متی ترانا و نراک

متی ترانا و نراک

رحلة العاشق الی المعشوق ...

پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر/ چون شیشه عطری که درش گم شده باشد...
-------------------------------------------------
سلام
حضورتون رو خوش آمد میگم
لطفا آقایون رعایت حدود رو هنگام کامنت گذاشتن داشته باشند! بهتر اینکه از افعال با صیغه جمع استفاده کنید!
برای توضیح بیشتربه لینک " خواهرانه برای برادران " مراجعه کنید!
-----------------------------------------------
نوشته‌های این‌جا صرفن دیدگاه نگارنده بوده و لزومن مورد تایید اسلام نیست!
--------------------------------------------------
هنگام نماز طواف کعبه هم تعطیل است!نبینم موقع نماز اینجا باشی! برو که خدا داره صدات میزنه!

پيام هاي کوتاه
بايگاني
آخرين نظرات

بسم الله الرحمن الرحیم

 

۱.

پریروز وسط قدم زدن های بلند بلند توی عابر پیاده کنار ترمینال جی، یکهو صدایی در ذهنم شنیده شد. از آن جا که رد میشدم چشمم افتاد به بنر دم در مسجد محمدیه و اعلان مراسم شیرخوارگان حسینی. نمیدانم چه شد که بی هوا ذهنم شروع کرد به تکرار این نوا که خیلی ضعیف از درونم شنیده میشد. ای ماه بنی هااااشم/سقای عطش عباس ... از آن صدای ضعیف شعر دست و پا شکسته ای به ذهنم می آمد. شعرش میلنگید، اما من که شاعر نبودم. یادم هم نبود این را قبلا کجا شنیده بودم. آن قدر خواند و خواند تا دست آخر رسید به این بیت: "ای ماه بنی هاشم| سقای حرم عباس" گفتم حالا که سروشکلش واضح شد بروم جست و جو کنم ببینم مداحی اش را پیدا میکنم. یا نه. خیلی امیدوار نبودم، چون از آخرین هیئتی که رفته بودم یکسالی میگذشت. شاید توی مراسم عاشورا تاسوعا، موقع مداحی و سینه زنی امامزاده عبدالمطلب روستا شنیده بودمش. برای همین احتمالش هست که کسی قبلا آن را نخواده بوده. آسمان ریسمان بافتن هایم را کنار گذاشتم و حس کردم قبلا از تلویزیون هم پخش شده.خلاصه که گشتم و دو نمونه اش را پیدا کردم. جالب این که همچین بیتی ندارد این شعر و با شنیدن دو نمونه مداحی کمی جا خوردم از تفاوت صدای ذهنم با اجراهای موجود. از همه چیز عجیب تر این که آخرش سر در نیاوردم چه طوری شد که یکهو این قدر ویر این نوحه مرا گرفت و آن قدر آن را تکرارکردم و خواندم. بی مقدمه. بی ربط به حال و هوای آن موقعم.

این یکی از اجراهاست +

۲.

در این مدت یکساله فهمیدم که اگر بخواهم مثل فانتزی هایم برنامه های دو نفره بچینم، همه شان عمدتا بی سرانجام خواهد شد و فقط بیشتر و بیشتر توی ذوقم می خورد، برای همین به مرحله ی پذیرش رسیدم که قرار نیست آدم های متاهل همه زندگی شان دو نفره بگذرد و باید برنامه های شخصی خودم را داشته باشم. برای رسیدن به کارهایی که علاقه دارم، باید خودم پیش بروم. آن قدر زندگی مشغله دارد که همسرم قدرت و توانایی زمانی ندارد که بخواهد این همه با من همپا باشد. او برنامه های خودش را دارد و رسیدگی به آن ها با توجه به هدف و غایتی که دارد طبیعتا با برنامه های مربوط به اهداف و غایات من متفاوت است. خداوند آن چه می خواهد به او برساند را از دریچه ی دیگری در اختیارش قرار می دهد. چه بسا که چندین بار این را دیده ام. پس من باید به دنبال برنامه ریزی منظم و خوبی در مسیر خودم باشم. 

