متی ترانا و نراک

متی ترانا و نراک

رحلة العاشق الی المعشوق ...

پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر/ چون شیشه عطری که درش گم شده باشد...
-------------------------------------------------
سلام
حضورتون رو خوش آمد میگم
لطفا آقایون رعایت حدود رو هنگام کامنت گذاشتن داشته باشند! بهتر اینکه از افعال با صیغه جمع استفاده کنید!
برای توضیح بیشتربه لینک " خواهرانه برای برادران " مراجعه کنید!
-----------------------------------------------
نوشته‌های این‌جا صرفن دیدگاه نگارنده بوده و لزومن مورد تایید اسلام نیست!
--------------------------------------------------
هنگام نماز طواف کعبه هم تعطیل است!نبینم موقع نماز اینجا باشی! برو که خدا داره صدات میزنه!

پيام هاي کوتاه
بايگاني
آخرين نظرات

درد اینجاست که درد را نمی شود به هیچ کس فهماند ...*

پنجشنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۸، ۰۸:۵۴ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

 

گفته بودم خانه آدم مامن است، محلی که همه ی رسوبات و تلاطم های درونیت ته نشین می شوند. حتی اگر تمام مدت را تنها باشی و غم و غصه به خودت بپیچی و زار بزنی. باز هم نظرم همان است. آرامش و آرامش ...

فردا سالگرد عقدمان است، من تنها توی خانه مشغولم با سابیدن و رفت و روب و لباس شستن. همزمان از غم و غصه های دورنیم زار میزنم، گریه های بلند و گریه های صاااامت. مطمئنا کسی خاطرش نیست و اصلا اهمیتی ندارد. فشار این روزهای نبودن پدر و مادرها دارد بیشتر میشود، اگرچه فشار جسمی روی دوشم آنچنان سوار نشده و میم(خواهرم) تمام مدت پابه پای من بلکه بیشتر زحمت میکشد. اما واقعا کشش روحی ام دارد رو به صفر میل میکند. شاید هم در حال سقوط است. این چند روز که ته تقاری نبود، من و میم خانه ما بودیم و ماشین بابا استارت نخورده بود. نتیجه این که باتری خوابیده بود. امروز ته تقاری حالش بهم خورد و بعد از بستری و دکتر و این ها رفتیم تا ماشین بابا را راه بیاندازیم، اما تلاش ها بی نتیجه ماند و در این اوضاع وخیم مالی بابا، بی تدبیری من یک باطری چند صدتومانی را گذاشت روی دستشان. میم از دستم عصبانی بود. واقعا کلافه کننده بود. اگر بابا متوجه شوند لابد خیلی ناراحت میشوند. خیلی از این بابت دلگیر شدم، حقیقتا زشت شد.

حالا کمی خرید کردم و برگشتم خانه، آن قدر فشار رویم بود که با باز کردن گره روسری ام گره اشکهایم هم باز شد. فردا یک امتحان دارم. هنوز فرصت نشده هیچ بخوانم. همه جا را دستمال کشیدم، اما جارو هنوز مانده است. برای فردا باید به اندازه هفت هشت نفر سالاد شیرازی درست کنم، دست هایم میسوزند، جلز و ولزشان در آمده، از داروی ظهر به این طرف فقط چندتا شیرینی تر خورده ام و داروی عصر با یک کف دست نان خشکه. دیشب داشتم با خودم میگفتم ببین باید دیگر با مشکلات حاصل از بیماری ات کنار بیایی. شاید هرگز خوب نشدی، نمیشود که عزا بگیری. :/ بعد کمی دقیق شدم و کمی فکر کردم. سوزش و التهاب سر انگشتانم گفت زکی بچه جان، حیف نیست تو عذاب نکشی و درد نداشته باشی. علائم اصلی دیگر هم که بماند. آن دفعه از مطب دکتر و اضطراب و نگرانی و حال بدم که نوشتم چند نفر آمدید گفتید سخت نگیر زندگی سخت میگیرد و این ها. ولی والا ما به هیچ جایمان نیست این زندگی، اما بیماری و درد است که ول کن ماجرا نیست. به هر حال چیزی نیست که بگویم میگذارمش توی طاقچه تا چشمم بهش نیافتد و نبینمش و ... خودش دائما دهن کجی می کند. 

