متی ترانا و نراک

متی ترانا و نراک

رحلة العاشق الی المعشوق ...

پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر/ چون شیشه عطری که درش گم شده باشد...
-------------------------------------------------
سلام
حضورتون رو خوش آمد میگم
لطفا آقایون رعایت حدود رو هنگام کامنت گذاشتن داشته باشند! بهتر اینکه از افعال با صیغه جمع استفاده کنید!
برای توضیح بیشتربه لینک " خواهرانه برای برادران " مراجعه کنید!
-----------------------------------------------
نوشته‌های این‌جا صرفن دیدگاه نگارنده بوده و لزومن مورد تایید اسلام نیست!
--------------------------------------------------
هنگام نماز طواف کعبه هم تعطیل است!نبینم موقع نماز اینجا باشی! برو که خدا داره صدات میزنه!

پيام هاي کوتاه
بايگاني
آخرين نظرات

لبخندخدا :)

جمعه, ۲۶ مهر ۱۳۹۲، ۰۴:۱۶ ب.ظ


" بسم الله الرحمن الرحیم "

دیروز خوردم به یه وبی مدیرش شهید شده بودانگار نمیدونم کلن خیلی سردرنیاوردم ولی خوب مال خیلی وقت پیش بوده و من تازه دیدم! حالا فرقی نمیکنه کِی بوده کجا بوده! فقط اگه یه روزی قرار شد نباشم روی این کره خاکی دارم یه رمز عبور برای مامانم درس میکنم که بیاد و بهتون اطلاع بده! البت خوب میدونم بین این همه آدم نبود ما به چشم نخواهد خورد هرگز ، ولی خُب بالاخره اطلاعیه ِ رفتن هم ، شاید روتین باشه برای هر آبادی حتی مجازآباد! دلم میخواد اگه نهایتا اومدن یه پست گذاشتن گفتن " پلک شیشه ای رفت " نگن رفت بگن کَنده شد ، بگن بردَنِش ، بِگن آدم شد آخرِش ، بگن بلورین شدن هاش نتیجه داد زلال شد، آقا بی رو درواسی بگن شهید شد! بیان بنویسن " لبخند خدا " شد و رفت! یعنی میشه! 

درد نوشت : یا صاحب الزمان چه قدر ... بودیم! نمیدونم چه قدر کارهام سیلی شد به صورتِتون آقاجان! خدا من و ببخشه! خدایا این قدری است که ستارالعیوبی و گرنه به قولی اگه والدینم میدونستن کی هستم با اینکه پ ا ر ه ت ن ش و ن هستم ولی حاضر نبودند نگاهی هم بهم بیاندازند! هر موقع حقوق والدین رو مرور میکنم ترس وجودم رو میگیره! بیشتر گیر کارهامون همین جاست! فک میکنم توی دعای 34 صحیفه سجادیه هست که میگه خدایا احترام به پدر و مادرم رو در نظرم شیرین تر از خوابی که ... قرار بده ! خدای من



ن.ق : دیروز مامان تعریف میکنه : یه جوونی میره پیش آیت الله بهجت میگه لطفا من و یه نصیحت بکنید! میگن : فقط باور کن که سرباز امام زمانی!

ک.ن : دارم امیرخانی رو از پنجره " منِ او " میخونم ... یعنی بعضی متن ها هستند که برام از روضه شدیدتر هستند ...

 + " روی یکی از آن ها یک جویِ آب قهوه ای چسبیده بود. از همان آبشار ِ مو های قهوه ای،پاس دار می خواست آن را از کاغذ جدا کند،اما نگذاشتم.خودش فهمید و گذاشت موها و گوشت ها و بوها و فریادها روی تابلوها باقی بمانند!" 

+ " یکی از شیشه ها مثل یک مثلث توی بوم نقاشی فرورفته بود.نمی دانم نقاشی مریم بود یا مه تاب.دستِ آن جوان پاس دار را برید.خونش ریخت روی تابلو.خون شهید که نبود. همان جا باخودکار دورِ خون او خط کشیدم و زیرش نوشتم : این خون مقدس نیست ... " خیلی درد داشت ... خیلی

+ "  این یعنی پایان آبستره.نقاشِ ناشناس همه آثارش را سوزانده بود; به طرزی واقعی.نقاشِ ناشناس با این کار ثابت کرد : این پایان آبستره است. این روایتِ مدرن به طرز بی نظیری رئال و دل چسب بود.انگار چیزی منفجرشده باشد و بدن نقاش ناشناس را با آثارش ممزوج کرده باشد و روی هم پایانی باشند برای آبستره حتی تکه های سوخته ای که روی تابلو ها بودند،به نظر قطعات تنی عاشق می آمد...  "

+ اگر دکتر بودم میگفتم پلک شیشه ای این رمان برات سَمّه نرو سراغش اما کو گوش شنوا ...

+ با اینکه تعابیر چندش عاشقانه اش حالم رو به هم میزنه به معنای واقعی ولی خوب خیلی محشربوده تا این جا!

مخصوصا

بخش

قهوه خوری شون

حال بهم زن ترین

بخشش بود


غصه نوشت : رفتم وب کنگره عرش ثبت نام کردم اما ... مردشور این نت حلزونی روببرن فک کنم فرمم ثبت نشد! واقعا حالم خراب شد! امیدوارم این طوری نشده باشه!

ن.ن : تصمیم گرفتم اینجا بمونم ان شاالله تا هرموقع مجازی بودیم!

اشتباهات هم با یه پاک کردن پست و اینا حل خواهد شد! البت خدا وقتی آدم و ببخشه اثری از آثار غلطی که کردی نمیمونه ولی اینجا خودت و مخاطبت همیشه یادشون میمونه! به هرحال میخوام اینطوری بیشتر حواسم جمع باشه که همیشه به آدم فرصت دوباره نمیدن تو یه بار بیشتر نمیتونی زندگی کنی!

اگر بعد مرگم اینجا پستی گذاشته شد میگم نظراتش بسته باشه! و پائین اش بنویسن فقط به روحش اگر خواستید فاتحه ای بفرستید! درست شبیه پُست تولدم!

+ لطفا دعا کنید بگن شهید شد!(یازینب) لبخندخدا :)         

+ کمتر از تعداد شماره های یک دستم تاحالا رفتم قبرستان ;/


اینم جهت شادی  +   *   ***(دخترونه صرفا)

واِلیَ اللهِ تُرجَعُ الاُمور ...

۹۲/۰۷/۲۶

شما بگو  (۱)

۲۶ مهر ۹۲ ، ۱۸:۵۲ پلڪــــ شیشـہ اے
این قد کیف داره یه مطلب بزنند و ازآدم انتظار نظر دادن نداشته باشند! مگه نه؟!
اون وقت آدم میشینه با شوق میخونه!  :)