشکه. دیشب داشتم با خودم میگفتم ببین باید دیگر با مشکلات حاصل از بیماری ات کنار بیایی. شاید هرگز خوب نشدی، نمیشود که عزا بگیری. :/ بعد کمی دقیق شدم و کمی فکر کردم. سوزش و التهاب سر انگشتانم گفت زکی بچه جان، حیف نیست تو عذاب نکشی و درد نداشته باشی. علائم اصلی دیگر هم که بماند. آن دفعه از مطب دکتر و اضطراب و نگرانی و حال بدم که نوشتم چند نفر آمدید گفتید سخت نگیر زندگی سخت میگیرد و این ها. ولی والا ما به هیچ جایمان نیست این زندگی، اما بیماری و درد است که ول کن ماجرا نیست. به هر حال چیزی نیست که بگویم میگذارمش توی طاقچه تا چشمم بهش نیافتد و نبینمش و ... خودش دائما دهن کجی می کند. 

[لطفا از گفتن این که برو پیش فلان دکتر و ... هم خودداری کنید. چون تحت درمان هستم و حقیقتا خداست که باید شفا را در دست پزشکم قرار دهد.این ها هم صرفا درد و دل اند که از فرط بی کسی این جا بازگو میشوند.]

خانم دکتر جدیدا یک دستگاه سم زدایی دتاکس به مطب آورده اند، با تجویزشان برای بعضی هایمان نوبت میدهند و میرویم توی صف سم زدایی. جست و جو هایم نشان داد که این روش سم زدایی یونی یک روش در طب هندی ست که به روند درمان کمک می کند اما خودش درمان محسوب نشده و قدرت بهبود مقطعی و تکمیل کننده دارد. روش با مزه ای ست و به نظرم برای بعضی علائم من مؤثر بوده است اما برای بعضی هم نه! این بار نوبت سوم زدایی م را باید بروم، امیدوارم که شفا را در پی داشته باشد این راه ها. الحمدلله هر جور حساب میکنم حال و روز روحی ام خیلی بهتر از قبل است. اگر چه اگزمای انگشت اشاره دست راست و انگشت بغلی اش تبدیل به اگزمای کل انگشتهای دست چپ و راستم شده است. حتی پوشیدن دستکش نخی هم عذاب مسلم است و پوسته پوسته های خشک و خشن دستم به دستکش آویزان می شود و پوسته ی داخلی که ناخن ها را به دست وصل میکند و موقع مانیکور ناخن ها آن را میچینند توی اغلب انگشت هایم از بین رفته، اما باز هم حالم بهتر از قبل است. 

خیلی برنامه ها برای تابستان توی ذهنم چیده بودم، امید به خدا بابا مامان ها که بیایند به باقی شان هم فکر میکنم. هنوز یک عالمه از آن ها روی زمین مانده اند.

 

ما هفت دانشجوی ارشد بودیم که شامل چهارتا دختر و سه پسر میشدیم. همه به جز من مجرد بودند. با یکی از همکلاسی هایم در باره ی موضوعی صحبت میکردیم که نمیدانم چه شد بحث رسید به این جا که من از دیده نشدن حلقه ازدواج صحبت کردم و این که زیاد پیش می آید که آدم بعد از ازدواج اشتباها مورد پسند مادرهای توی کوچه و خیابان قرار میگیرد. دوستم آن موقع خنده ای کرد و کمی صحبت کردیم و از بحث رد شدیم. بعدا به من گفت که توی خوابگاه داشتم به سین میگفتم که ببین چه قدر بعضی ها خرشانس اند و با این که ازدواج کرده اند خواستگار برایشان پیدا میشود، اما ما مجرد مانده ایم هنوز و کمتر کسی از ما سراغ میگیرد. بهت زده و نگران شدم از این که بی ملاحظگی من توی صحبت کردنم موجب دلشکستگی و ناراحتی درونی دوستم شده، اگرچه همه حرفهایش را با خنده های مخصوص به خودش گفت. اما چیزی که ذهنم را به خودش مشغول کرده این ها نیست. اگرچه مسئله ی مهمی ست و باید دقت بیشتری بکنم منتهی یک چیزهایی هست که قدرت بیانش را برای او نداشتم. این جا ولی دلم میخواست از آن ها صحبت کنم.

