نمیدونم والا ...
[ بسم الله الرحمن الرحیم ]
ضرب المثلی است که می گوید:"مار از پونه بدش میاد، در خونه اش سبز میشه" حالا شده نقل من و اتفاقات اطرافم.
+ از آنجایی که اساتید گروه ما بسیار مشتاق سختگیری های بامورد و بی مورد هستند و من هم اعصاب وقت تلف کردن پای فرمایشات ریز و درشت شان را نداشتم لذا خفت کار آموزی (معادل با ادبانه همان حمالی خودمان) را بر عزت پروژه و دفاع ترجیح دادم. حالا تا این بخشش اصلا مهم نیست.
به منظور گذران ساعت های کارآموزی در خدمت چند خانم دکتر بودم.
_ اولین روز سر صبح با هر زحمتی بود خودم را به سرویس رساندم تا از سرویس مزرعه جانمانم. به خوبی و خوشی گذشت تا رسیدیم مزرعه.هوا حسابی گرم بود و زمین هم به علت آبیاری روز قبل حالت گاورو نداشت. خانم دکتر توی رخت کن کلی مرا نصیحت کرد که چون هوا به شدت گرم است و زمین گل شده و مردی انجا نیست چادرم را بردارم. من هم که کلن در این جور مسائل مرغم یک ناخن بیشتر ندارد با همان سر و شکل رفتم سر مزرعه. از 9صبح تا3:25 سر پا بودیم و میزان کلروفیل برگهای گیاهان عزیز خانم دکتر را اندازه میزدیم. البته که نقش من یک ملا بنویس داده بیشتر نبود ولی انقدر عطش کرده بودم و گرما بر من غلبه کرده بود که تمام صبحانه ای که خورده بودم تا دو ساعت بعد نیست شد.
لورک یک مکانی است دور از شهر به دور از هیاهو و سر و صداهای متداول زندگی مدرن که میتوانی بوی گیاهان و حیوانات را آنجا استشمام کنی. کنار زمین خانم دکتر مکینه ای (جایی که سرچشمه حساب میشه و آب از آنجا به بیرون از چاه پمپاژ میشه.)بود که کارگر بخش گوسفند داری، گوسفندها را آورده بود آنجا تا دلی از عزا در بیاورند.
نکته قابل توجه این است که، چند دقیقه پیش از امدن عموی گوسفندی و گوسفندها، یک کارگر دیگری آمد و زمین مجاور مکینه را برای زدودن علف های هرز سم پاشی کرد. به گونه ای سم می پاشید که داخل جوی اب جاری شده از مکینه هم ترشحات سم میریخت. خانم دکتر دستهایشان بر اثر افتادن داخل کرت غرق گل بود.رفتند تا دستشان را شست و شو دهند حالا بگویید از کجا؟! از همان قسمت سم پاشی شده. به ایشان گفتم که بروید بالاتر و از شیر بالای چاه دست تان را بشویید ولی اعتنایی نکردند.عموی سمپاش فورا امدند و تذکر دادند که سم غلیظ بوده و اگر خواستیم دست توی آب بزنیم این طرفها نیاییم و ...!!چند دقیقه بعد این گوسفندهای فلک زده امدند و تا توانستند اب نوشیدند و رفتند. داشتم به این فکر میکردم که چه قدر خدا ما را دوست دارد که از شر بیفکری های خودمان هنوز از زندگی ساقط نشده ایم.
_ قرار بود با یک خانم دکتر دیگری کار کنم.رفتم گلخانه و سلام و احوال و جواب پس دادن که چرا دیر رسیده بودم.برایم کار را توضیح دادند و مرا نصیحت کردند که چادرم کثیف می شود و اینجا هوا گرم است و مردی هم نمی اید.
مشغول کشت شدم، چادرم از مغز سرم اویزان بود میخواستم مرتبش کنم که با دستهای پر از ماسه ام مواجه شدم.خانم دکتر که داشتند به کند کار کردن من نگاه میکردند گفتند:"گفتم چادرت رو بردار کثیف میشه." با گوشه دستم چادر را درست کردم و خندیدم و گفتم :" نه چیزیش نمیشه." همه جا ارام و ساکت بود و هر کسی به کار خودش مشغول بود. کارگرها امدند و به خانم مهندس های میز انطرفی تذکر دادند که همه کثیف کاری که راه انداخته اند را خودشان تمییز کنند. داخل راهرو دانشجوها در حال حرکت بودند و هر از چند گاهی به خاطر حس کنجکاوی داخل سالن را از دیوار تمام شیشه ای دید میزدند. و من به این فکر میکردم که دقیقا منظورشان از اینکه مردی اینجا رفت و امد نمی کند چه بود؟! پس اینها چه بودند؟! به قول بابا لابد زرد بودند.