[لطفا از گفتن این که برو پیش فلان دکتر و ... هم خودداری کنید. چون تحت درمان هستم و حقیقتا خداست که باید شفا را در دست پزشکم قرار دهد.این ها هم صرفا درد و دل اند که از فرط بی کسی این جا بازگو میشوند.]

خانم دکتر جدیدا یک دستگاه سم زدایی دتاکس به مطب آورده اند، با تجویزشان برای بعضی هایمان نوبت میدهند و میرویم توی صف سم زدایی. جست و جو هایم نشان داد که این روش سم زدایی یونی یک روش در طب هندی ست که به روند درمان کمک می کند اما خودش درمان محسوب نشده و قدرت بهبود مقطعی و تکمیل کننده دارد. روش با مزه ای ست و به نظرم برای بعضی علائم من مؤثر بوده است اما برای بعضی هم نه! این بار نوبت سوم زدایی م را باید بروم، امیدوارم که شفا را در پی داشته باشد این راه ها. الحمدلله هر جور حساب میکنم حال و روز روحی ام خیلی بهتر از قبل است. اگر چه اگزمای انگشت اشاره دست راست و انگشت بغلی اش تبدیل به اگزمای کل انگشتهای دست چپ و راستم شده است. حتی پوشیدن دستکش نخی هم عذاب مسلم است و پوسته پوسته های خشک و خشن دستم به دستکش آویزان می شود و پوسته ی داخلی که ناخن ها را به دست وصل میکند و موقع مانیکور ناخن ها آن را میچینند توی اغلب انگشت هایم از بین رفته، اما باز هم حالم بهتر از قبل است. 

خیلی برنامه ها برای تابستان توی ذهنم چیده بودم، امید به خدا بابا مامان ها که بیایند به باقی شان هم فکر میکنم. هنوز یک عالمه از آن ها روی زمین مانده اند.

 

ما هفت دانشجوی ارشد بودیم که شامل چهارتا دختر و سه پسر میشدیم. همه به جز من مجرد بودند. با یکی از همکلاسی هایم در باره ی موضوعی صحبت میکردیم که نمیدانم چه شد بحث رسید به این جا که من از دیده نشدن حلقه ازدواج صحبت کردم و این که زیاد پیش می آید که آدم بعد از ازدواج اشتباها مورد پسند مادرهای توی کوچه و خیابان قرار میگیرد. دوستم آن موقع خنده ای کرد و کمی صحبت کردیم و از بحث رد شدیم. بعدا به من گفت که توی خوابگاه داشتم به سین میگفتم که ببین چه قدر بعضی ها خرشانس اند و با این که ازدواج کرده اند خواستگار برایشان پیدا میشود، اما ما مجرد مانده ایم هنوز و کمتر کسی از ما سراغ میگیرد. بهت زده و نگران شدم از این که بی ملاحظگی من توی صحبت کردنم موجب دلشکستگی و ناراحتی درونی دوستم شده، اگرچه همه حرفهایش را با خنده های مخصوص به خودش گفت. اما چیزی که ذهنم را به خودش مشغول کرده این ها نیست. اگرچه مسئله ی مهمی ست و باید دقت بیشتری بکنم منتهی یک چیزهایی هست که قدرت بیانش را برای او نداشتم. این جا ولی دلم میخواست از آن ها صحبت کنم.

اول این که خیلی از مواردی که توی کوچه و خیابان از دختر خانم شماره میگیرند، صرفا یک شماره گرفتن است و بیشتر اوقات منجر به اتفاق نهایی و مهم ازدواج نمی شود. دلیلش هم این است که صرفا بر مبنای یکسری ویژگی های کلی ظاهری این پسندیدن بوسیله اقوام آقا پسر انجام می گیرد.