اول این که خیلی از مواردی که توی کوچه و خیابان از دختر خانم شماره میگیرند، صرفا یک شماره گرفتن است و بیشتر اوقات منجر به اتفاق نهایی و مهم ازدواج نمی شود. دلیلش هم این است که صرفا بر مبنای یکسری ویژگی های کلی ظاهری این پسندیدن بوسیله اقوام آقا پسر انجام می گیرد.

مهم تر از اولی به نظرم چیز دیگری ست که باز به ظاهر دختر خانم بر می گردد. خیلی های مان هستیم که اگرچه ازدواج کرده ایم اما سر و وضع ظاهری و قیافه مان را به گونه ای تغییر نداده ایم که دیگران خیلی از آن بویی ببرند که شما متاهل هستی یا نه! مگر این که چشم شان به حلقه درون دستمان بیافتد و متوجه بشوند، در این صورت کسی که خیلی ریز نشود متوجه این مورد نمی شود. بنابراین به عنوان یک خانم مجرد دیده می شویم. اما کسانی مثل دوست من که ظاهرشان آن ها را مجرد نشان نمی دهد و در نگاه اول و حتی دوم دیگران متوجه این مسئله نمیشوند، پس خودش می تواند عاملی باشد برای از دست دادن یکسری کیس هایی که ظاهر شخص را میبینند و بنابه گمانه زنی شان عبور می کنند یا می مانند. البته این هایی که گفتم منافاتی با آراستگی و این ها ندارد، اما به نظرم باید تفاوتی میان یک خانم مجرد و یک خانم متاهل حداقل در نگاه اول باشد. 

مسئله ی مهم بعدی این که خیلی اوقات شده که دوستان ابراز کردند که خوشبحال شما که ازدواج کردید و شما که فلان و شما که بیسار. و صحبت های دیگری مبنی بر این که ما خواستگار نداریم مثل شما، ما فلان نداریم مثل شما و ...! خب ولی چیزی که هست اینه که من به شخصه مطمئن هستم که اگر موارد مثل همسرنوعی من نوعی می اومد برای اون دوستانم با شرایطی که داشتند، قطعا ردشان می کردند. چه خودشان چه خانواده های ایشان. زمانی که ما قرار شد ازدواج کنیم، همسرم هنوز امتحانات پایانی دوران کارشناسی شان چندتاییش مانده بود و بعد از جلسه اول رفتند شهر تحصیل شان تا بعد از گذراندن امتحانات و با فراغ بال تشریف بیارند. آن موقع ایشان به جز رخت لباس تنشان و گوشی دستشان هیچ چیز دیگری نداشتند. هیچ چیز شامل شغل و کار و پس انداز هم می شود. یعنی حتی هنوز سربازی شان هم تمام نشده بود و وقتی رفته بودند با پدر مادرشان در میان گذاشته بودند که برایشان قدم پیش بگذارند برای ازدواج آن ها گفته بودند: "آخه شما که هیچی نداری کی بهت دختر میده" خلاصه که با همان شرایط و تکیه ای که به ایمان خودشان و خانواده شان بود و حس وظیفه شناسی و مسئولیت پذیری که از جمع صحبت های دونفره و مهمتر از همه تحقیق و جست و جوهای بابای نازنینم حاصل شده بود قبول کردیم. بابا آماده ایستاده بودند تا من لب تر کنم که چه کسی آری! و بروند زیر و بمش را در بیاورند و اگر از خط قرمزهایشان عبور کرد قبول کنند و پشتم بایستند. همه یکصدا میگفتند که چشمت را باز کن او هیچ ندارد و فردا روزی پشیمان نشوی ها. امروز بگویی خدا هست و توکل کردم و فلان و بهمان. فردا زندگی و سختی هایش نزد زیر دلت و پشیمان بشوی بگویی جو زده بودم. مشاور هم گوشزد کرد که عقدتان طولانی خواهد شد، اما حواسم به همه این ها بود. اگرچه روزهای سختی داشتیم بواسطه ی امتحان های هم زمان الهی و غربالی که خدا برای آمادگی من برای روزهای سخت من را و ما را از آن رد کرد، ولی الحمدلله. 

