شهید وقتی شهید دعوت مان میکند
" بسم الله الرحمن الرحیم "
اردوی جنوب : برای پک فرهنگی یکسری کارای قشنگی انجام شده بود از جمله ... دادن یه A5 محتوی مختصری در مورد یکی از شهدای دانشگاه+ عکسش!
گفته بودن هرجا رفتید توی منطقه برای شهیدتون دعا کنید و سعی کنید تا پایان اردو باهاش رِفیق بشید!
اصلا حواسش نبود همه اینا رو اون آخرای اردو یادش اومد گفت خُب از حالا شروع میکنم باهاش رِفیق میشم!
بعد از سفر رفت و دنبال کرد داستان شهیدش رو پی یه نشونی بود از قبرش ... یه سرچی کرد توی اینترنت و چیزی در این باره پیدا نکرد نوشته بود شهید اهل ملایرِ این تنها نشونی بود گفت حتما باید قبرش هم همدان باشه!
یه شب خواب دید هرجا میره از هرکسی میپرسه قبرشهیدم رو بهم نشون بدید هیچ کس هیچ نشونی نداشته و چیزی پیدا نمیکنه بعد پدر شهید ...(یادم نمیاد)
هفته پیش از اردو دارم بهش میگم بیا یه دقیقه پای سیستم یه نیم نگاهی به سین اردو بیانداز! سرش شلوغه پشت گوش میاندازه، شاید نمیشنوه!دوباره میگم برو یه دور نگاه کن!
رفته پای سیستم یه دفعه دیدم هیجانی اومده چشاش بغض داره میگه این جا نوشته دیدار با خانواده شهید ... میگم آره چی شده؟ خوابش رو تعریف میکنه ... اصلن یه جوری شدم ... میپرسه از شهدای دانشگاهه؟؟؟ میگم : اطلاعی ندارم!بت میگم! بعد از پرس و جو میفهمیم همونه ...شهیدِ س ... س کلی ذوق میکنه و با چشمای پرِ اشک میگه بالاخره قبرش رو میرم پیدا میکنم!!!
بعد از زمانی ...
خونه شهید،قم : وقتی وارد میشیم س. میزنه زیر گریه و حس خوبش ... بعد هم گپ و گفتی میکنم با مامان بزرگوار شهید و خواهرشون ...
مادربزرگوار خیلی حافظشون یاری نمیکنه ... خاطره ای ندارند واضح توی ذهن شون ... میگم موردی نداره حاج خانوم مشغولیم ... س. میگه : (رو به خواهر شهید) شما خاطره ای ازشون ندارید؟؟!!
خواهر شهید: بعد از شهادتشون دفتر خاطراتشون رو میخوندم مرتب ... این دفتر یه جور دفتر محاسبه نفس بوده براشون ... توی ابتدای سال شهادتشون نوشته بود " سالی که گمان نمیکنم به اتمام برسانم " و روز پیش از شهادت شان نوشته اند و امروز روز آخر است " و الی الله ترجع الامور " انگار برق من و بگیره دیگه هیچی نمیفهمم ... انگار یه حس عجیبی با این جمله رو قلبم نشست ... خیلی خیلی حس عجیبی بود ...
مادرشون میگن 18 سال و 3 ماهش بود
با نامحرم رابطه ای نداشت
فیلم خارجی نمی دید
نماز شبش ترک نمیشد
زیارت عاشوراش ترک نمیشد
نزد پدرشون طلبگی میخوندن
شاگرد ممتاز بود
رشته برق صنعتی اصفهان و صنعتی شریف قبول شده بود
بسیار به درسش مقید بود
خیلی براش مهم بود درس خوندنش
پیش از رفتن دانشگاه کتاب هاش رو تهیه کرده بود و باخودش برده بود تا بخونه
و اما همه این ها گذشت و اون شب طوفانی و خونه شهید و آدرسی که س. از خواهر شهید گرفت و ...
بهم میگه میای فردا بریم گلستان شهدای قم
میگم فکر خوبیه
میگه ...
فردا به هر ضرب و زوری بود رفتیم گلستان شهدا
به اصرار بچه ها اول زیارت قبر شهید زین الدین
بعد از اون راهی شدیم تا بریم و قبر شهید رو بیابیم ...
یه خانومی نشسته کنار قبر یه شهید(شهید محمدرضا شفیعی) ... سلام و حال و احوال ... خانوم بسیار خوبی بود شروع میکنه از گفتن در مورد رسم هایی که شهدا همیشه با خودشون داشتند ... همون هایی که مادر احمد و پدرش هم روش تاکید میکردند
دائم الوضو بودن
مداومت بر خوندن زیارت عاشورا
غسل روز جمعه
نماز شب مستمر
میگه اون طرف و نگا کنید یه شهید هست پیش از اینکه برید سراغ شهید خودتون اول برید اونجا یه دفعه میبینیم راوی رو آوردن بالای سر قبر یه شهید رفتیم ... شهید معماریان زاده ... داریم به حرفای راوی گوش میدیم روی قبر نوشته قطعه 12 ردیف 6 شهید معماریانی ...
از اون پشت و پَسَل میبینم س. از راه میرسه رفته بسر قبر شهیدی که کنار معماریانی است داره گلاب میریزه روی قبر و داره گریه میکنه ... س. چی شده ؟!
س. : نمیبینی این قبر شهید مونه دیدی آخر بهمون آدرس اشتباه داده بودند خودش ما رو آورد سر قبرش ...
باگلاب قبر رو میشوره و به حالت سجده میافته روی قبر ... رفتم نزدیک MP3 رو آماده میکنم ... مداحی که مربوط به شب جمعه توی خونه شهیده رو میذارم و گوش میدم اصن آدم از خود بیخود میشه ... انگار که رو ابرا بودیم ...
دیشبش اون موقع که حس سنگینی و فشار عجیبی روی قلبم بود از شهید تمنا کردم برادرم باشه
حالا اومده بودم بالا سر برادرم ... چه حسی داره میتونید تصور کنید، رفتید دیدن برادرتون اینجوری ...
خیلی عجیبه
برادر جدیدم شهید احمد سپهر
قطعه 12 ردیف7 شماره 70
آدرسی که خواهرش داده بود قطعه 4 ... (آدرس اشتباه بود)
سلام به به
سلام
شنیدن کی بودمانند دیدن؟؟؟؟؟؟؟؟
حال غریب ما رو تو این مجمل نمیشه درک کرد.
اصلاحیه:وقتی از اردو جنوب برگشتیم فقط ناراحت شدم ک چرا یاد شهیدم نبودم ولی دوست شهیدم وفاداریش بیشتر بودو به خوابم اومد (خواب دیدم دارم قبرشونو باگلاب شستشو میدم)بعدش ماپیگیر شدیم.
البته بنظر خودم اینکه شهید سپهر بین این همه ادم خوب من گنهکارو انتخاب کردند این بوده که میدونستن قراره 1روزی مسوول اردو بشمو بتونم بچه ها رو ببرم زیارتشون!!!!!!!!!
من هم این مراحلی که برا پیداکردن دوست شهید نوشتی بدون خوندن این مطلبو به صورت دلی انجام دادمو روز بروز برکاتشو بیشتر حس میکنم.انشاالله شهدا دست هممونوبگیرنوبرامون دعاکنن.
صلوات
ا