مهم تر از اولی به نظرم چیز دیگری ست که باز به ظاهر دختر خانم بر می گردد. خیلی های مان هستیم که اگرچه ازدواج کرده ایم اما سر و وضع ظاهری و قیافه مان را به گونه ای تغییر نداده ایم که دیگران خیلی از آن بویی ببرند که شما متاهل هستی یا نه! مگر این که چشم شان به حلقه درون دستمان بیافتد و متوجه بشوند، در این صورت کسی که خیلی ریز نشود متوجه این مورد نمی شود. بنابراین به عنوان یک خانم مجرد دیده می شویم. اما کسانی مثل دوست من که ظاهرشان آن ها را مجرد نشان نمی دهد و در نگاه اول و حتی دوم دیگران متوجه این مسئله نمیشوند، پس خودش می تواند عاملی باشد برای از دست دادن یکسری کیس هایی که ظاهر شخص را میبینند و بنابه گمانه زنی شان عبور می کنند یا می مانند. البته این هایی که گفتم منافاتی با آراستگی و این ها ندارد، اما به نظرم باید تفاوتی میان یک خانم مجرد و یک خانم متاهل حداقل در نگاه اول باشد. 

مسئله ی مهم بعدی این که خیلی اوقات شده که دوستان ابراز کردند که خوشبحال شما که ازدواج کردید و شما که فلان و شما که بیسار. و صحبت های دیگری مبنی بر این که ما خواستگار نداریم مثل شما، ما فلان نداریم مثل شما و ...! خب ولی چیزی که هست اینه که من به شخصه مطمئن هستم که اگر موارد مثل همسرنوعی من نوعی می اومد برای اون دوستانم با شرایطی که داشتند، قطعا ردشان می کردند. چه خودشان چه خانواده های ایشان. زمانی که ما قرار شد ازدواج کنیم، همسرم هنوز امتحانات پایانی دوران کارشناسی شان چندتاییش مانده بود و بعد از جلسه اول رفتند شهر تحصیل شان تا بعد از گذراندن امتحانات و با فراغ بال تشریف بیارند. آن موقع ایشان به جز رخت لباس تنشان و گوشی دستشان هیچ چیز دیگری نداشتند. هیچ چیز شامل شغل و کار و پس انداز هم می شود. یعنی حتی هنوز سربازی شان هم تمام نشده بود و وقتی رفته بودند با پدر مادرشان در میان گذاشته بودند که برایشان قدم پیش بگذارند برای ازدواج آن ها گفته بودند: "آخه شما که هیچی نداری کی بهت دختر میده" خلاصه که با همان شرایط و تکیه ای که به ایمان خودشان و خانواده شان بود و حس وظیفه شناسی و مسئولیت پذیری که از جمع صحبت های دونفره و مهمتر از همه تحقیق و جست و جوهای بابای نازنینم حاصل شده بود قبول کردیم. بابا آماده ایستاده بودند تا من لب تر کنم که چه کسی آری! و بروند زیر و بمش را در بیاورند و اگر از خط قرمزهایشان عبور کرد قبول کنند و پشتم بایستند. همه یکصدا میگفتند که چشمت را باز کن او هیچ ندارد و فردا روزی پشیمان نشوی ها. امروز بگویی خدا هست و توکل کردم و فلان و بهمان. فردا زندگی و سختی هایش نزد زیر دلت و پشیمان بشوی بگویی جو زده بودم. مشاور هم گوشزد کرد که عقدتان طولانی خواهد شد، اما حواسم به همه این ها بود. اگرچه روزهای سختی داشتیم بواسطه ی امتحان های هم زمان الهی و غربالی که خدا برای آمادگی من برای روزهای سخت من را و ما را از آن رد کرد، ولی الحمدلله. 

خلاصه این که اگر میگوییم شرایط ازدواج و خواستگار و ... خوب نیست، کنارش این ها هم هست. (اگرچه منکر این مشکل نیستم.)