خلاصه این که اگر میگوییم شرایط ازدواج و خواستگار و ... خوب نیست، کنارش این ها هم هست. (اگرچه منکر این مشکل نیستم.)

 

+ فردا قراره برم یه جایی و توی یه جمعی که الان واقعا حوصله اش رو ندارم. نمیدونم بازخوردهایی که قراره بگیرم چیه? پریروز خونه مامان جون ترکش های حسادت یه نفر از تغییر نگاه و لحنش مشخص شد. منم فوق العاده حساس، کاملا مؤدبانه جوابش رو دادم. ولی بعدش همش مثل خوره توی جونم بود که چرا باید فلانی حسودی کنه?! بعد یاد حرفها و رفتارهای زننده دم رفتن بابا اینا بوسیله ی اطرافیان افتادم و گفتم واقعا چرا من قبول کردم پاشم برم مهمونی? واقعا بعضی حرکتا نفرت انگیزه. دیروزم پشت تلفن یه بنده خدا بعد احوال پرسی یه چی راجع به مادرشوهرجان جانانم گفت. که خب باز جوابشون و دادم. کاملا مؤدبانه. اگرچه یه حالت دلسوزانه و مقایسه ای و اینا بود ولی خب میدونم ممکنه چشم زخم بشه بعضی صحبت ها. برای همینم تو شوخی و خنده حرفم و زدم و اون بنده خدا معذرت خواهی کرد و حرفش و پس گرفت و از خدا برای خودش طلب بخشش کرد. میم میگه وای چه قدر حساس شدی جدیدا. نمیدونم والا. به خاطر غلبه ی سوداست یا واقعا جای محافظت و برخورد داره این حرفها. آدم قبل ازدواج خیلی راحت تر از کنار حرفها عبور میکنه، ولی الان میبینم که انگار اون نگاه آهو وار من در مورد همه صدق نمیکنه. :|

 

و الی الله ترجع الامور ...

*محمود دولت آبادی

۱۲ نظر ۲۴ مرداد ۹۸ ، ۲۰:۵۴

بسم الله الرحمن الرحیم

لابد پست قبلی را خوانده اید، که اگر نخوانده اید، بی زحمت نگاهی بیاندازید. سوالی داشتم از شما، ان شاءالله که بی پاسخ نماند.


+شما به عنوان یک خانم متاهل، در زندگی مشترک تان، در چه اموری مستقل عمل می کنید? استقلال در زندگی مشترک را چگونه برای خودتان تعریف کرده اید?! آیا اصلا چنین چیزی برای شما پسندیده است؟

+ شما به عنوان یک آقای متاهل، ترجیح می دهید، خانم شما در چه اموری مستقل عمل کنند? به نظر شما تعریف یک خانم محکم و لطیف چیست? اصلا چنین ترکیبی را برای یک همسر می پسندید?! از نظر شما تکیه کردن به مرد توسط همسر، در چه جاهایی از زندگی مشترک، موجب خستگی و کلافگی مرد خواهد شد?!

پ.ن: احیانا اگر سوال ها خشک و دوست داشتنی نیستند، ببخشند دوستان. برای من خیلی مهم است پاسخ این سوال ها. دور و برم مدلهای مختلفی میبینم. تشخیص این که بعضی بواسطه مسیری که زندگی اجبارا برایشان تعیین کرده این طور عمل می کنند یا این که واقعا راضی هستند سخت است. اما در میان پست های وبلاگ های آقایان چند مورد دیده بودم که به این مسئله اشاره شده است. این مسئله منظورم این سوال "اگر من روزی دیگر در کنار خانمم نباشم، آیا او از عهده خودش و خانواده باقی مانده بر می آید؟" است. برایم پاسخ هر دو طرف جالب، خواندنی و حائز اهمیت است.


پ.ن۲: البته از همه دوستان و بزرگواران، اعم از مجرد و متاهل که زحمت می کشند و پاسخ می دهند سپاس گزارم.

بعدا نوشت:



و الی الله ترجع الامور ...

