متی ترانا و نراک

متی ترانا و نراک

رحلة العاشق الی المعشوق ...

پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر/ چون شیشه عطری که درش گم شده باشد...
-------------------------------------------------
سلام
حضورتون رو خوش آمد میگم
لطفا آقایون رعایت حدود رو هنگام کامنت گذاشتن داشته باشند! بهتر اینکه از افعال با صیغه جمع استفاده کنید!
برای توضیح بیشتربه لینک " خواهرانه برای برادران " مراجعه کنید!
-----------------------------------------------
نوشته‌های این‌جا صرفن دیدگاه نگارنده بوده و لزومن مورد تایید اسلام نیست!
--------------------------------------------------
هنگام نماز طواف کعبه هم تعطیل است!نبینم موقع نماز اینجا باشی! برو که خدا داره صدات میزنه!

پيام هاي کوتاه
بايگاني
آخرين نظرات

ترمی که نکوست از شروعش پیداست*برای خودِ خودم

يكشنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۲، ۱۱:۳۰ ب.ظ

" بسم الله الرحمن الرحیم " 


صرفا خاطره مانند هرکس نمیخواد نخونه


سلام  :)

شنیدین میگن سالی که نکوست از بهارش پیداست!

حالا شده نقل ما و دانش این ترم!

باید بگم ترمی که نکوست از شروعش پیداست!

روز اول : طبق معمول این چن وقته شب تا صب بیدار بودم ... صب مامانمون هرچی صدامون می کنند انگار نه انگار ... ساعت 8 بالاخره بیدار شدیم ... به مدت دو ساعت تمام داشتیم آماده میشدیم برای رفتن به دانشگاه و پرداختن به امر شریف انتخاب واحد و ثبت نام و از این صوبتا ... الان ساعت شد 10:11  ... من :|  ساعت :| سیستم گلستان :| 

آماده شده بودم بالاخره اما چه سود ، سریع صندلی رو گذاشتیم روبه روی سیستم و شروع کردیم ثبت نام کنیم ... در نهایت اون روز کلن خونه موندیم و 10 واحد ناقابل گیرمون اومد با 4 واحد در حال انتظار ... 

روز دوم : بعد از دو ساعت اگه خدا بخواد آماده شدیم که بریم ... باخوشحالی تمام میریم بیرون و به سرعت خودمون رو میرسونیم به ایستگاه اتوبوس ... اِی جان اتوبوسم اومد به به قراره به کلاسم برسم ... (توی پوست خودم نمیگنجم) ... سوار اتوبوس میشم کارت میزنم یه دفعه میگه بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوق اِی مُردِشورت رو ببرن الان چه وقته شه ... 

پیاده میشیم نگاهی به ته کیف پولمان که حشرات تهش جفتک بارو میزنند می اندازیم ...مسافت دوتا ایستگاه اتوبوس را تا اولین دستگاه پول گیر(عابر بانک بخونید) میریم ... پول را میگیریم بعد دوباره اُسکل وار یه ایستگاه رو به سمت پائین میریم ... کارت رو شارژ میکنیم ... میریم به سمت پُل به سمت اتوبوس ... چن لحظه مکث ، نگاه به ساعت ، کمی فکر ، بااتوبوس برم با تاکسی برم؟؟؟ در همین لحظه تصمیم میگیرم با اتوبوس برم ... پام و میزارم تو رکاب اتوبوس بند کیفم پاره میشه ... یعنی دیگه دِلم میخواست آسفالت ها رو گاز بزنم ... بازگشت به سمت خونه ... کیف و به مدت یک ربع تعویض میکنیم ... مامان میگن شما وسیله هات خودش دوتا تاکسی میخواد معلومه کیف طفلی تاب نمیاره ...

بعد هم از دست دادن کلاس اول و نشستن به امید کلاس ساعت 4 و نیم ... ساعت 4 و نیم میرم دانشکده میبینم هیچ کس نیست ... کلاس تشکیل نشده بود

یعنی من از ساعت 12 تا 4 علاف بودم موندم دانشگاه ... :|

امروز میرم سایت سراغ برنامه کلاسیم ... میبینم جای کلاسی که داشتم خالی است ، نگا میندازم بالای برنامه میبینم نوشته تعداد واحد اخذ شده 16 

توی اون لحظه دلم میخواست بزنم سیستم گلستان و لِه کنم ... مُردِشور تو سیستم نفهم رو ببرن ... 