 

+ فردا قراره برم یه جایی و توی یه جمعی که الان واقعا حوصله اش رو ندارم. نمیدونم بازخوردهایی که قراره بگیرم چیه? پریروز خونه مامان جون ترکش های حسادت یه نفر از تغییر نگاه و لحنش مشخص شد. منم فوق العاده حساس، کاملا مؤدبانه جوابش رو دادم. ولی بعدش همش مثل خوره توی جونم بود که چرا باید فلانی حسودی کنه?! بعد یاد حرفها و رفتارهای زننده دم رفتن بابا اینا بوسیله ی اطرافیان افتادم و گفتم واقعا چرا من قبول کردم پاشم برم مهمونی? واقعا بعضی حرکتا نفرت انگیزه. دیروزم پشت تلفن یه بنده خدا بعد احوال پرسی یه چی راجع به مادرشوهرجان جانانم گفت. که خب باز جوابشون و دادم. کاملا مؤدبانه. اگرچه یه حالت دلسوزانه و مقایسه ای و اینا بود ولی خب میدونم ممکنه چشم زخم بشه بعضی صحبت ها. برای همینم تو شوخی و خنده حرفم و زدم و اون بنده خدا معذرت خواهی کرد و حرفش و پس گرفت و از خدا برای خودش طلب بخشش کرد. میم میگه وای چه قدر حساس شدی جدیدا. نمیدونم والا. به خاطر غلبه ی سوداست یا واقعا جای محافظت و برخورد داره این حرفها. آدم قبل ازدواج خیلی راحت تر از کنار حرفها عبور میکنه، ولی الان میبینم که انگار اون نگاه آهو وار من در مورد همه صدق نمیکنه. :|

 

و الی الله ترجع الامور ...

*محمود دولت آبادی

۹۸/۰۵/۲۴

شما بگو  (۱۲)

۱۰ شهریور ۹۸ ، ۰۹:۵۷ مردی بنام شقایق ...
سلام

بنظرم بدترین کاری که میشه در برخورد با کسی که بیماری خاصی داری انجام داد همین تجویزهای من درآوردی و برو پیش فلان دکتر فلان فامیل ما رفته راضیه و این صوبتاس...

انگار خود طرف نمیفهمه باید برا نجات خودش چیکار کنه و کجا بره و هر چیزی که امید کوچیکی ایجاد میکنه رو امتحان کنه.

ان شالله به حق حضرت زهرا(س) بزودی شفای کامل عنایت بشه به همه مریضای شیعه
پاسخ:
سلام به شما.

درست میگید. بدتر از همه تجویز داروهاییه که کسی خودش استفاده کرده و واسش خوب بوده، برای بیماری تو. بعدم از اون اصرار از تو انکار. خنده. 
بعدم میگی به طرف بابا من به فلان چیزی که میگید حساسیت دارم. میگه نه امتحان کن.
اغلبش از سر دلسوزیه البته. اما خب یه جایی میره رو اعصاب
درسته. به هر دری میزنه بلکه خوب بشه


آمین آمین
ان‌شاءالله شفای کامل :)
عیدتون مبارک.
پاسخ:
سلام :) خیلی خیلی ممنونم از دعای خیر شما و همه دوستان
عاقبت بخیر و سلامت باشید
ممنونم. عید عزیز شما هم مبارک
مبارک باشه عزیزم
انشاالله که مشکل جسمی ت حل بشه و جسم و روحت شاد شاد باشه
پاسخ:
سلام سیده جان. عید شمام مبارک باشه. ممنون
ان شاءالله به دعای خیر شما. ممنونم :*
عاقبت بخیر باشید عزیزم
سلام خواهر گلم
خدا بهت سلامتی بده...
اخ واقعا چقد مهمه اینکه زبون کنترل کنه آدم...
پاسخ:
سلام خواهرجان

خیلی خیلی ممنون. سلامت و عاقبت بخیر باشید.
واقعا ... یه تیکه گوشت کوچیک و این همه ...
سالگرد عقدتون مبارک.
انصافا بیماری بلای جانه! نمیشه ازش چشم پوشید. روح و روان آدمو میخوره، جسم هم که بماند :((
ان‌شالله که خیلی زود خدا به همه شفای عاجل عنایت کنه.

چقدر اون متن وسط خوب بود. متن خودت بود؟ منم وقتی با مستر ازدواج کردم میدونستم اگر بعضی از اطرافیانم بودند قطعا ایشون رو رد میکردند. و دقیقا همین شرایط مالی رو داشتند. خانواده مستر خودشون هم باور نمیکردن ما بله بگیم و چند بار همین موضوع دست‌مایه‌ کنایه‌ها و رنجش‌ها شد متاسفانه.

