ترمی که نکوست از شروعش پیداست*برای خودِ خودم
" بسم الله الرحمن الرحیم "
صرفا خاطره مانند هرکس نمیخواد نخونه
سلام :)
شنیدین میگن سالی که نکوست از بهارش پیداست!
حالا شده نقل ما و دانش این ترم!
باید بگم ترمی که نکوست از شروعش پیداست!
روز اول : طبق معمول این چن وقته شب تا صب بیدار بودم ... صب مامانمون هرچی صدامون می کنند انگار نه انگار ... ساعت 8 بالاخره بیدار شدیم ... به مدت دو ساعت تمام داشتیم آماده میشدیم برای رفتن به دانشگاه و پرداختن به امر شریف انتخاب واحد و ثبت نام و از این صوبتا ... الان ساعت شد 10:11 ... من :| ساعت :| سیستم گلستان :|
آماده شده بودم بالاخره اما چه سود ، سریع صندلی رو گذاشتیم روبه روی سیستم و شروع کردیم ثبت نام کنیم ... در نهایت اون روز کلن خونه موندیم و 10 واحد ناقابل گیرمون اومد با 4 واحد در حال انتظار ...
روز دوم : بعد از دو ساعت اگه خدا بخواد آماده شدیم که بریم ... باخوشحالی تمام میریم بیرون و به سرعت خودمون رو میرسونیم به ایستگاه اتوبوس ... اِی جان اتوبوسم اومد به به قراره به کلاسم برسم ... (توی پوست خودم نمیگنجم) ... سوار اتوبوس میشم کارت میزنم یه دفعه میگه بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوق اِی مُردِشورت رو ببرن الان چه وقته شه ...
پیاده میشیم نگاهی به ته کیف پولمان که حشرات تهش جفتک بارو میزنند می اندازیم ...مسافت دوتا ایستگاه اتوبوس را تا اولین دستگاه پول گیر(عابر بانک بخونید) میریم ... پول را میگیریم بعد دوباره اُسکل وار یه ایستگاه رو به سمت پائین میریم ... کارت رو شارژ میکنیم ... میریم به سمت پُل به سمت اتوبوس ... چن لحظه مکث ، نگاه به ساعت ، کمی فکر ، بااتوبوس برم با تاکسی برم؟؟؟ در همین لحظه تصمیم میگیرم با اتوبوس برم ... پام و میزارم تو رکاب اتوبوس بند کیفم پاره میشه ... یعنی دیگه دِلم میخواست آسفالت ها رو گاز بزنم ... بازگشت به سمت خونه ... کیف و به مدت یک ربع تعویض میکنیم ... مامان میگن شما وسیله هات خودش دوتا تاکسی میخواد معلومه کیف طفلی تاب نمیاره ...
بعد هم از دست دادن کلاس اول و نشستن به امید کلاس ساعت 4 و نیم ... ساعت 4 و نیم میرم دانشکده میبینم هیچ کس نیست ... کلاس تشکیل نشده بود
یعنی من از ساعت 12 تا 4 علاف بودم موندم دانشگاه ... :|
امروز میرم سایت سراغ برنامه کلاسیم ... میبینم جای کلاسی که داشتم خالی است ، نگا میندازم بالای برنامه میبینم نوشته تعداد واحد اخذ شده 16
توی اون لحظه دلم میخواست بزنم سیستم گلستان و لِه کنم ... مُردِشور تو سیستم نفهم رو ببرن ...
یعنی آدم یه درسی بگیره 2 واحد بعد به حد نصاب نرسه و اون وقت سیستم خنگ حذفش کنه و یه خبرم به آدم ندهند ، یعنی دِلم میخواست ...
داغ کردم حسابی ...
بعد هم به یاد این بیافتی که یه مشت درس رو برداشتی که مجبور شدی بگیریشون تا برنامت خالی از عریضه (بخوانید واحد) نباشه ... یه مشت درس الکی ...
رفتم سر کلاس حشره شناسی ، خانم مهندس در اومده میگه برای درست کردن کلکسیون حشرات ... در اومدن میگن میتونید برای کشتن پوره و لارو حشره از آب جوش استفاده کنید ... یعنی فکر کنید پوره و لارو را بیاندازید توی آب جوش تا یک جا فیکس شود و رنگ زیبای بدنش و خال های خشگلش تغییر رنگ نده بعد بذاریدش توی الکل ...
آخه یعنی چه این کار ... خدا رو خوش میاد به خاطر 0.5 صدم نمره جونور بد بخت رو به این مصیبت بکشونی ...
تو این فکرم که عاقبت این گناه چه خواهد بود ...
خلاصه ...
مردشور درسی رو ببرن که اینجوری بخوای ازش نمره بگیری ...
شب ها تاصب مثل جغد بیداری و پای سیستم نشستن... پریشب دارم گوگل پلاس رو میگردم تا یه زیارت چشمی دیگه پیدا کنم بعد میرسم به یه پست در مورد برادر هم دانشگاهیم که سوخته توی اتوبوس ... بعد دوباره غم عالم روی شونم سنگینی میکنه باز دیگه اشک مهلت نمیده دوباره سست میشم پای سیستم دیگه نمی تونم حرکت کنم ... هندزفیری توی گوشم دارم یه صوت از فایل 6 رو گوش میدم بعد صوت ها دیگه شروع میکنه به پخش شدن میرسد به صوت پست برفارت دیگه یه دفعه دوباره میزنم زیر گریه موندم با این همه سنگینی چی کار کنم ... یاد ته تقاری میافتم که لیاقت داشت بره یه روزه مشهد و برگرده اون وقت مَنِ بی لیاقت ...
دارم صفحه سایت خبری رو باز میکنم تا متن کامل خبر برادرمون رو بخونم دیگه چشمام درست متن رو نمیبینه ...
فردا با دوستان داریم از پله های ساختمان امور فرهنگی میاییم پائین رو بر میگردونم با دوستم بحرفم میبینم وای عکس محمدامین میانجی رو گذاشتن روی دیوار ... خدای من دوباره ...
امروز میرم شهدای گمنام وایسادم زیارت بخونم میبینم کنارم یکی از عکس های امین افتاده ... اصلا دوباره دلم آشوب شد ... چه قدر سخته آدم با آتیش جون بکنه و بمیره وای خدای من ... برادر چه جوری میتونم برات عزا داری کنم ... خدای من ... پاهام سِر میشه و انگار توی ابرها سیر میکنم ... دانشجوی ترم 3 مکانیک ... خدا به داد خانوادش برسه
دیگه تحمل شنیدن خبر این چنینی ندارم ...
برای هر سه نفرشون لطفا یک فاتحه + 10 صلوات
التماس دعای شدید
ببخشید بعضی دوستان به روز بودند
بعدا نوشت :