یعنی آدم یه درسی بگیره 2 واحد بعد به حد نصاب نرسه و اون وقت سیستم خنگ حذفش کنه و یه خبرم به آدم ندهند ، یعنی دِلم میخواست ...

داغ کردم حسابی ... 

بعد هم به یاد این بیافتی که یه مشت درس رو برداشتی که مجبور شدی بگیریشون تا برنامت خالی از عریضه (بخوانید واحد) نباشه ... یه مشت درس الکی ... 


رفتم سر کلاس حشره شناسی ، خانم مهندس در اومده میگه برای درست کردن کلکسیون حشرات ... در اومدن میگن میتونید برای کشتن پوره و لارو حشره  از آب جوش استفاده کنید ... یعنی فکر کنید پوره و لارو را بیاندازید توی آب جوش تا یک جا فیکس شود و رنگ زیبای بدنش و خال های خشگلش تغییر رنگ نده بعد بذاریدش توی الکل ...

آخه یعنی چه این کار ... خدا رو خوش میاد به خاطر 0.5 صدم نمره جونور بد بخت رو به این مصیبت بکشونی ...

تو این فکرم که عاقبت این گناه چه خواهد بود ... 

خلاصه ... 

مردشور درسی رو ببرن که اینجوری بخوای ازش نمره بگیری ... 


شب ها تاصب مثل جغد بیداری و پای سیستم نشستن... پریشب دارم گوگل پلاس رو میگردم تا یه زیارت چشمی دیگه پیدا کنم بعد میرسم به یه پست در مورد برادر هم دانشگاهیم که سوخته توی اتوبوس ... بعد دوباره غم عالم روی شونم سنگینی میکنه باز دیگه اشک مهلت نمیده دوباره سست میشم پای سیستم دیگه نمی تونم حرکت کنم ... هندزفیری توی گوشم دارم یه صوت از فایل 6 رو گوش میدم بعد صوت ها دیگه شروع میکنه به پخش شدن میرسد به صوت پست برفارت دیگه یه دفعه دوباره میزنم زیر گریه موندم با این همه سنگینی چی کار کنم ... یاد ته تقاری میافتم که لیاقت داشت بره یه روزه مشهد و برگرده اون وقت مَنِ بی لیاقت ... 

دارم صفحه سایت خبری رو باز میکنم تا متن کامل خبر برادرمون رو بخونم دیگه چشمام درست متن رو نمیبینه ...

فردا با دوستان داریم از پله های ساختمان امور فرهنگی میاییم پائین رو بر میگردونم با دوستم بحرفم میبینم وای عکس محمدامین میانجی رو گذاشتن روی دیوار ... خدای من دوباره ...

امروز میرم شهدای گمنام وایسادم زیارت بخونم میبینم کنارم یکی از عکس های امین افتاده ... اصلا دوباره دلم آشوب شد ... چه قدر سخته آدم با آتیش جون بکنه و بمیره وای خدای من ... برادر چه جوری میتونم برات عزا داری کنم ... خدای من ... پاهام سِر میشه و انگار توی ابرها سیر میکنم ... دانشجوی ترم 3 مکانیک ... خدا به داد خانوادش برسه 

دیگه تحمل شنیدن خبر این چنینی ندارم ... 



برای هر سه نفرشون لطفا یک فاتحه + 10 صلوات

+++++++

التماس دعای شدید


ببخشید بعضی دوستان به روز بودند 
خواندیم اما اصلا دستمان به نظر نرفت 
شرمنده ...