ان‌شالله که خیر برات پیش میاد عزیزم.
پاسخ:
ممنونم بانوجان. :*

همین طوره. بدجوری مچاله کننده است.
ان شاءالله ... ان شاءالله. ممنونم :*

بله عزیزم. 
ما هم توی خواستگاری یه دلخوری سر این موضوع داشتیم که داشت همه چی رو به نابودی میکشوند. 
ولی واقعا داستانیه. هم زمان با من دوستای دیگرمم بودن و مواردی که بهشون معرفی میشد و همون بدو کار میگفتن نه. ولی جالبه یکیشون بعد از عقدشون بهم گفت "تا همسرم به دلم بشینه طول میکشه. آخه والا چیز خاص و برجسته ای نداشت برام که به دلم بشینه، اما بازم شما اوضاعت فرق میکرد. همسرت و دوست داشتی" تعجب کرده بودم و بهش گفتم مگه من و همسرم چه آشنایی داشتیم از قبل که علاقه ای شکل گرفته باشه? ما اصلا همدیگه رو نمیشناختیم. طبیعتا وقتی شناختی نداشتم علاقه هم یه محبت اولیه در حد یه خواستگاری معمولی بود. و من در جریان همسر ایشون و ویژگی هاشون بودم. به مراتب شرایطشون خیلی بهتر از همسر من بود اون زمان. :) کلا از بیرون که نگاه میشه تصور میشه که وای چه مدینه فاضله ای بوده که طرف ازدواج کرده. حالا بنده خدا همسرم چیزی کم ندارن از کمالات ولی به هر صورت اون اول آدم بعد تحقیق و جست و جو و صحبت و کنکاش با توکل میره تو دل ماجرا و دیگهمجبور خودش و بسپاره. والا چیز واضح و نوشته شده ای نیست واسه آدم از قبل.


ممنونم. خیلی ممنونم. ان شاءالله به دعای دوستان
الحمدلله به خیر گذشت امروز. 

خوب الان دقیقا چی باید بگیم؟
پاسخ:
:) 
نمیدونم خواهرجان. 
نظر شماست
سلام.
سالگرد عقدتون مبارک :)
در کنار هم عاقبت به خیر بشید ان‎شاءاللـه.

درباره ادامه پستتون؛
بنده کلاس زبان که میرفتم اوایل بچه ها حلقه تو دستم رو ندیده بودن. بعد که یکی شون توجه کرد و فهمید، گفت ولی من از اول میدونستم تو متاهلی. گفتم چطور؟ گفت آخه کفشات مثل کفشای یه خانوم متاهله!
وقتی میگیم تفاوت ظاهری برخی گمان میکنن منظورمون شلختگی و عدم آراستگی و اصلاح صورته، درصورتی که من عقیده دارم مثلا با عرف کنونی دیگه خوب نیست دختری تا موقع ازدواج اصلا به صورتش دست نزنه. اما اصلاح صورت یه دختر با یه خانوم متاهل در عین زیبایی میتونه متفاوت باشه. مثلا ابروها رو میشه تمیز کرد اما کامل برنداشت تا حالت دخترونه ش رو حفظ کنه. یا همین پوشش و تیپ. لباس هایی که یه خانوم متاهل میپوشه عموما خانومانه تره. در کل یه سری ظرافت ها وجود داره که دخترها میتونن تشخیصش بدن و منظور مام هموناست :)
پاسخ:
سلام به شما
خیلی ممنونم عزیزم:*
ان شاءالله به دعای خیر شما دوستان
ان شاءالله زندگی تون پر از آرامش و بندگی:*