_ باید برای کمک به همان خانم دکتر اول باز میرفتم مزرعه.از صبح کلی حالم گرفته بود و تمام مسیر را با هندزفیری چپانده توی گوش و سیل اشک طی کردم. رسیدیم مزرعه و سه تایی رفتیم لباس کار بپوشیم.خانم دکتر میم و خانم دکتر سین سریعتر اماده شدند و رفتند و قرار شد من خودم را بهشان برسانم. لباس کار پوشیدم و چادر زاپاسم را سرم کردم و زدم بیرون. سر جاده که رسیدم صدای قهقه ی سه اقای مهندس بلند شد. برای طی طریق به سلامت و گرم شدن روی شانه جاده راه افتادم. یکجایی صدای خنده ها بلندتر شد و مزخرف گویی اینها بالا گرفت.اگرتوهم نزده بوده باشم از سرما، ظاهرا داشتند چادرم را مسخره میکردند.
رسیدم سر زمین خانم دکتر میم گفتند که دوستشان کارش سخت تر است و به تقوا نزدیک تر است که من به او کمک کنم. خانم دکتر سین با چهار کارگر مشغول برداشت و توزین گیاهان شان بودند. کارگرها فقط حرف می زدند و خزعبل گویی میکردند. وسط حرف های خاله زنکی شان به خانم دکتر تیکه میپراندند و جمیعا خانم دکتر و انها میزدند زیر خنده(البته ان اقایون خیلی پرو بودند.) از انجایی که خانم سین هم نمی توانست بی جوابشان بگذارد جواب دندان شکنی نثارشان می کرد. حالا من هم این وسط باید زیپ دهنم را می کشیدم و بین 4 مرد لول [کلمه بهتری برای این موقعیت مزخرف به ذهنم نرسید.]میزدم و گیاه وزن می کردم.
از همه اینها گذشته یک زنبور بی محلی امد سمت من و هر چه تلاش کردم شرش را کم کنم نشد. عاقبت جیغ بلندی زدم. ان لعنتی هم رفت. همه کارگرها برگشتند و خندیدند. شروع کردند به خاطره گویی در مورد اقای مهندسی که در ان لحظه داشت با خانم دکتر میم کار می کرد. - ظاهرا یکروز ایشان رفته بودند بوجاری و یک زنبور نیش شان زده بود. از درد نشسته بودند به گریه. - داشتند میگفتند که فلانی چه قدر شبیه دخترهاست.این اقای مهندس دختر دایی مهندس براتی است. ان مهندس براتی هم خودش مثل دخترهاست. بعد هم کلی اب و تاب به قضیه دادند و تا نفس داشتند به مسخره و شوخی غیبت کردند.
بعد از ادای نماز و رفع گرسنگی باز رفتیم که کار کنیم. این بار باید به خانم دکتر میم کمک می کردیم تا کارشان زودتر تمام شود. این وسط من مجبور بودم در نقش ملا داده بنویس شاهد شوخی و تکه پرانی خانم دکتر به اقای مهندس باشم. واقعا حرصم درامده بود ولی کلامی نتوانستم بگویم. خوب که اندازه گیری هایشان تمام شد یک دور سیر هم اساتید معظم راهنمایشان را شستند و پهن کردند روی بند توی افتاب.
رفتیم اتاقک تا اماده برگشتن شویم. انقدر غیبت اساتید دانشکده را کردند که ... این که استاد فلانی مزخرف است و استاد بهمانی بی عرضه است نمیدانم گفتنش چه دردی دوا میکند به جز اینکه اینها روی اعصاب جفت پا پرش میکنند.
چشمتان روز بد نبیند، برای برگشت به پیشنهاد خانم دکتر سین سوار وانت دوکابین حامل گیاهان برداشت شده ایشان شدیم. اقای مهندس مفلوک هم باهاشان بود. از بابت خوش شانس و اقبالی من راننده هم صمیمی و راحت بود تکه خودشان. تا خود دانشگاه صدای خنده گوشم را کر کرد. باز هم بغضم گرفت و مجبور شدم هندزفیری لعنتی را توی گوشم بچپانم و صدا را زیاد کنم.
+ البته اینها مثل خیلی از ادم های قر و فری روزگار نیستند. همه ادم های نسبتا خاکی (فروتن) هستند ولی بعضی جاها گیر دارند. یعنی نمیدانم چرا یکسری چیزها را هیچ می گیرند. دلشان صافه ولی رفتارشان لنگ میزند ...
پ.ن : ادم بی عیب و اشکال وجود ندارد، که خودم یکی شان هستم.منتهی از هر کسی بالاخره یک سری چیزهایی انتظار میرود. گروه فرهیخته دانشگاهی، که از نخبگان جامعه هستند باید سطح عمل شان ...
پ.ن : قرار بود با همان وضعیت فجیع موقعیت اخر بروم برای کمک، بهانه اوردم و گفتم ناخوش هستم و نرفتم. مامان هم وقتی به عمق مسله پی بردند فرمودند که :" اخر این چه اخلاق بی خودی است شما داری، نمی مردی که می رفتی سرتم به کارت خودت می بود. با این وضع شما حالا حالا ها مونده تا فارغ التحصیل بشی. "
عرض کردم یعنی
وقتی خطاب تیکه ومتلک و کنایه وتمسخرشان واقع میشوید
برایتان باید احلی من العسل باشد
که چون راه نفوذتان مسدود است ،عجزشان موجب این رویارویی کودکانه شده
بااین تصور خیلی راحت شرایط را هضم خواهید کرد و کارتان را میکنید ان شالله