بعدا نوشت : 
بدتر از همه اینا اینه که مجبور باشی یک ترم زیر نظر یه مدرس مهندس بی شخصیت باشی که فقط چشمام خرج نگاه به نامحرم میشه و باید همش حرص این رو بخوری که حواست باشه یه موقع از اخمت کوتاه نیای توی کلاس لعنتیش ... آدم احمق بیشعور که میگن اینجا مصداق پیدا میکنه ... نمیدونم چه جوری میشه یک ترم این جوری تحمل کرد
... همه زیر نگاه و حرف زدن های ( ...) لِه شوند و ... 
۹۲/۰۶/۳۱

شما بگو  (۸)

بی سوووووووووووووووووووووووووووووووواد الاف اینجوری نیست اینجوریه علاف
پاسخ:
خخخخخخخخخخخ
آخه اون موقع از خواب داشتم هلاک میشدم
چند شبی بود پشت سرهم بیدار بودم چشمام کم سو شده سوادم هم نم کشیده.
همین کارا رو کردید کشور پیشرفت نمی کنه دیگه
از همه ی این اتفاقات که برای شما چند تن از انسان اتفاق افتاده بگذریم
من چند شب میام اینجا خبری از پست جدید و اینجور چیزا نبود چی شد یهویی 31 شهریور  این پست : در صورتی که من دیشبم اومدم چیزی ندیدم جز یه پست که نوشته بود چند روزی نیستم میرم دعا کنید  و از این حرفا
حالا هر چی می گردم اون رو پیدا کنم نیست که نیست
مثل اینکه خیلی پای این pc  می شینم بدجور اوضاعم ریخته به هم
پاسخ:
واقعا؟!
باز خوبه بعضی دوستان هستند که چرخ پیشرفت کشور ، وای نَسِد!(با لهجه غلیظ و شیرین اصفهانی خوانده شود)(برجک نزدم گفته باشم)
همینه دیگه شما تشریف میارید بالاترین پست رو میبینید بعد میروید، اون یکی پست ثابت بود بعد صلاح دیدم حذفش کنم ، 
(نه اوضاع خوبه اون یکی حذف شد!)
ولی کلن این اعتیاد چیز خوبی نیست!(البته خودمان هم دچار شده ایم)


وای اعصابم بهم می ریزه ازین بد شانسی ها...(بندکیف پاره باشه، کارتت موجودی نداشته باشه......)....

خدا رحمتشون کنه.
پاسخ:
اوهووم ... (دِلم میخواست ترک تحصیل کنم اون لحظه)

آمین 
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 
۰۱ مهر ۹۲ ، ۱۹:۳۳ فرزند آدم
دقیقا مثل من ...ترمی که نکوست از بهارش پیداست...باور میکنی بگم چند ساعت درگیر کارام بودم تو دانشکده بعدم پام پیچ خورد بعدم دقیقا پولم به صفر رسید و رفتم پول بگیرم ولی انقضای کارتم تموم شده بودو دستگاه کارتمو خورد و...
پاسخ:
اِه ... آخ ... اِی وای ... آدم دلش میخواد اون لحظه رئیس اداره بوق جلوش باشه بزنه لِهش کنه ... مردشور دستگاه خنگ رو ببرن
۰۱ مهر ۹۲ ، ۱۷:۵۰ ...:: زرافه ::...
اشکال نداره. این مشکلات واسه هرکسی پیش میاد!
---
واقعا خدا صبر بده به خانواده شون. آدم این چیزارو که میبینه، میترسه از اینهمه سنگینی بار گناه. که یهو بیان به تو بگن باید بری. اونم چجوری...:(
خدا رحمتشون کنه...
پاسخ:
خخخخخ

همین طوره 
دقیقا ... 
ترسناکه ... :(
آمین 
صلوات 
۰۱ مهر ۹۲ ، ۱۴:۲۷ بے بازگشتــــ ...
چقـــدر دردناک .... :((
پاسخ:
همین طوره 
:((
سلام
آخه کی هفته اول میره دانشگاه که شما رفتید
ما که همش از هفته دوم و بعضی اوقات از هفته چهارم میرفتیم دانشگاه :)
البته از این ترم که دیگه نمیریم فارغ التحصیل شدیم راحت :)

خدارحمتشون کنه
پاسخ:
سلام 
ما و دانشگاهمون حکایتی داریم برا خودمون 
مخصوصن دانشکده ما 
از همون روز بعد از ثبت نام حضور غیاب داره کلاس ها بعدم همش اصولا تشکیل میشه 
بعدم نفرمایید ما ته بچه مثبت هستیم از همون اول تا خود جلسه آخر ردیف های اول همون اول ساعت حاضریم!
چه دانشجویان خوبی ... خوش به سعادتتون ... البت بگم این ترم من تازه که 4 هفته هست میگذره فقط 3 تا کلاس ناقابل شرکت کردم ...
چه سعادتی ... :) خوش باشید ... 
فانتزیه برام شاید ... شاید هم نه ... آخه دِل کندن از بعضی چیزایی که توی دانشگاه هست خیلی سخته!
بله رحمتشون کنه 
سلام

خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ

مام همینطور شدیم!!!
(البت کلاسهای ما از 16 شهریور شروع شده بود و الان هفته سوم هستیم!)