دقیقا منظور من همین هستش. خیلی خوب و کامل توضیح دادید.
ممنونم واقعا
حقیقتا اگر رعایت بشه، به نظرم خیلی جذابیت بیشتری داره تا این که همه این قدر یکدست هستند. 
ها راستی! یکی مثل من که ریگه عمرش رد شده چی؟ وقتی عروس شدم و صورتن اصلاح شد و ابروهام باریک تازه معلوم شد اون قدرها هم کلاغ و ویوزینه نیستم
نه بابا قبول ندارم شغال زندگی کنیم تا یه روز یه مردی آیا بیاد آیا نیاد
زن متاهل باید حلقه شو بندازه دیگه
این روزها هم بعید می دونم کسیو از رو ظاهرش قضاوت کنن
پاسخ:
بعضی چیزا هستن که راحت قابل تفکیکن
آدم میتونه در عین حال که مرتبه و آراسته است قیافه اش، دخترونه هم باشه. خودت به جزئیات صحبتم واقف تری. بازش نمیکنم.
تعبیرهای زیبایی نیستن اینهایی که میگی
منم کاملا باهات موافقم در مورد انگشتر.
خب چون در این باره شنیدم این صحبت ها رو بیان کردم. و البته واکنش هایی که دیدم.
آخه دیگه هیچ تفاوتی نمیشه دید.
سالگرد عقدت هم هپی
ایشاالله همیشه شاد باشید و خوشبخت :)
پاسخ:
ممنونم عزیزم. اگرچه میدونم فردا روز شادی ندارم بنا به شواهد. 
ولی واقعا ازت ممنونم بابت دعای شادیت
ان شاءالله به دعای خیر شما. امید به خدا که زندگی پایداری داشته باشم  و باشیم.

راستی یادم رفت، ان شاءالله که به خاطر این قلب مهربونت، خدا بهترین هاش رو روزیت کنه. :* آبان مهربونم
درد هرکس منحصر به فرد است
امیدوارم به زودی خوب خوب شوی
اما خب خواستگارهای اینجوری لیست بلند بالایی دارند از دخترهایی که عروسی و مجلس عزا و روضه و کوچه خیابان انتخاب شده اند ..
ادم ها ممکنه به دلایل مختلف حلقه دست نکنند ...و این روزها مجرد و متاهل بودن اصلا به ظاهر نیست
نگاه اهوا وار :)
پاسخ:
اصلا نسخه شخصی و خصوصین دردها 

خیلی ممنونم
درست میگی
منم برای همین میگم باید از ظاهر مشخص باشه.

آهو وار و بی غرض و مرض و مظلومانه و همه خوب بین و ... :))
مکه هستن درسته؟
چه عجب ما یه متن با لحنی تقریبا مثل گفتاری از شما دیدیم
بله عزیزم هیچ وقت دیگه اون اشتباه خواستگار برام اومد رو جلو مجرد نگو .
کنارش اینها هم هست خوب حتما خودت هم دانشجو بودی دیگه .
دستات رو اگه واقعا اگزما بهش گفتن باید رو رژیم غذاییت هم دقت کنی ها
خیلی خوب با پرهیز جواب میده
حنا و شاتره هم به گمونم جواب بده
خوب باشی
پاسخ:
درسته
متن محاوره رو نمیپسندم برای نوشته هام.
;) اونجایی که من گفتم بی ربط به بساط شوخی و خنده مون نبود. بعدم به هر کی شماره میخواد که نمیگن خواستگار. که بیشتری هاشون بیشتر مایه ی خرد شدن اعتماد به نفس اند ... 
خب چه ربطی داره که من دانشجو بودم? متوجه نشدم.

درست میگی. خیلی رعایت میکنم. یه لیست ممنوعات هم دارم واسه خودم. اما بازم لعنتی خوب نمیشه. یعنی چیزای وزن دار هم نمیتونم بلند کنم. قشنگ میزنم زیر گریه از انفجار درد. یه قطره پرتقال هم دکتر بهم داد، پاهامو میزارم داخلش با آب. یعنی فقط یه ذره از انفجارمو کم میکنه. 
به حنا حساس شده پوستم. تاول زد 
شاتره عشقه. داخل داروهام هستش

فدات عزیزم
سلام علیکم

سالگرد عقدتون رو تبریک عرض می کنم
ان شاءالله خدا به قلب تون آرامش و به تن تون سلامتی بده
میشه بفرمایید بیماری تون چیه؟
پاسخ:
سلام علیکم

سپاس گزارم
تشکر.عاقبت بخیر باشید
خیر. 

شکرپاره

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">