۳۳ نظر ۰۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۰:۲۴
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۸ بهمن ۹۷ ، ۱۵:۳۳

379

- دلم براتون یه ذرّه شده بود.

+ یه چیزی بگم ناراحت نمیشی؟

- نه بگید. 

+ دلم می خواد بفهممت ها، ولی راستش برام قابل لمس نیست. آدم مگه یه روز یه نفر و نبینه دلش تنگ میشه؟ 

- :|  

+ خب خیلی دلم می خواد به حست نزدیک بشم، امّا درکش برام خیلی سخته. نمی فهممش. میدونی خُب من مَرد هستم و نمی تونم با این حست همزات پنداری کنم. وقتی میگی دل تنگی هنگ می کنم. آخه دلتنگی توی این مدت کوتاه برام تعریف نشده است.

- :)))  

 

پ.ن 1: دیالوگ داستانی

پ.ن 2: مردها برای دلتنگ شدن به زمان نیاز دارند، سعی کنیم همیشه به شوهرمان نچسبیم.[این چسبیدن شامل پیامک و تماس تلفنی هم می شود.] اجازه بدهیم کمی از ما فاصله بگیرند تا دلزدگی ایجاد نشود. 

و الی الله ترجع الامور ...

۶ نظر موافقين ۱ مخالفين ۰ ۲۸ آبان ۹۶ ، ۰۹:۵۲

379

خیلی وقت ها آدم دلش می خواهد به جای بیان کلمات زار بزند و آن قدر گریه کند و گریه کند و این گریه تمام نشود. گریه برای نفهمی بعضی ها. برای بد فهمی بعضی چیزها! برای بی تربیتی ها! برای نامردی ها! برای زخمی ها! برای دل های شکسته! برای ...

برای او دعا کنید. خیلی دعا ...

ان شاءالله درباره ی بعضی حرف های مانده در گلو می نویسم. نه برای این که سبک شوم، که سبک شدن هدف شایسته ای نمی تواند باشد. می نویسم تا بخوانیم و فکر کنیم و به دیگران بگوییم و بلکه هم پا به میدان عمل بگذاریم اگر تا حالا بیرون از میدان بوده ایم. 

وَ اِلی اللهِ تُرجَعُ الامور ...

۲۷ آبان ۹۶ ، ۲۳:۳۷

بسم الله الرحمن الرحیم

مدتی ست اتفاق خوشایندی روزهای جمعه میهمان گلستان شهدای اصفهان شده است و حال خوبش را می توان به همه جوان های کشور رساند. قضیه از این قرار است که روزهای جمعه در محل گلستان شهدای مان، کارگاه اموزشی "راحیل" با موضوع ازدواج، با حضور استاد بزرگوار جناب آقای بانکی هر هفته برقرار است. صحبت های شان کاربردی و بسیار دلچسب است. شما هم می توانید این جلسات مفید را از طریق کانال خانه انقلاب اسلامی دانلود بفرمایید، یا این که خلاصه ای که هر جلسه مکتوب می شود را مطالعه بفرمایید.

خیلی دلچسبه، پیشنهاد میکنم دوستایی که قصد ازدواج دارند حتما استفاده کنند.

#ازدواج_کارگاه_آموزشی_راحیل_

 و الی الله ترجع الامور...

