اذن دخولم از باب الجواد است...
" یاحق هو "
چندروز پیش مشغول تنظیم مطلب بودم
توی فکر بودم که یه عکس از حرم دلتنگی هایم بگذارم از جنس باب الجواد ...
چشمام اشکی شدن و حسابی بغضم گرفت ...
یکسالی میشه نرفتیم پابوس شون :(
در حال فکر کردن به اینکه یه متن کوچیک برای نوشتن بیاد توی ذهنم
ولی حسابی مشغول کارای دیگه شدم و تو فکر هوالعشق بودم که خوشا به سعادتش و ...
گذشت من اصلا حواسم کلا پرت شد
یه مرتبه دیدم یه پیامک اومد برام
وقتی بازش کردم دیدم نوشته ...
" خرم آن لحظه که مشتاق به یاری برسد،آرزومندنگاری به نگاری برسد
امشب برای معتکف شدن عازم حرم امام رئوفم ، اگر لایق و قابل باشم
نائب الزیاره و دعاگویت هستم ... "
یه دفعه ته دلم قنج رفت
آقاجون من هنوز ننوشته نگفته این جوری جواب دادی ...
بابا ایول به این مرحمتتون ... قربونتون برم ...
و ...
+ اضافه نوشت : ته تقاری هدیه امام رضا(ع) به من هستش
الهی فدای ته تقاری و امام رفئوف عزیزم
این عکس مربوط به جواد کوچولوی اسمائیلی هستش لطفا لینک زیر عکس رو حتما
بخونید ... بسیار جگرسوزه ... خدایا همراهشون باش...
حرف هایی از دریچه باب الجواد برایتان
(جواد کوچولو هدیه امام رئوف به حق جوادش)
سلام
یه بچه کوچولوی ناز داریم ما که به ما میگه"عمه گلی"... همه بچه هه یه بار میگفت:
عمه گلی، بچه های کوچولو بلدن حرف نزنن!!!
(منظورش این بود که بلد نیستن حرف بزنن...)
اون موقع به حرفش فقط خندیدیم ولی حالا چند روزه که دارم به این فکر میکنم کاش ما بچه بزرگها هم بلد بودیم که حرف نزنیم. زبونی که بلد باشه حرف نزنه با امام رضا هم کلام میشه...
"یاعلی مددی"