دیروز ساعت 7 زدیم از خونه بیرون که 7 و 12 دقیقه برسیم بازار صفا دم ایستگاهی که سرویس دانشگاه 7 و 15 دقیقه میاد. خلاصه دیدیم هیشکی نیس! همیشه چندتا دختر پسر وایساده بودن ولی دیروز هیشکی نبود!

به ساعت نیگاه کردم دیدم شده 7 و 20!
مطمئن شدم سرویس رفته! اومدم خودم رو برسونم با تاکسی به دروزاه تهران دیدم هیچی پول نقد همراهم نیس! حالا کله صبی از این پول گیر بقول شما به اون پول گیر! همشون عرض پوزش داشتن نامردا!
خلاصه تهش پریدیم رفتیم تو ترمینال پول گرفتیم و با چه جون کندنی خودمون رو رسوندیم دروازه تهران!
دیدم همه وایسادن تو صف و سرویسا خالی!
تو دلم کلی شاکی شدم که عجب آدمایی هستنا! ساعت یه ربع به هشته و کلی دیر شده بعد اینا مردمو سوار نمیکنن!
خلاصه بعد از کلی تو صف وایسادن در سرویسا باز شدن و سوار شدیم و تیک آف به سمت دانشگاه!
نزدیکای دانشگاه که رسیدیم که آقای مسنی کنارم بود. به ساعتش نگاه کردم دیدم 5 دقیقه به هفته!!!!
گفتم حاجی ساعت چنده؟ گفت هفت 5 کم(ساعت گفتن اصفانیا!)
یهو یادم افتاد که ای دل غافل! ساعتا یه ساعت رفته عقب  و من اصن حواسم نبوده!
خلاصه برای اولین بار تو کل عمر دانشجوییم اینقده زود رفته بودم دانشگاه!
رفتیم سر مزار شهدا دیدیم پر خاکه!
کلی التماس به آقای باغبون کردیم که این شلنگتو سه سوت به ما قرض بده گفت: نچچچچچچچچچ

مام از رو نرفتیم. رفتیم ز تو مسجد یواشکی یه قمقمه برداشتیم و از تو حوض پرش کردیم و یه صفایی به قبر دوستان دادیم...

جالبیش اینجا بود که یه دختر پسر دانشجو که پیدا بود تازه ازدواج کردن اون موقع صبح اومده بودن اونجا و دعا میخوندن.
کلی انرژی گرفتم از دیدنشون. خیلی باحال بودن.

مام دعا عهد و کارامون رو کردیم و آروم آروم رهسپار دانشکده شدیم.
خدارو شکر ازین درسا نداریم ما!!!! دیگه خفن ترینش چرخه سوخت هسته ایه که هر سوالی از استاد میپرسیم در مورد نحوه تبدیل کیک زرد و اینا میگه ببخشید مهندس! اینها سریه نمیتونم اینجا بگم!
کلن سه واحد درس برداشتیم همش سریه!!!

این بنده خدا رو عکسشو تو دانشکده دیدم. دو تاشون از بچه های مکانیک بودن و چون دانشکده ما و مکانیک تشکیل یک زوج خوشبخت رو دادن و همیشه دست در دست هم دارن عکساشون رو زیاد دیدم.خداروحشون رو شاد کنه ان شاالله.

راستی برای داداشتون خواستین دفتر مفتر بخرین یه سر برید فلکه احمد آباد ابتدای سروش.
بچه ها نمایندگی همه برندهایی که لوازم التحریر ایرانی اسلامی تولید میکنن رو گرفتن و اونجا پخش میکنن. همه چی هست. ثنا ثمین. سینا جستجو.شکرستان. شهدا و...

منم گاهی وقتا کمکشون میکنم. خلاصه جو جالبی داره.