۳.

یادتان می آید توی این پست از شما سوالی کردم? 

اگرچه موجب شد یک نفر به خودش اجازه بدهد هر چه دوست داشت در غیبت از من و همه دوستانی که لطف کردند به بنده و نظرهای شان را نوشتند، بگوید و با وجود تذکری که دادم و رتق و فتقی که به خیال خودش انجام داد، اما همچنان غیبتش غیبت ماند. و از همه شما عذرخواهم که چنین شد. حقیقتا من آدم ترسناکی نیستم، یعنی حداقل خودم که این طور فکر میکنم. شما هم دلیلی ندارد برای بیان صحبتتان ترسی داشته باشید. بالاخره صحبت است دیگر. قرار نیست بلایی سر همدیگر بیاوریم. اگرچه من اعتقاداتم برایم محترم است و کسی اجازه ندارد به آن ها اهانت کند، اما پذیرای نظرات محترمانه هستم. البته اگر تا جایی که حال و هوای روحی جسمی ام اجازه بدهد.

۴.

این که حرف های اولم چه ربطی به صحبت های بخش دوم داشت، تنها ربط کوچکش "پیاده روی روزانه تنهایی" بود. ساعتش را گذاشتم وقتی که نه خیابان ها خیلی شلوغ باشد نه خیلی خلوت. زمانی که خودم تنهایی بتوانم بیرون بروم. مکان خاصی هم ندارد. همین چندتا خیابان نزدیک خانه خودمان است. در مورد روند درمانم و آن چه بر من میگذرد بعدا می آیم و میگویم. 

والی الله ترجع الامور ...

 

*لیلا کردبچه

۹۸/۰۶/۲۸

شما بگو  (۸)

چه کار خوبی کردید که برای خودتون برنامه‌ریزی کردید. امیدوارم موفق پیش برید و روز به روز شادتر باشید.
پاسخ:
ممنونم بانوچه عزیز. :)
سلامتی و عاقبت بخیری روزی تون.
ان شاءالله به دعای خیرتون :*
دلتون پر از آرامش ان شاءالله
این که بنده بیرون گود هستم و ادعام در این موارد زیاده حق با شماست ولی بنده سعی می کنم اونچه که به عنوان قانون و منطق ماجرا می دونم رو عرض کنم حالا این قانون و منطق چقدر قابل پیاده سازی در واقعیت هست واقعا نمی دونم. اما وادادگی و ناامیدی در این مورد رو قبول ندارم بالاخره اگر در واقعیت از این طریق نمیشه عمل کرد حتما راه دیگه ای هست و به همین خاطر عرض می کنم که این کار به هنر خانم بستگی داره چون ممکنه لزوما با دو دو تا چارتای خشک و منطقی جور نشه ولی حتما با کمی ظرافت و پیرایه های لطیف زنانه جور میشه.
برای مثال شما با کدوم دوست تون بیشتر ارتباط دارید؟ اونی که در رابطه با شما بیشتر به دغدغه ها و علائق تون توجه می کنه یا اونی که کمتر؟ یا بهتر بگم اونی که بیشتر با هم علائق مشترک دارید یا اونی که کمتر؟ و بعد شما بیشتر به کدوم دوست تون توجه می کنید؟ ارتباط با همسر هم همینطوره هر قدر شما بیشتر به همسرتون و دغدغه و علائقش توجه کنید ایشون در جواب بیشتر به علائق و دغدغه های شما توجه می کنند و خوبی ماجرا اینجاست که پرداختن به دغدغه های همسرتون در واقع تکمیل کننده ی پاسخ به نیاز و دغدغه ی خودتون هست و بالعکس. یعنی هر قدر شما بزرگی و جلال همسرتون رو بالا ببرید توجه و همراهی ایشون بیشتر شما رو ارضاء می کنه و هر قدر ایشون برای شما توجه و محبت و همراهی بیشتری خرج کنه و شما رو عزیزتر کنه همین توجه به شما ایشون رو بیشتر بالا می بره.