*ساجده جبار پور

۵ نظر ۱۵ مرداد ۹۶ ، ۱۵:۵۱
379
جهیزیه برای دختر مایه عزت نیست. عزت دختر به اخلاق او به رفتار و شخصیت خود اوست. بعضی از خانواده‌های عروس، خودشان را اذیت می‌کنند و به زحمت می‌اندازند و اگر پول هم ندارند به زور پول تهیه می‌کنند. اگر پول دارند زیادی خرج می‌کنند، برای این‌که یک جهیزیه پر زرق و برقی را مثلا در اختیار دخترشان بگذارند.خطبه عقد ۷۷/۱۲/۲۸
مهریه و جهیزیه زیاد، هیچ دختری را خوشبخت نمی‌کنند و هیچ خانواده‌ای را به آرامش و سکون و اعتماد لازم نمی‌رساند. این‌ها زوایای زندگی است. فضول زندگی است و جز دردسر و اسباب زحمات و اسباب مشکل فایده‌ای ندارد. خطبه عقد ۷۵/۰۹/۱۸ 
مبادا بروید پول قرض کنید، جهیزیه درست کنید. مبادا خودتان را به زحمت بیندازید. مبادا خانواده‌تان را به زحمت بیندازید. مبادا خیال کنید که دخترتان اگر جهیزیه‌اش کمتر از دختر همسایه و قوم و خویش بود، این سرشکستگی است. نه این سرشکستگی نیست.خطبه عقد ۸۱/۰۳/۲۹
خانواده ها روی چشم و هم چشمی، جهیزیّه را برای خودشان یک معضل می‌کنند. بعد که این معضل را خودشان به یک نحوی تحمّل کردند، تازه نوبت دیگران است که رنج این معضل را ببرند. برای خاطر این که وقتی شما درجهیزیّه دخترتان این همه وسایل درست کردید، بعد کسانی که دیدند، تکلیف آنها چیست؟ این چشم و خم چشمی‌ها آخر به کجا خواهد رسید؟ این همان مشکلاتی است که درست خواهد شد. اسلام می‌خواهد این‌ها نباشد.خطبه عقد ۷۳/۰۳/۱۶
#ازدواج_آسان_جهیزیه_
و الی الله ترجع الامور ...
۰ نظر ۱۰ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۴۷

بسم الله الرحمن الرحیم 

 

:) پست نصفه نیمه قبلی تصحیح شد.

۳ نظر موافقين ۳ مخالفين ۰ ۰۷ اسفند ۹۵ ، ۱۴:۱۵

.

379

بجورن، جوریدن، جُسَّن، پیدا کردن، می شود صرف این فعل ها را تا فردا به لهجه خوش اصفهانی ادامه بدهم، امّا صحبتم چیز دیگری ست و مربوط به همین جُستن و پیدا کردن. حضرت عباسی بیایید یک تجدید نظری بکنیم در بعضی چیزهایی که توی کله مان رفته و سخت است بیرون آمدنش. :)

برادربزرگواری که به دنبال یافتن همسر آینده تان هستید و خواهر عزیزی که منتظر همسر آینده تان نشسته اید، لطفاً بیایید یک خرده به قضیه نرم تر و مهربان تر نگاه کنیم. شمایی که می سپارید تا برایش مورد مناسبی بِجورَند، لطفاً این قدر محدود و بسته به قضیه فکر نکنید و سفارش کنید که دختر می خواهیم چنین و چنان باشد. رنگ پوستش فلان باشد. قدش بهمان باشد. مویش، رویش ...! خب یک نُک پا قدم رنجه کنید بروید همدیگر را ببینید، شاید کسی که از نظر ظاهری با معیارهای بسته ذهنی شما جور نباشد هم پیدا شود که به خاطر خیلی چیزهایش با هم، ظاهرش هم به دلتان بنشیند. شاید شما که پوست سفید و فلان و بهمان می پسندی، رفتی خواستگاری دختر پاک و عفیف و زیبایی -اصلاً دختر زشتم مگه داریم :| - که با معیارهای زیبایی قبلی شما جور نبود. اما در نظرتان زیبا آمد و او را بسیار پسندیدید و به دلتان نشست.

دخترها هم همین طور.(خب خیلی کمتر برایم اتفاق افتاده با دختر خانمی برخورد بکنم که در معرفی اولیه چنین معیارهایی را برای رد یا قبول کسی بیان بکند. نادر بوده)

بیایید به عکس و ذهن بسته خودمان اکتفا نکنیم. آن وقت اتفاق های قشنگ تری می افتد.

پ.ن: ببخشید بر من که سر شما را درد می آورم با پست های گاه و بی گاهم. چیزهایی که می نویسم صرفاً تجربیات بنده است. کمی و کاستی ها و مطابق نبودشان با دستورات زیبا و بدون خدشه اسلام را بر بنده ببخشید. سپاس فراوان از دوستان بزرگواری که به بنده اشتباهاتم را تذکر می دهند. خیر کثیر ببینند.

 

و الی الله ترجع الامور ...

 

۵ نظر ۰۵ اسفند ۹۵ ، ۰۰:۰۰