ان شاالله که ترم خوبی داشته باشین.

ولی خدایی دلم میخواد سازنده این گلستان رو یه بلایی سرش بیارم.!!!
له کرد مارو همون اول کار.
این سیستم تغذیه و اینترنت سایت هم دست کمی ازون نداره!
ادم میخواد وصل بشه به اینترنت باید هفت خان رستم که چه عرض کنم! هفتاد خان رستمو طی بکشه!!!

خدا صبرمون بده اینجا!!!
یاعلی
پاسخ:
سلام 
از ما هم همین طور 16 شهریور شروع شد ... اما کی رفت!؟ 
من تازه فقط افتخار دادم 3 تا کلاس رفتم ... آخه خیلی بینظمی بود توی تشکیل شدن کلاس ها 
ما که صب ها اصن از فانتزیامونه که یه روز دنبال سرویس ندوییم تو خیابون ... توی اون تیکه خیابون کلن من آبرو ندارم بس صب که میشه میدُووَم (بالهجه خوانده شود) دنبال سرویس ...
همیشه این سرویس درواز تهران نامردیه آدم دوساعت رو پاش وامیسته ... 
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
ما هم نمیدونستیم بس که دوستان با مرام هستند پیام دادند نصف شب خبر دادند ...
ساعت گفتن اینجوری بیشتر کیف میده ... 

ایول ... گفتم چرا این قد تمییز بودن اون روز (البت اصولا زود به زود میرسن بهشون)
بله کار جالبیه ... دوستانه مخلصانه ... 

خوش به حالتون اون موقع که کسی نمیره و بیاد خیلی صفاش بیشتره ...
واقعانم خداروشکر کنید ... نمیدونم چه جوری باید 50 تا حشره بگیرم با سوزن وصل کنم روی چوب پنبه 
البت کلکسیون قشنگی میشه ولی کلن دست زدن بهشون چندشه ...
جالبیش به اینه که ... این سوسک آمریکایی بزرگا هستن توی فاضلاب هستن ... اگه برای نمونه ببریم امتیاز و نمره خاص داره ... تصور کنید از این چندش تر چی میشه ...

چه جلب سِریه ... چه فازی میده هی استاد به خودش می باله میگه سِریه ... خخخخ ... 
زمانی که کنکور دادم مهندسی هسته ای تهران که دوست داشتم قبول شدم دِلم بال بال میزد برم ... ولی گفتن تهران وضعیتش خوب نیست دووم نمیاری ماهم گفتیم باشه همین جا میریم ...  
(البت ما تجربی بودیم اون رو آزاد بود که قبول شدیم)
عاشق کیک زرد و این صوبتام ... 

بله ... انشاالله ... خداصبر بده به والدین شون ...


چه پیشنهاد عالی بود ... 
من همیشه سر این دفتر خریدن و جک و جونورایی که روی جلدش میکشن مشکل دارم اصولا با ته تقاری سر این موضوع به نتیجه نمیرسیدیم و آخر سر از لج من یکی از بدتراش رو بر میداشت ... 

واقعانم کار جالب و البته جلبیه 

تشکر میکنم انشاالله  ... شما نیز 
(البت ما که چشممون آب نمیخوره از خودمون و این ترم مون)

کاملا موافقم ... اصولا این یه جمله نقطه مشترک همه دانشجویان دانشگاست ... 
همیشه به همین منواله ...
اوه اوه اون قسمتش رو که نفرمایید 
جالبیش به اینه که خود غذاشم تعریفی نداره ... ما فقط دو ترم اول میرفتیم سلف بعدش ترجیح میدیم یه نون پنیر بیاریم ... سالم تره(البته توجه نکنید به این دو سه تا جمله چون اگه این کار انجام بشه معده سوراخ میشه درست مثل الان ما)
کلن اینترنتش یه چیزی توی گلوی سیمش گیر کرده وصل نمیشه یا اصلن سرعت داغون مخصوصا اگه بروبچ لطف کرده باشند رفته باشند توی فیس بوک کلن اینترنت بقیه سیستم ها خدافظی میکنه ...

واقعانم ... 

علی مدد
سپاس از این همه وقت که گذاشتید
التماس دعا جناب مسافر 



شکرپاره

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">