البته کلام بنده قطعا ناقص هست و شما بهتر از بنده اینها رو بلدید صرفا جهت یادآوری هست.
پاسخ:
از بابت وقتی که گذاشتید سپاس گزارم.
صحبت های خیلی جالبی بود. قطعا مفید بودند و تشکر میکنم. 


ولی حقیقتا مسئله ای که گفتم یه حقیقت انکار نشدنی ست. بنده از نا امیدی صحبت نمیکنم. بلکه از پذیرش صحبت کردم. پذیرفتن خودش پا گذاشتن در وادی امید است. یعنی من بعد از تلاش و کوششی که درخور بوده این طور فهمیدم که هر چه کنم این قضیه هست. البته منظورم من نوعی ست. کسی که قبول کند وارد فاز جدیدی می شود. دوباره زنده می شود و برای نشاط خانواده اش تلاش های جدیدی میکند.
کلا کسایی ک ازدواج میکنن آگاهانه و میدونن خب دیگه ی سری چیزها در قاب دو نفره جا میگیره و خب به قول معروف یه حریم خصوصی هایی دیگه ندارن خیلی اتفاقا ادمهای شجاعین :)
من خیلی ترسو و خودخواهم تو این زمینه
دوست دارم حتی ازدواج میکنم هرکس پی کارش خودش باشه و نهایت ی سری چیزهای کوچیک مشترک باشه :)) خیلی دوست ندارم... به اون مرحله که بخوام شریک شم با کسی نرسیدم هنوز
پاسخ:
[خنده] 

عاقبت بخیر باشی عزیزم.

وقتی متن رو خوندم شوکه شدم
شوکه برای خودم البته
این که در تصورم نمیگنجه برنامه های شخصی و تنهاییم رو بخوام بذارم کنار و برنامه دونفره بچینم...
ترسناکه واقعا...
پاسخ:
چه قدر این اخلاقت رو دوست دارم که نظرت رو بیان میکنی.

خب طبیعتا قرار نیست آدم با ازدواج کردن کلا زندگی شخصیش و اهدافی که واسه خودش چیده بوده رو فراموش کنه و به هر حال هر کسی برنامه هایی داشته که با ازدواج کردن ممکنه تغییراتی توش بوجود بیاد و یا هم تغییری نکنه. ولی به صورت کلی مسیر زندگی آدم و تصمیماتی که میگیره مثل قبل نیست و تغییر میکنه. چون اولویت ها تغییر میکنند. [که خب این هم بستگی داره به پارادایم فکری که هر کس توش سیر میکنه]

ولی کسی مثل من تصورش این بوده که با ازدواج کردن اوقات با حال و مفرح و معنوی و ... دو نفره زیادی خواهد داشت. چون من با توجه به پارادایمی که درونش هستم خودم رو در چارچوب خانواده میبینم و فعالیت هایی هستند که اگر حضور همسرم نباشه انجام شون نمیدم. برای همین میگم که باید تصوراتم و کنار بزارم و در چارچوب خانه و خانواده برنامه جدیدی بچینم. حالا نه این که از طرف همسرم محدودیتی داشته باشم :))) جدا روشن فکر تر از ایشون ندیدم. ولی خب بالاخره قوانین شخصی خودم من و ملزم میکنند.
سلام علیکم

این رو سر شب دیدم اگر ندیدید جالبه:
http://panahian.ir/post/5695

این که هر کس حتی با وجود همسر باید برنامه شخصی خودش رو داشته باشه که درسته ولی دلیل نمیشه که سعی نکنید برنامه هاتون رو بیشتر مشترک کنید. این هم بیشتر هنر خانم هست. در کل فکر می کنم در مورد زندگی مشترک چون زن و مرد مکمل هستند باید هر دو به جای خودشون و علائق شون به نیازها و علائق طرف مقابل نگاه کنند بعد خودکار پاسخ طرف مقابل میشه دقیقا همون چیزی که شخص میخواد.

متوجه 3 نشدم!
ساعات پیاده روی مفید بود تشکر
ان شاءالله سلامتی کامل و عاجل بر شما عنایت کنند
محفوظ باشید ان شاءالله
پاسخ:
سلام علیکم

سپاس گزارم. ان شاءالله میبینمش.
صحبت شما درباره برنامه ریزی درسته در کلیت زندگی، اما در رابطه با این واقعیت، برنامه ریزی دخیل نیست و ماجرا به این سادگی ها نیست. چیزیه که باید در بطن زندگی تجربه اش کنید.
البته به شرایط زندگی های مختلف هم بستگی داره. 

+ اما در رابطه با بخش ۳: اون روزی که اون سوال و طرح کردم و توی نظرات هم دوستان لطف کردند پاسخ دادند، یک بلاگر در وبشون یه مطلب بلند بالا نوشته بودند و از خدا خواسته بودند امثال من و بقیه افراد شرکت کننده توی بحث نسل مون منقرض بشه به خاطر افکار مسمومی که داریم. و لینک داده بودن به مطلب من. یکی از رفقا اون رو خونده بودن و اطلاع دادن. منم رفتم با اون خانم صحبت کردم و گفتم قشنگ و مؤدبانه بود که زیر پست محترمانه نظر مخالف تون رو میدادید، نه این که غیبت میکردید. بعد ایشونم در جهت ماست مالی یه پست دیگه نوشتن و گفتن که با من و افکارم مشکلی ندارن، اوضاع اشخاص کامنت دهنده است که خیلی داغونه و این صحبت ها مصداق بلند بلند فکر کردنه و غیبت حساب نمیشه. خلاصه که بدتر از بدتر شد کارشون.


خواهش میکنم.
سپاس گزارم. ان شاءالله عاقبت بخیر باشید.
ان شاءالله شفای عاجل همه بیماران



۲۸ شهریور ۹۸ ، ۲۳:۳۲ صحبتِ جانانه
ممنون از شما
اون ساعت روز سر کلاسیم:(
صبح زودم درحال دویدن
خیره ان شاءالله
پاسخ:
خواهش میکنم.
منم زمان ایده آلی رو هنوز نتونستم بزارم واسش.
فعلا عصرگاهی میرم پیاده روی
امید به خدا که خودش به وقتمون برکت بده
۲۸ شهریور ۹۸ ، ۲۳:۰۱ صحبتِ جانانه
ساعتهای خوبش کی هست؟
گفته برای چی خوبه؟
ببخشیدها، برای فایده دار کردن کارم شاید بکارم بیاد
پاسخ:
طبیبم گفتن توی این فصل بهترین زمان بین ساعت ۱۱ صبح تا اذان ظهر هستش.
صبح زودم زمان مناسبیه.
بعد از ظهر و عصر هم هعی. 

اولویت بندیش به این ترتیبه که گفتم.
گفتن توی فصل بهار، عصر بهتره.

من غلبه شدید سودا و مشکلات دیگه دارم.
قبلا از یه درمانگر خاص زنان هم شنیدم که پیاده روی فوق العاده نیازه برای خانم ها.
اختیار دارید. اتفاقا میخواستم توی پست جداگانه ای توضیح بدم.
۲۸ شهریور ۹۸ ، ۲۲:۵۴ صحبتِ جانانه
پیاده روی خوبه
حتی همین دور خونه...
پاسخ:
درسته خیلی خوبه
طبیبم سفارش کردن هر روز بااااااید برم پیاده روی.
ساعتهای خوبش رو هم بهم گفتن.
برای کسی مثل من که اگر هفته ها مهمانی نخواد بره از خونه بیرون نمیره، خیلی چیز خوبیه. :|

شکرپاره

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">